سوره نور آيه هاى 15 - 11 - ترجمه تفسیر مجمع البیان جلد 18

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه تفسیر مجمع البیان - جلد 18

امین الاسلام طبرسی؛ ترجمه: علی کرمی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

سوره نور آيه هاى 15 - 11

11. إِنَّ الَّذِينَ جَاءُوا بِالْإِفْكِ عُصْبَةٌ مِنْكُمْ لاَتَحْسَبُوهُ شَرًّا لَّكُمْ بَلْ هُوَ خَيْرٌ لَّكُمْ لِكُلِّ اْمْرِى ءٍ مِنْهُمْ مَا اكْتَسَبَ مِنَ الْإِثْمِ وَالَّذِى تَوَلَّى كِبْرَهُ مِنْهُمْ لَهُ عَذَابٌ عَظِيمٌ.

12. لَوْلاَ إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَالمُؤْمنَِاتُ بِأَنْفُسِهِمْ خَيْرًا وَقَالُوا هَذَا إِفْكٌ مُبِينٌ.

13. لَوْلاَ جَاءُوا عَلَيْهِ بِأَرْبَعَةِ شُهَدَآءَ فَإِذْ لَمْ يَأتُوا بِالشُّهَدَآءِ فَاُولئِكَ عِنْدَ اللَّهِ هُمُ الْكَاذِبُونَ.

14. وَلَوْلاَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُ فِى الدُّنْيَا وَالْاَخِرَةِ لَمَسَّكُمْ فِى مَا أَفَضْتُمْ فِيهِ عَذَابٌ عَظِيمٌ.

15. إِذْ تَلَقَّونَهُ بِأَلْسِنَتِكُمْ وَتَقُولُونَ بِأَفْوَاهِكُمْ مَا لَيْسَ لَكُمْ بِهِ عِلْمٌ وَتَحْسَبُونَهُ هَيِّنًا وَهُوَ عِنْدَ اللَّهِ عَظِيمٌ.

ترجمه

11 - بيقين آن كسانى كه آن تهمت سهمگين را [ساختند و] آوردند [و در جامعه پخش كردند]، گروهى از شما بودند؛ [امّا شما] آن [رويداد تلخ ] را براى خود شرّى مپنداريد؛ بلكه برايتان [در آن مصلحت و] خيرى است. براى هر فردى از آنان [كه در اين تهمت تراشى و جنايت شركت داشته،] همان گناهى است كه [بدان ]دست يازيده است؛ و از [ميان ] آنان، آن كسى كه بخش سهمگينى از آن [گناه ] را به عهده گرفته است، براى او عذابى سهمگين خواهد بود.

12 - چرا آنگاه كه آن [تهمت ] را شنيديد، مردان و زنان با ايمان به خويشتن [و آن كه مورد اتهام قرار گرفته بود، [و طبق معيارها گناهكار شناخته نشده بود ]گمان نيك نبردند و نگفتند كه: اين [گفتار] بهتانى آشكار است؟!

13 - چرا [آن دروغپردازان رسوا] چهار گواه بر [درستى ] آن [تهمتى كه ساخته بودند]، نياوردند؟ اينك كه آنان گواهان [خود] را نياورده اند، همانان هستند كه در پيشگاه خدا دروغگويانند.

14 - و اگر فزونبخشى خدا و بخشايش [و رحمت ] او در اين جهان و سراى بازپسين بر شما نبود، بى گمان به [كيفر] اين كارى كه كرديد عذابى سهمگين به شما مى رسيد.

15 - آنگاه را [بياد آوريد] كه شما آن [تهمت رسوا] را از زبان يكديگر دريافت مى داشتيد و با دهانهاى خود چيزى را كه بدان دانشى نداشتيد [و نا آگاه بوديد ]مى گفتيد و مى پنداشتيد كه [اين نسبت ناروا] كارى ساده است در حالى كه آن، نزد خدا [گناهى ]بزرگ است.

شأن نزول

مفسّران در باره شأن نزول، و داستان فرود اين آيات، از «عايشه» همسر پيامبر گرامى آورده اند كه:

پيامبر گرامى هنگامى كه آهنگ سفر مى كرد، برنامه اش اين بود كه در ميان همسران خويش قرعه مى افكند و آنگاه قرعه به نام هر كدام بود، او را همراه خويش به سفر مى برد.

با اين برنامه بود كه در يكى از سفرهاى رزمىِ(164) آن حضرت، قرعه به نام من درآمد و من به همراه آن بزرگوار عازم سفر شدم.

