بحران نیهیلیسم فکری و هنری نیچه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

بحران نیهیلیسم فکری و هنری نیچه - نسخه متنی

محمد مددپور

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

ابرمرد اكنون بازى زندگى را تماماً از نو و بى شمار بار مى خواهد. نيچه در فصل سوم «چنين گفت زرتشت» از احساس تهوع در برابر اين انديشه سخن مى گويد كه پست ترين انسان نيز باز مى گردد، و او نيز خود «جاودانه به همين زندگى، با بزرگ ترين و كوچك ترين چيزهايش باز مى گردد». هر چند تهوع آميز، اما اَبَرمرد به اين بازگشت بايد خوشامد گويد: «آه، چون منى چگونه توانم براى جاودانگى شهوتمند نباشم، و براى حلقه حلقه هاى زناشويى - حلقه بازگشت؟». اين چنين گويى در صورت خيالى، جريان صيرورت و آمد شدن عالم به نمايى از «وجود» تبديل مى شود، بى آن كه هيچ وجود برترى از جهان را در ميان آورد.

در نظريه «بازگشت جاويدان همان»، جهان چونان كانون انرژى هاى معينى، در نظر مى آيد كه فراشد آن، شكلِ تركيب هاى پياپى اين كانون ها را به خود خواهد گرفت، و شمار اين تركيب ها در اصل معين، يعنى محدود است، و به سخن نيچه «در يك زمان بيكران هر تركيب ممكن در نقطه اى، و افزون بر اين در دفعات بى كرانى از زمان تحقق خواهد يافت، و از آن جا كه ميان هر تركيب و رخدادِ دوباره بعدى آن، تمامى تركيب هاى ممكن ديگر رخ مى دهد، و هر يك از اين تركيب ها، رخدادِ تمامى سلسله تركيب ها را در همين زنجيره مشروط مى كند، مى توان اثبات كرد كه چرخه اى از زنجيره هاى مطلقاً يكسان، در كار تواند بود».

در نظر نيچه «اراده به قدرت» غايتى جز خود ندارد، اما قدرت نيز محدود است، زيرا اراده، غايتى در خارج از خود ندارد، و به اين جهت نحوه وجود آن «بازگشت جاويدان همان» است، به خصوص كه ميزان قدرت «ثابت» است، و اراده به قدرت تابع هيچ عاملى خارجى نيست، و هر چه دارد از اوست. اراده قدرت آغاز و انجام است. بنابراين نيچه عالم را «متناهى» مى داند. اما عالم به نظر او نمى تواند به نحو متناهى نو شود، و مفهوم قدرت نامتناهى هم متضمن تناقص است، و صورت هايى كه اراده به خود مى گيرد، و در اراده ظاهر مى شود، «محدود» است، و چون صيرورت دائم است، طريقه و نحوه اين صيرورت، بايد «بازگشت جاويدان همان» باشد.

انحطاط و ضعف و ناتوانى در اين گردش دائمى امر عرضى است، و چنان كه قدرت نامتناهى محال است، گردش چرخ قدرت به مرتبه وقفه و سكون هم نمى رسد، اما در اين گردش چرخ زمان كه هرگز متوقف نمى شود، بالاخره نيمروز كه وقت جوانى و قدرت است، فرا مى رسد، و در اين وقت صيرورت و ثبات با هم جمع مى شوند، و اين همان نكته اى است كه نيچه در جايى از آن، تعبير به آشتى ميان زمين و زمان كرده است. مفهوم وجود كه در تمام تاريخ متافيزيك، عبارت از حضور ثابت بوده است، در مابعدالطبيعه نيچه به صورتِ «بازگشت جاويدان همان» ضمن صيرورت بيان مى شود. به عبارت ديگر بازگشت جاويدان همان، حالت ثبات اراده قدرت با اخذ صيرورت در ذات آن است. با اين وجهه نظر، نيچه نيز در ادامه راه مابعدالطبيعه به تفكر پرداخته است، و از حدود آن نگذشته، و با نظرى متافيزيكى و افلاطونى وار مُهر وجود را بر عالم زده، و اين دو عالم را با هم جمع كرده است، اما به نحوى وارونه.

