بحران نیهیلیسم فکری و هنری نیچه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

بحران نیهیلیسم فکری و هنری نیچه - نسخه متنی

محمد مددپور

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

هيدگر براى تفسير احوال و مواجيد، به نظريه كانت در باب زيبايى مى پردازد، و مى گويد شوپنهاور و نيچه دريافت دقيقى از اين مفهوم كانتى نداشته اند. او مى افزايد كه خلسه و طرب عبارت است از حال و وجدى كه از مواجهه با «صورت» به پيدايى مى آيد و شرط لازم براى تصعيد حيات به شمار مى رود. از سوى ديگر او به عنوان هنرمند به اشياء صورت زيبا مى بخشد.

يكى از صفات و خصلت هاى اصلى هنرمند در نظر نيچه اين است كه او به شئى و امرى نظر نمى كند، و بها نمى دهد، مگر آن كه در آن امكان دريافت صورت و فرم وجود داشته باشد. فرم Form و صورت Morphe در عرف يونانى ماهيت و حقيقتى است كه شئى را در ساحت وجودى آن تعيّن مى بخشد، و موجود را در پرتو خويش به استقلال و هويت و تماميت مى رساند. صورت از نظرى همان هيأت خارجى است كه شئى در پرتو آن پيدا و آشكار مى شود، و رسالت هنرمند صورت بخشيدن به آثار است. هنرمند شيفته صورت است و آن را والاترين مرتبه تحقق هنر خويش تلقى مى كند. صورت در حقيقت آن جلوه از وجود است كه ذات شئى را متجلى و ظاهر مى سازد. صورت رابطه موجودات با يكديگر و نحوه فعل آنها را تعيّن مى بخشد. خلسه و حال و وجد نيز در مواجهه با صورت امكان تحقق مى يابند.

نيچه مانند هگل و معاصران خويش صورت و فرم را در برابر معنى و مضمون قرار نمى دهد، بلكه مدعى است كه آنچه صورت ناميده مى شود در حقيقت معناى اصلى اثر هنرى است. صورت، گشاينده افقى است كه در قلمرو آن آدمى والاترين لذت يعنى خلسه و طرب را تجربه مى كند، كه اين لذت چيزى جز لذت حيات نيست. اين امر حياتى و حيوى به صورت اثر هنرى در مقابل نيهيليسم به چالش برمى خيزد، چرا كه نيست انگارى صفتى حيات ستيز دارد. جان كلام آن كه نيچه خلسه و طرب را به عنوان مهم ترين جلوه زيبايى شناسانه مورد تأمل قرار داد و آن را با زيبايى پيوند زد.

در اينجا نيچه ذات و ماهيت اراده به قدرت را به كلّ شئون طبيعت تسرّى مى دهد. طبق اين اصل «كانون قدرت» فراسوى مرزهاى خود گسترش يافته و در برابر جز خود عرض اندام مى كند، و مى كوشد آن را به زير سلطه خود درآورد. بنابراين جوهر اصلى اراده به قدرت در فزونى و گسترش ذاتى و حياتى است.

هيدگر در اينجا در مقام آن است تا مراد نيچه از «صورت يا فرم» را بررسى كند. به نظر او با فهم مفهوم صورت، تضاد ظاهرى ميان پژوهش هاى مادى فيزيولوژيك و «نظريه والايى» و فوق طبيعى هنر، به عنوان سيرى در برابر نيست انگارى برطرف مى شود، چرا كه نگرش نيچه و توجه او به مفهوم خلسه و طرب داراى حالتى جسمانى است. از سوى ديگر نيچه به اتيمولوژى واژه «استتيك» aesthetic اشراف كامل داشته و نيك مى داند كه زيبايى شناسى در اساس با احساس جسمانى و فيزيولوژيك سرو كار داشته، و اين واژه در اصل به دانش حسى اطلاق مى شده است.(32)

نيچه بر آن بود كه بينش زيبايى شناسانه آدمى با خلاقيت هنرى و لذت از زيبايى سازگار است. به علاوه نيچه اين وضع و حال را در قلمرو زيستى مورد تأمل قرار مى داد، و احساس زيبايى شناسانه را احساس فيزيولوژيك و جسمانى مى دانست، بى آن كه حالت روحى و ذهنى آن را يكسره ناديده بگيرد. از اينجا حالات زيبايى شناسانه را ذيل فراشدهاى صرفاً فيزيكوشيميايى و زيستىِ سلول هاى عصبى انسان تفسير نمى كند. با اين حال كوشش نظرى او رهايى از انديشه مثالى و روحانى افلاطونىِ حاكم بر انديشه فلسفى است. چرا كه تفكر افلاطونى به هر صورت در نظر نيچه، ريشه در گرايش يكسويه به ساحت روح دارد و انسان را بر حسب جنبه هاى غيرجسمانى فوق طبيعى او مى شناسد.

افلاطون كه مبناى متافيزيك خود را بر تمثيل ديدار و صورت مثالى در مغاره قرار مى دهد، به دوگونه ديدار قائل است. صورت و ديدار حسى و جسمانى Atisthesis و صورت ديدار روحانى و غيرجسمانى Noesis كه از آگاهى به آن با نام معرفت Episteme ياد مى كند. از آن جا كه دانايى چون ديدار و ديدن است، شناسايى حقيقى نيز همانند ديدار مثالى حقيقى خواهد بود. مورد شناسايى در اين مرتبه، مثال Eidosو يا صورت معقول و حقيقى اشياء است. بدين ترتيب در نظر افلاطون حصول حقيقت تابع صحت نظر و ديد در مشاهده غيرجسمانى و مثالى است.

افلاطون كه ميان دو نحو ديدار تباين ذاتى قايل است، ميان كسانى كه عمر خويش را به تماشا و شنيدن و يا اشتغال به فنون و صنايع و هنرهاى زيبا مى گذرانند و كسانى كه فيلسوفانه به نفس زيبايى يعنى مثال زيبايى معطوف مى شوند، تفاوت قائل است. از نظر افلاطون كسانى كه به مثال زيبايى توجه ندارند و آن را انكار مى كنند يا ناديده مى انگارند و معطوف به زيبايى هاى جسمانى و ظاهرى اند، در خواب و رؤيا به سر مى برند. اما آن كه به نفس زيبايى نظر دارد، به معرفت و دانش حقيقى نايل مى شود، يعنى اپيستمه Episteme و در غير اين صورت گرفتار پندار و عقيده ظنّى Doxa است. استتيك به همين مرتبه ادراكى نازله حسى و خيالى باز مى گردد.

اين نظريه دوگانه افلاطون مورد نقد و چالش نيچه است. به نظر نيچه نگاه افلاطونى به شناسايى با روح زيبايى شناسى منافات دارد. او زيبايى شناسى را اساساً به انديشه انتزاعى نظرى محدود نمى نبيند، بلكه كلّ وجود آدمى را در خود احاطه مى كند. رويكرد زيبايى شناسانه به جهان و اشياء اساساً نمى تواند از حوزه حيات جسمانى منفك باشد. احساس زيبايى شناسانه حالتى است كه ضمن بسط حياتى ما بر وجود ما مستولى مى شود. بنابراين احساس حالتى است كه در ما زنده مى شود و وجود ما را در خود مى گيرد. آنچه را هيدگر با نام «احوال و مواجيدِ قلبى» مى خواند، نيچه به «خلسه و طرب» تعبير مى كند. اين احساس از مقولات علمى و روانشناسانه و يا زيست شناسانه نيست، و حتى در مقولات علوم طبيعى نيز نمى گنجد.

/ 40