از آنجايى كه به هنگام اين سفر، آيه حجاب و لزوم پوشش براى بانوان فرود آمده بود، براى من هودجى فراهم شده بود و در همه مراحل، در درون آن راحت و پوشيده بودم.

پيكار به پايان رسيد و در راه بازگشت به مدينه بوديم كه در نزديكى آن شهر، پيامبر و لشكر اسلام به استراحت پرداختند و پس از استراحت اعلام حركت گرديد.

من به هنگام اعلام حركت، به سرعت براى انجام حاجتى، از قرارگاه، اندكى دور شدم و پس از بازگشت دريافتم كه گردنبندم پاره شده و دانه هايش ريخته است.

با خود گفتم تا آماده شدن پيامبر و مسلمانان براى كوچ از اين منزلگاه، بروم و دانه هاى گردنبندم را بيابم و به هودج خويش بازگردم؛ امّا با رفتن من، كاروان حركت كرده و پيامبر و ياران، با اين انديشه كه من در ميان جايگاه و هودج قرار دارم، آن را بر روى شتر گذارده و متوجّه نبودن من در ميان آن نشده بودند؛ چراكه در آن شرايط و روزگار، زنان بخاطر كمبود موادّ غذايى، لاغر اندام و سبك وزن بودند.

به هر حال، من بى خبر از حركت كاروان دانه هاى گردنبندم را پيدا كردم و بازگشتم امّا ديدم كاروان رفته است و من در آنجا تنها مانده ام.

دلهره و نگرانى وجودم را فرا گرفت امّا به اين انديشه رفتم كه سرانجام دير يا زود آنان درخواهند يافت كه من در ميان هودج نيستم و به سرعت به سراغ من بازخواهند آمد؛ با اين انديشه در همانجا نشستم و بر اثر خستگى و ناراحتى، خواب بر ديدگانم چيره شد.

نمى دانم چطور شده بود كه يكى از مسلمانان به نام «صفوان»، از قرارگاه لشكر اسلام دور شده و از آن بازمانده بود؛ هنگامى كه به قرارگاه رسيد و مرا ديد به خداى سوگند من چهره ام را از او پوشيدم و او نيز سخنى با من نگفت و تنها شتر خود را خواباند و من سوار بر مركب شدم و او زمام شتر را گرفت و حركت كرد و هنگام ظهر بود كه ما به سپاه اسلام رسيديم؛ امّا همين رويداد و اين منظره باعث شد كه بدانديشان و نفاق پيشگان در مورد من تهمت بتراشند و شايعه بپردازند و با اين گناه سهمگين، خود را به هلاكت افكنند.

در ميان گروهى كه شايعه پردازى كردند، كسى كه بيش از همه به اين تهمت دامن زد و بار سنگين اين گناه را به دوش كشيد «عبداللّه بن ابىّ» بود.

به هرحال، ما وارد مدينه شديم و من به مدت يك ماه در بستر بيمارى افتادم و هيچ خبر نداشتم كه شايعه پردازان تيره بخت و ناجوانمرد، اين تهمت را در مدينه پخش كرده اند؛ تنها چيزى كه برايم بسيار گران مى نمود اين بود كه رفتار پيامبر گرامى را با خود بسان هميشه نمى ديدم و به خوبى احساس مى كردم كه آن حضرت، آن لطف و بزرگوارى هميشه را در حق من ندارد و به گونه اى ديگر با من روبه رو مى شود.

مى ديدم آن حضرت هنگامى كه به اطاق من وارد مى گردد، سلام مى گويد و از بيماريم مى پرسد و نيازهاى غذايى و دارويى ام را جويا مى شود و بيشتر از اين با من نمى نشيند و سخنى نمى گويد.

من از رفتار پرمعناى پيامبر سخت احساس رنج و ناراحتى مى كردم؛ امّا از راز آن نيز آگاه نبودم و دليل آن را نمى دانستم.

پس از يك ماه حالم بهتر شد و با بانويى از بستگانم كه دختر خاله پدرم بود براى انجام كارى از خانه بيرون رفتم و او در ميان راه پايش لغزيد و افتاد؛ امّا با شگفتى بسيار ديدم فرزند خودش را كه «مسطّح» نام داشت نفرين كرد.

به او گفتم: چرا به مردى كه در پيكار «بدر» به همراه پيامبر بوده است، نفرين مى كنى؟!

آن بانو گفت: دخترم خدايش او را نيامرزد.!

گفتم: چرا؟!
گفت: مگر سخن نارواى او را نشنيده اى؟

گفتم: مگر او چه گفته است؟!

پاسخ داد: او از نفاق پيشگان و دروغ پردازان است؛ و آنگاه تهمت سهمگين و شايعه آنان را - كه در مدينه پخش كرده بودند و من در يك ماهْ بيمارى خويش از آن آگاه نبودم - همه را برايم بازگفت.

