میزان الحکمه جلد 11
لطفا منتظر باشید ...
ابوذر مى گويد : حكومت اسلام، حكومت خود كامانه قيصران روم يا پادشاهان ايران نيست كه تنها وظيفه اش ايجاد امنيت و جلوگيرى از تجاوز مردم به يكديگر باشد و مردم آزاد باشند هر كارى كه دلشان خواست انجام دهند، افراط كنند يا تفريط، اصلاح كنند يا افساد، راه درست را بپيمايند يا بيراهه روند. و حكومتيان هم آزاد باشند هر كارى خواستند بكنند و كسى از ايشان باز خواست نكند. بلكه، حكومت اسلام يك حكومت اجتماعى ـ دينى است كه صرفاً از مردم به اين راضى نمى شود كه به يكديگر آزار نرسانند، بلكه مردم را در كليه شؤون زندگيشان به سوى عواملى سوق مى دهد كه آنان را مى سازد و براى تمام طبقات جامعه ـ از امير و مأمور و رئيس و مرئوس و خادم و مخدوم و توانگر و تهيدست و قدرتمند و ناتوان ـ در حدّ توانش سعادت زندگى آنها را فراهم مى آورد. مثلاً نيازِ ثروتمند را از طريق كمكِ فقير به او برطرف مى سازد و نياز فقير را از طريق مال ثروتمند. جايگاه و مقام قوى را از طريق احترام ضعيف به او حفظ مى كند و حيات ضعيف را از طريق مهربانى قوى با او و مراقبت قوى از او صدارت فرادست را از طريق اطاعت فرو دست از او حفظ مى كند و اطاعت فرو دست را از طريق انصاف و عدالت فرادست. و اين همه، تنها با ترويج نيكو كارى ها و گشودن باب خيرات و به كار بستن واجبات و مستحبّات، به نحوى كه در خور و شايسته آنها باشد، امكانپذير است. امّا اكتفا نمودن به دادن زكات واجب و ترك يكسره انفاق هاى مستحب، بنياد زندگى دينى را به هم مى زند و غرض شارع را نقض مى كند و مايه حركت سريع به سمت يك نظام از هم گسيخته و هرج و مرج و فساد ريشه دار غير قابل اصلاحى مى شود. همه اين ها، ناشى از سهل انگارى در زنده داشتن غرض دين و مسامحه با ستمگران است «اگر به آن عمل نكنيد فتنه و فسادى بزرگ در زمين پديد خواهد آمد». ابوذر ـ در روايتى كه قبلاً از طبرى نقل كرديم ـ به معاويه مى گفت : چرا مال مسلمانان را مال اللّه مى نامى؟
معاويه در جوابش مى گفت : خدا رحمتت كند اى ابوذر!
مگر نه اين است كه ما بندگان خدا هستيم و مال مال اوست و مردم آفريدگان او و فرمان، فرمان اوست؟
و ابوذر مى گفت : با اين همه، اين سخن را مگو. علّتش اين بود كه آنچه را معاويه و كارگزاران او و خلفاى اموى بعد از او مى گفتند، گو اينكه سخن حق و درستى بود و از پيامبر صلى الله عليه و آله نيز اين سخن روايت شده و كتاب خدا هم بر آن دلالت دارد،نتيجه اى كه آنها از اين جمله مى گرفتند، درست برخلاف آن چيزى بود كه خداى سبحان در نظر دارد؛ زيرا مقصود از جمله «المال مال اللّه » اين است كه مال به سبب برخوردارى كسى از قدرت و شوكت و سلطه، اختصاص به او پيدا نمى كند. بلكه اموال و دارايى ها از آنِ خداست و بايد در همان مواردى كه خود او تعيين و مشخص كرده است، هزينه شود. ثروتى را كه فرد از طريق كسب و كار يا ارث و يا امثال اين راه ها به دست مى آورد حكم خود را دارد و اموالى را كه حكومت اسلامى به دست مى آورد؛ مانند غنيمت يا جزيه يا خراج يا صدقات و امثال اين ها نيز موارد انفاقشان را دين مشخص كرده و زمامدار حق ندارد هيچ يك از اين درآمدها را به مقدار بيشتر از آنچه براى مخارج زندگيش لازم است به خود يا يكى از بستگانش اختصاص دهد، چه رسد به اينكه اموال را كنز و مال اندوزى كند و با آنها كاخ ها برافرازد و حاجب و دربان استخدام كند و نحوه زندگى قيصر و كسرا را در پيش گيرد. اما غرض معاويه و امثال او از اظهار اين جمله آن بود كه جلو اعتراض مردم به مصرف كردن مال مسلمانان در راه اميال و شهواتشان و بذل و بخشش آن در راه هاى غير خدا پسندانه و نرساندن آن به مستحقانش را بگيرند و نگذارند كه مسلمانان بگويند : مال مسلمانان را چرا در راهى غير از راه آنان خرج مى كنيد؟ لذا مى گفتند : مال از آن خداست و ما هم اُمناى او هستيم و طبق نظر خود در اين اموال دخل و تصرّف مى كنيم و با اين منطق، بازى كردن دل خواهانه با مال اللّه را براى خود روا مى شمردند و بر دخل و تصرّفات خود سرانه شان در آن، مهر صحّت و تأييد مى زدند، در صورتى كه جمله المال مال اللّه نتيجه اى خلاف اين مى دهد و مال خدا و مال مسلمانان به يك معناست. امّا معاويه و امثال او اين دو جمله را به دو معناى جداگانه گرفتند كه هر يك خلاف ديگرى است. اگر منظور معاويه از اين جمله اش : «المال مال اللّه » همان معناى درست و واقعى آن بود، معنا نداشت كه ابوذر از كاخ او بيرون آيد و در ميان مردم فرياد زند : بشارت باد گنج اندوزان را به داغ نهادن بر پيشانى ها و پهلوها و پشت هايشان. البته معاويه به ابوذر گفته بود كه به نظر او آيه كنز اختصاص به اهل كتاب دارد و شايد يكى از عوامل بدبينى او به آنها اين بود كه در هنگام نوشتن مصحف عثمان، آنان اصرار داشتند كه حرف و او را از جمله «و الذين يكنزون الذهب...» حذف كنند تا جايى كه اُبىّ تهديد كرد اگر اين حرف را نياورند خواهد جنگيد و آنها هم ناچار و او را نوشتند. اين روايت را قبلاً نقل كرديم.
اين داستان در سخن طبرى كه از سيف و او از شعيب نقل كرده است، گر چه به گونه اى پرداخته شده كه نشان دهد اجتهاد ابوذر در اين زمينه نادرست بوده ـ و طبرى در آغاز گفتارش به اين معنا تصريح هم كرده ـ امّا سر و ته داستان دلالت بر درستى نظر او دارد. بارى، آيه شريفه كنز بر حرمت گنجينه كردن طلا و نقره در جايى كه انفاقش واجب و ضرورى است و ندادن آن به مستحقان زكات و خوددارى از انفاق آنها در راه دفاع و همچنين حرمت قطع نمودن راه خير و احسان در ميان مردم دلالت دارد. و در تعلّق وجوب انفاق، فرقى نيست ميان اموالى كه در بازارها جارى و در گردش است و ميان اموالى كه در زمين دفن شده است، منتها گنجينه كردن اموال، اين گناه اضافى را دارد كه به سبب پوشاندن مال از نظر زمامدار مسلمانان، خيانت و فريب نسبت به او به شمار مى آيد».