يافت «بازگشت جاويدان همان»، با گذشت از كين و كين توزى نسبت به زمان ملازمه دارد. در واقع نيچه به پرسش اساسى فلسفه، يعنى پرسش وجودِ موجود جوابى تازه داده، و با اين جواب خواسته است، از كين توزى كه آن را لازمه مابعدالطبيعه مى داند، بگذرد. وجودِ موجود، در نظر نيچه، اراده به قدرت است، و اين اراده در «بازگشت جاويدان همان» صورت تحقق پيدا مى كند، و اراده به نام اين «دور و دوران» سخن مى گويد؛ به عبارت ديگر بشر وقتى وجودِ موجود را به عنوان «بازگشت جاويدان همان» تلقى مى كند، از كين توزى نجات يافته، و از پل گذشته و به كمال بشرى رسيده است، پس اگر ابتدا گفته بود كه من ماهيت بشر كامل را به شما مى آموزم، و بعد جانورانش عقاب و مار گفتند كه مسير تو آموزگارى «بازگشت جاويدان همان» است، تكليف تازه اى براى او وضع نكرده اند. در اينجا نسبت ميان «بازگشت جاويدان همان» و «اَبَرمرد» روشن مى شود.

تقدّم تعليم «بازگشت جاويدان همان» بر تعليم وجود و ذات اَبَرمرد، براى زرتشت، همانا به آموزش چگونگى رهايى و نجات بشر از كين توزى نسبت به زمان كه صورت غالب تفكر متافيزيكى بوده است، باز مى گردد. اين نجات و رهايى در حقيقت مستلزم يافت و احساس و قبول «بازگشت جاويدان همان» است، و به تبع اين يافت و احساس و قبول، اَبَرمرد و بشر كامل مطرح مى شود.

آنچه زرتشت مى داند و مى آموزد، وفادارى نسبت به زمين و زمان فانى است. او آمده است كه حامى و مدافع صيرورت باشد، و وجود را با آن آشتى دهد، و وصف و عنوان «لاوجود و عدم» را از طريق غيرافلاطونى از صيرورت بردارد، و «وجود» را بر آن حمل كند، از اين طريق از كين توزى با زمان، يعنى از تفكر نيست انگارانه اى كه تاكنون شناخته ايم، نجات يابد.

آيا با اين مقدمات نيچه از مابعدالطبيعه غربى، كه آن را عين روح كين توزى و انتقام مى داند، گذشته است؟ آيا اَبَرمرد و بشرِ كامل او مظهر اين روح انتقام و كين توزى نيست؟ اين بشر كه بايد بر زمين و زمان مسلط شود، به چه صلحى مى رسد؟ غلبه بر زمان و زمين، با صلح ميان تفكر از يكسو، و زمانيات از سوى ديگر، تفاوت دارد، شايد در تاريخ گذشته مابعدالطبيعه تا پيش از دوره جديد كه اراده، زمين و زمان را تخفيف و تحقير مى كرد، كمتر در آن تصرف و دخالت داشت، و بيش تر آن را به حال خود وامى گذاشت، اما در فلسفه جديد و در تفكر نيچه كه پايان بسط و تماميت يافتن آن است، زمين و زمان بايد كاملاً در تملك و تحت تصرف بشر درآيد، صلح بشر كامل كه «معناى زمين» يا «خليفةالارض» است، در حقيقت معطوف به تملك و استيلاىِ بيش تر و بى واسطه و بى پرده است، بى آن كه روح افلاطونى كه در طى تاريخ غربى نسبت به زمين دشمنى ورزيده، مزاحمت ايجاد كند.

/ 40