با شنيدن اين خبر دردناك و اين دروغ رسوا دگرباره سخت بيمار شدم و هنگامى كه پيامبر از حالم جويا شد، از آن حضرت اجازه خواستم تا به خانه پدرم بازگردم.

آن بزرگوار بى درنگ اجازه داد و من هم به خانه پدرم آمدم.

با مادرم در مورد شايعه اى كه پخش شده بود به درد دل پرداختم و خداى را بر بى گناهى و پاكى خود به گواهى گرفتم؛ مادرم كه مرا مى شناخت گفت: دخترم نگران نباش؛ هر زن زيباچهره و داراى موقعيّتى چون تو، كه همسر بزرگترين شخصيّت جهان هستى است ممكن است مورد حسادت حسودان و بدانديشان قرار گيرد؛ بويژه كه همسرش چند همسر ديگر نيز داشته باشد.

من با شنيدن سخنان مادرم، بيشتر اندوهگين شدم و گفتم: پناه بر خدا! آيا شايعه سازان از خدا نمى ترسند كه اين گونه دروغ پردازند!!

پرسيدم: مادر، آيا اين تهمت بزرگ را در ميان مردم پخش كرده اند؟

گفت: آرى!.
من آن شب را تا بامداد گريه كردم و لحظه اى خواب بر چشمم راه نيافت.

پيامبر گرامى پيش از آنكه آيات خدا در اين مورد فرود آيد و حقيقت را براى همگان روشن سازد، حضرت امير مؤمنان عليه السلام و «اسامة بن زيد» را خواست و در مورد گسستن پيوند خانوادگى و جدا شدن از من با آنان به مشورت پرداخت.

«اسامة» كه به درستى و پاكدامنى من به خوبى آگاه بود، به پيامبر گرامى گفت: اى پيامبر خدا! او خانواده شماست و ما در مورد خانواده شما جز نيكى و پاكدامنى نمى دانيم؛ و امير مؤمنان عليه السلام گفت: خدا بر شما سخت نگرفته است؛ جز نامبرده زنان ديگرى نيز هستند كه شما با آنان زندگى كنيد؛ با اين وصف، از كنيز او در مورد رفتارش بپرسيد تا به درستى و درستكاريش اعتماد بيشترى يابيد.

پيامبر گرامى از «بريره» در مورد عايشه جويا شد و او سوگند ياد كرد كه عايشه پاك و پاكيزه است.

روزها بر من سخت مى گذشت و هيچ فكر نمى كردم كه در مورد نجات من و دفع شرارت شايعه سازان به پيامبر خدا وحى گردد؛ امّا هماره بر اين اميد بودم كه پيامبر گرامى از راه الهام قلبى و يا از راه خواب ديدن به بى گناهى و درستكارى من يقين پيدا كند.

آرى! در اين انديشه بودم كه سرانجام فرشته وحى به پيامبر نور فرود آمد و اين آيات را كه پيامبر براى مردم خواند، از سوى خدا آورد:

إِنَّ الَّذِينَ جَاءُوا بِالْإِفْكِ عُصْبَةٌ.(165)

پيامبر گرامى پس از دريافت وحى نزد من آمد و فرمود: عايشه مژده ات باد! كه خدا بر درستى و بى گناهى تو گواهى داد و روشنگرى فرمود كه تو در اين مورد پاك و پاكدامنى، و شايعه سازان را بدينسان رسوا ساخت؛ قال صلى الله عليه وآله ابشرى يا عايشة انّ اللّه فقد برأك.(166)

مادرم گفت: اينك برخيز و به خانه پيامبر برو.

گفتم: نمى روم، به خداى سوگند نمى روم امّا خداى را ستايش مى كنم كه بى گناهى مرا اعلان فرمود و بدانديشان را روسياه ساخت.

تفسير -

ماجراى «افك» يا آن تهمت بزرگ

در نخستين آيه مورد بحث، در اين مورد مى فرمايد:

إِنَّ الَّذِينَ جَاءُوا بِإلاِفْكِ عُصْبَةٌ مِنْكُمْ

هان اى مردم مسلمان! آن گروه بدانديشى كه آن دروغ سهمگين و رسوا را ساخته و پرداختند و مردم را به اشتباه افكندند، از خود شما و جامعه شما بودند.

از «ابن عباس» و «عايشه» آورده اند كه يكى از دروغ پردازانى كه بيشترين بار گناه را به دوش كشيد «عبد اللّه بن ابىّ» بود و پس از آن «مسطّح بن اثاثه»، «حسان بن ثابت» و «خمسه» دختر «جحش» در اين دروغ سازى و شايعه پردازى نقش ظالمانه بسيارى داشتند.

