بیشترلیست موضوعات مقدمه ناشر فصل اول تأمل و تفكر در آيين يادبود متفكران بازگشت به اصل و ريشه تفكر و گريز از آن، لازمه ذات وجود آدمى چرايى پرسش از تفكر نيچه و گفت وگو در باب آن مبادى تفكر فلسفى نيچه نيهيليسم و نيست انگارى پايان هولناك نيست انگارى شوريده سرى و روح ديونوسوسى نيچه ويرانگرى ديونوسوسى و تأسيس ارزش ها دو راه ديونوسوسى و آپولونى تقرب به زندگى اما نگرش و وجهه نظر روح ديونوسوسى - آپولونى و تفكر افلاطونى ويرانگرى يونانيان به رغم روح زيبايى شناسانه تفكر نيچه و ويرانگرى آن نسبت به خويش افلاطون و نيچه در باب حقيقت هيدگر در وجهه نظر تفكر نيچه ادامه راه افلاطون بازگشت جاويدان همان و اَبَرمرد نيچه تفكر نيچه ادامه ايلغار انديشه فلسفى نگرش زيبايى شناسانه يونان به زندگى هولناك تلاش مضاعف افلاطون در تطهير انديشه يونانى زبان جديد نيچه در بسط تفكر افلاطونى همه موجودات و دانش به مثابه اراده به قدرت و اراده چشم انداز افلاطونى نيچه و اَبَرمرد پايان كار نيچه، پايان مابعدالطبيعه فصل دوم زايش تراژدى واگنر، گريز از مرگ و پايان هنر پرسش از وجود هنر ايده آل نيچه روح ديونوسوسى و آپولونى هنر انكار حقيقت و توهّم مرگ خدا نيهيليسم اراده معطوف به قدرت هنرمند مراتب هنر نسبت هنر و حقيقت زيبايى نيچه نزاع زيبايى و هنر با حقيقت در فراسوى خير و شر هنر منشأ رهايى انسان در پايان تاريخ پاورقي توضیحاتافزودن یادداشت جدید گر نوا خواهى زپيش او گريزدرنى كلكش غريو تندر است نيشتر اندر دل مغرب فشرددستش از خون چليپا احمر است آن كه بر طرح حرم بتخانه ساخت قلب او مومن دماغش كافر است خويش را در نار آن نمرد سوززانكه بستان خليل از آذر است شمس تبريزى در مقالات كلماتى دارد كه مناسب حال اولياء است، اما وارونه آن مناسب حال نيچه است: «خداى را بندگان كه كس طاقت غم ايشان ندارد و كس طاقت شادى ايشان ندارد، صراحيى كه ايشان پر كند هر بارى و دركشند، هر كه بخورد ديگر با خود نيايد.»9) نيچه در كتاب چنين گفت زرتشت «در باب سرّ تبديل روح» مراتبى را براى جان و روح آدمى قايل است كه آن را مى توان در حكم مبنايى براى تفسير و شرح حالات انسانى كه به آنان اشاره كرديم اخذ كرد: «و من سه تبديل و تحول روح را اعلام مى كنم كه چگونه روح، يك شتر مى شود، سپس شتر شير مى گردد و شير بالاخره به كودكى تبديل مى يابد. بارهاى سنگين بى شمارى براى روح موجود است. همان روح نيرومندى كه قادر به تحمل بار است و به همين سبب قابل احترام است. قدرت او بارهاى سنگين و سنگين ترى را دائماً طلب مى كند و روح باركش مى پرسد چه چيز سنگين است؟ و همچنان كه بسان شتر به زانو در مى آيد. مايل است كه بر او بارهاى سنگين نهند. اين روح باركش مى پرسد: اى قهرمانان بگوييد چه بارى سنگين تر است، تا من آن را بر دوش كشم و از نيرومندى خويش دلشاد شوم. آيا سنگين ترين بار اين است كه خود را پست كند تا عزت خود را جريحه دار سازد؟ يا سفاهت خود را به معرض نمايش درآورد تا عقل خويش را به سخره گيرد؟ يا چون به مقصود خود دسترسى يافت آن را رها سازد؟ يا از كوه هاى شامخ بالا رود تا اغواكننده را محك زند؟ يا با بلوط و سبوس دانش تغذيه كند و براى حقيقت، روح خود را گرسنه نگه دارد؟ يا در حين ناخوشى و بلا، تسلى دهندگان را جواب گويد و در عوض با «مردگان كر» طرح دوستى بريزد تا خواسته هاى او را نشوند يا كسانى كه از او نفرت دارند دوست بدارد و دست خود را به سوى غولى كه قصد ترساندن وى را دارد دراز كند؟ تمام اين بارها سنگين را روح باربر تحمل مى كند و بر دوش مى كشد و همچنان كه شتر بار دارد، شتابان راه صحرا را در پيش مى گيرد و روح نيز به سمت صحراى خود مى شتابد.ولى در آرامش صحرا دومين تبديل صورت مى پذيرد. در آن جا روح به صورت شيرى در مى آيد و در جستجوى طعمه خود، يعنى آزادى است و مى خواهد در صحراى خود فعال مايشاء باشد. در اين جا او به دنبال ارباب قديم خود مى گردد و مى خواهد دشمن خداى قديمش بشود و با اژدهاى بزرگ بر سر تعيين فاتح نهايى به جنگ برخيزد. اين اژدهاى بزرگ را روح ديگر ميل ندارد كه خواجه و خداى خواند. چيست نام اين اژدهاى بزرگ؟ «تو بايست»؛ ولى روح بشر مى گويد: «من اراده مى كنم». «تو بايست» در راهش به صورت يك حيوان فلس دار افتاده و چون زر مى درخشد و در روى هر فلس او با حرف زرين، كلمات «تو بايست» مى درخشد. ارزش هاى هزار ساله در روى اين فلس ها مى درخشد و بدين طريق عظيم ترين اژدها مى گويد: ارزش همه چيزها در من مى درخشد. هم ارزش هاى تا كنون به وجود آمده و تمام ارزش هاى ايجاد شده منم، به درستى كه از اين به بعد لفظ «من اراده مى كنم» وجود نخواهد داشت. اين است آن چه اژدها مى گويد. اى برادر، پس چرا وجود شير در روح لازم است؟ و چرا حيوان باركشى كه ترك همه چيز مى گويد و احترام براى همه چيزها قايل است كافى نيست؟ براى ايجاد ارزش هاى جديد گرچه حتى شير هم قادر بدين كار نيست، ولى مى تواند براى خود، آزادى لازم را براى آفريدن كسب كند. براى اين كار قوت شير كافى است. اى برادران به منظور تأسيس آزادى براى خود و گفتن يك «نه مقدس» حتى به وظيفه، شير در روح لازم است. تحصيل حق اكتساب ارزش هاى جديد، از آن كارهايى است كه براى يك روح متواضع و باركش بسيار مشكل است؛ زيرا در واقع چنين چيزى يك نوع راه زنى محسوب مى شود و كار حيوانات شكارى است. يك زمانى «توبايست» را چون وحى مُنزَل تصور كرده و مى پرستيد. اكنون مى بايست اين وحى مُنزَل را خيالى واهى و ظلم تشخيص دهد، تا بتواند از عشق خود آزادى را بازگيرد و براى انجام چنين كارى وجد شير لازم است. و اما اى برادران، به من بگوييد چه چيزى است كه كودك قادر به انجام آن است و شير قدرت انجام آن را ندارد؟ و چرا بايست اين شير ويران كننده به صورت كودكى درآيد؟ كودكى، معصومى و فراموشى است و يك بازى، يك چرخ خودكار و يك حركت اوليه و يك گلوى مقدس. بلى! براى بازى حقيقت اى برادران وجود يك بله گوى مقدس ضرورى است. اراده خود را اكنون روح اراده مى كند. آن كسى كه جهان، او را از دست داد بالاخره از او خواهد يافت. من به شما سه تبديل روح را اعلام نموده ام كه چگونه روح به صورت شترى درمى آيد و سپس شتر به شير تبديل مى گردد و شير بالاخره كودكى مى شود. چنين گفت زرتشت هنگامى كه در شهر موسوم به «گاو خالدار» متوقف بودى.