دخت خورشيد (81)
اي دخـتر عـقل و خـواهر دين
عـصمت شـده پـاي بند مـويت
اي مـيوه شـاخسار تـوحيد
وي گــوهر تــاج آدمــيّت
شـيطان بخاطب " قم " بـرانـدند
كاين خانه بهشت و جاي حوّ است
انـدر حـرم تـو عـقل مـاتست
جسمي كه در اين زمين نهان است
ايــن مــاه مـنير و مـهر تـابان
ايــران شـده نـور بخش ارواح
از ايـن دو حـرم دِلا چه پرسي
هركس به درت بيك اميدي است
محتاج تر از همه " وحيدي " است
وي گـوهر درج عـزّ و تـمكين
اي عـلم و عـمل مـقيم كـويت
هـمشيره مـاه و دخت خـورشيد
فــرخــنده نگــين خـاتميّت
پس تـخت تـرا بـقم نشـا ندند
ناموس خداي جـايش اينجا ست
زين خـاك كه چشـمه حـياتست
جا ني است كه در تن جهان ا ست
عكسـي بود از قـم و خراسـان
مشكاه صفت به اين دو مـصباح
حق داند و وصف عرش و كرسـي
محتاج تر از همه " وحيدي " است
محتاج تر از همه " وحيدي " است