لاَتَحْسَبُوهُ شَرًّا لَّكُمْ بَل هُوَ خَيْرٌ لَّكُمْ

در اين جمله، روى سخن با «عايشه» و «صفوان» است، چراكه آن دو هدف تير تهمت قرار گرفته بودند، بدين صورت به آنان و كسانى كه از اين دروغ رسوا، رنج و ناراحتى بسيار كشيدند مى فرمايد: اين تهمت رسوا را شما كه هدف قرار گرفته يا اندوهگين شده ايد، براى خود شرّ و بد مپنداريد؛ كه اين رويداد براى شما خير خواهد بود.

و ديديم كه خداوند با فرود آيات و بيان حقيقت، پاكدامنى «عايشه» و نيز درستكارى «صفوان» را روشن ساخت و براى آن دو قربانى، بويژه «عايشه» كه شكيبايى ورزيد وعده پاداش، و به دروغپردازان وعده كيفر گناهشان را داد و آنان را رسوا ساخت.

به باور «حسن»، روى سخن در آيه شريفه با گروه دروغپرداز است و به آنان روشنگرى مى كند كه اين هشدار و تأديب را براى خود شرّ و بدى نپنداريد؛ بلكه براى شما خير است؛ چرا كه باعث بيدارى و هشيارى شما گرديد و شما را به توبه و بازگشت به سوى خدا وادار ساخت و هشدارى داد كه ديگر به چنين گناهان سهمگينى دست نيازيد و ديگران نيز هوس چنين كارى نكنند.

لِكُلِّ امْرِى ءٍ مِنْهُمْ مَا اكْتَسَبَ مِنَ الْإِثْمِ

هر يك از دروغسازان و تهمت بافان كيفر گناه سهمگين خود را كه در خور آن هستند مى چشند.

وَالَّذِى تَوَلَّى كِبْرَهُ مِنْهُمْ لَهُ عَذَابٌ عَظِيمٌ.

و كسى كه بخش سهمگين تر اين گناه را از ميان آن تهمت تراشان به دوش مى كشد برايش عذابى سخت خواهد بود.

به باور مفسران، منظور از سردسته اين دروغسازان و شايعه پردازان، «عبداللّه بن ابىّ» مى باشد؛ چراكه نامبرده رئيس آنان بود و او بود كه اين تهمت رسوا را با آب و تاب بسيارى براى مردم مى گفت و به آن داستان دروغ و رسوا شاخ و برگ مى داد و بى شرمانه مى گفت: زن پيامبرتان ساعاتى را با صفوان سفر كرد و آنگاه به همراه او نزد شما آمد؛ آيا مى شود گفت آن دو در اين راه به يكديگر ننگريسته اند!!

يادآورى مى گردد كه منظور از عذاب عظيم در آيه شريفه، عذاب دوزخ، در سراى آخرت است.

پاره اى بر آنند كه سردسته تهمت تراشان «مسطح بن اثاثه» بود؛

و به باور پاره اى ديگر، «حسان بن ثابت» در اين دروغسازىِ رسوا نقش اوّل را داشت.

در روايت است كه «حسان» پس از آن كه نابينا گرديد، روزى نزد عايشه آمد، پيش از ورود او به عايشه گفتند: «حسان» آمده است، همو كه به تو تهمت زشت و ناروايى زد و خدا در مورد او فرمود:

وَالَّذِى تَوَلَّى كِبْرَهُ مِنْهُمْ لَهُ عَذَابٌ عَظِيمٌ.

كسى كه بخش سهمگينى از گناه اين تهمت تراشى را بر عهده داشته، براى او عذابى سهمگين خواهد بود.

«عايشه» گفت: مگر نه اينكه ذرّه اى از آن عذاب را دريافت داشته و دو چشم خود را از دست داده است!

«حسان» هنگامى كه وارد شد از جمله سرود:




  • حصان رزان ما تزن بريبة
    وتصبح غوثى من لحوم الغوافل



  • وتصبح غوثى من لحوم الغوافل
    وتصبح غوثى من لحوم الغوافل



بانوى پاكدامن و با وقارى كه هيچ نسبت ناروا و ناپسندى به او داده نمى شود و بى گناهى را گناهكار نمى خواند.

«عايشه» در پاسخ او گفت: امّا تو چنين نيستى.

چرا سوءظنّ؟!

در دوّمين آيه مورد بحث، روى سخن را به مردم مى كند و مى فرمايد:

لَولاَ إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَالمُؤْمِنَاتُ بِأَنْفُسِهِمْ خَيْرًا

چرا هنگامى كه اين تهمت را شنيديد مردان و زنان با ايمان نسبت به خود و كسانى كه بسان خود آنان هستند، گمان و پندار خير نبردند!

مگر نه اينكه همه ايمان آوردگان، اعضا و اندامها و سلولهاى يك پيكرند و در شادى و اندوه يكديگر شريك و همگام مى باشند!

و مگر نه اينكه اگر رنج و دردى به يكى از آنان برسد، چنان است كه گويى به همه آنان رسيده است چراكه مسؤوليّت هر انسان توحيدگرايى اين است كه هر آنچه در مورد برادران و خواهران دين باور و ديندار خويش مى شنود، بدون دليل و برهان آنها را نپذيرد و بافته هاى ناروا، از پندار خوب آنان در مورد ديگران نكاهد و همان گونه كه به خود حسن ظنّ دارند، نسبت به ديگر توحيدگرايان نيز همان پندار نيك را داشته باشند.

به باور مفسّران، روى سخن در اين آيه شريفه با كسانى است كه وقتى آن تهمت رسوا را مى شنيدند، بجاى واكنش مناسب و خداپسندانه سكوت مى كردند و تهمت بافان و شايعه سازان را از كار زشت و ناپسندشان نهى نمى كردند و به آنان هشدار نمى دادند كه «عايشه» از همسران پيامبر و مادران مردم با ايمان است و مردم توحيدگرا همان طور كه در مورد خود، نيك مى انديشند و گمان ناروا نمى برند، نبايد تحت تأثير تهمت بافان قرار گرفته و نسبت به مادر مؤمنان، گمان بد به دل راه دهند.

افزون بر اين، همان گونه كه اگر مادرى با فرزندش در سفر يا جايى تنها بود نبايد به مادر و فرزند بدگمان گرديد، درست همين گونه نبايد نسبت به «عايشه» و «صفوان» كه همانند مادر و فرزندند، بدگمانى به دل راه داد.

وَقَالُوا هَذَا إِفْكٌ مُبِينٌ.

و چرا نگفتند كه اين تهمتى آشكار و بى اساس است؟!

پس از نكوهش مردمى كه در برابر آن تهمت، واكنش شايسته و بايسته نشان ندادند و تهمت سازان را نراندند، اينك مى فرمايد:

لَولاَ جَاءُوا عَلَيْهِ بِأَرْبَعَةِ شُهَدَآءَ

چرا آن دروغبافان رسوا، چهار گواه نياوردند تا گفتارشان را مورد گواهى قرار دهند!

فَإِذْ لَمْ يَأتُوا بِالشُّهَدَاءِ فَاُولئِكَ عِنْدَ اللَّهِ هُمُ الْكَاذِبُونَ.

اينك كه آنان چنين گواهانى را بر دروغ و تهمت رسواى خويش نياوردند، آنان به حكم خدا و مقرّرات او همگى دروغپردازند.

و مى افزايد:
وَلَولاَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُ فِى الدُّنْيَا وَالْاَخِرَةِ لَمَسَّكُمْ فِى مَا أَفَضْتُمْ فِيهِ عَذَابٌ عَظِيمٌ.

و اگر فزونبخشى و رحمت خدا در اين سرا و سراى آخرت شامل حال شما نمى شد، و خدا در كيفر شما شتاب مى كرد، و مهلت توبه و جبران به شما نمى داد تا خويشتن را از بار گناه اين كار زشت و ناپسند نجات دهيد، بيقين گرفتار عذابى سهمگين و ماندگار مى شديد.

چرا كوچك شمردن گناه سهمگين تهمت .

و مى فرمايد:
إِذْ تَلَقَّونَهُ بِأَلْسِنَتِكُمْ وَتَقُولُونَ بِأَفْوَاهِكُمْ مَا لَيْسَ لَكُمْ بِهِ عِلْمٌ

و آنگاه را به ياد آوريد كه آن تهمت را براى يكديگر بازمى گفتيد و مى شنيديد، و در كنار آن چيزهايى مى بافتيد و مى افزوديد كه هرگز بدانها ذرّه اى دانش و آگاهى نداشتيد و چنان دچار غفلت شده بوديد كه نمى دانستيد چه مى گوييد و چه مى شنويد.

وَتَحْسَبُونَهُ هَيِّنًا وَهُوَ عِنْدَ اللَّهِ عَظِيمٌ.

و با اينكه اين دروغ رسوا و تهمت سهمگين در پيشگاه خدا بزرگ بود، شما آن را كوچك مى پنداشتيد.

/ 40