ذو الكفل عليه السلام
قرآن
«و اسماعيل و ادريس و ذو الكفل را [ياد كن] كه همه از شكيبايان بودند. و آنان را در رحمت خود داخل نموديم؛ چرا كه ايشان از شايستگان بودند».«و اسماعيل و يَسَع و ذو الكفل را ياد كن كه همه از نيكانند».
حديث
19738- امام جواد عليه السلام ـ در پاسخ به عبد العظيم حسنى كه پرسيد نام ذو الكفل چه بود و آيا از پيامبران مرسل بوده است يا نه؟ ـ فرمود : خداوند متعال يكصد و بيست و چهار هزار پيغمبر فرستاد كه سيصد و سيزده نفر آنان مرسل بودند و ذو الكفل يكى از آن مرسلين عليهم السلام مى باشد. او بعد از سليمان بن داوود عليه السلام مى زيست و در ميان مردم مانند داوود قضاوت مى كرد و جز براى خداوند عزّ و جلّ خشم نگرفت. نامش عويديا بود و او همان كسى است كه خداوند متعال در كتاب خود از وى نام برده است، آنجا كه مى فرمايد :«و ياد كن اسماعيل و يَسَع و ذو الكفل را كه همه از نيكانند». امين الدين طبرسى (مؤلف مجمع البيان) مى گويد : درباره ذو الكفل اختلاف نظر است. از ابو موسى اشعرى و قتاده و مجاهد نقل شده كه وى مردى صالح بود و پيامبر نبوده است، امّا در برابر يكى از پيامبران متكفّل شد كه روزها را روزه بگيرد و شب ها را به عبادت سپرى كند و هيچ گاه خشمگين نشود و به حق عمل كند و به اين تعهّد خود وفا كرد و خدا هم از او قدردانى نمود. از حسن نقل شده كه وى پيامبر بوده و نامش ذو الكفل است. حسن گفته است : خداوند ماجراى او را به تفصيل بازگو نكرده است. از ابن عباس نقل شده كه ذو الكفل، همان الياس است.
از جبائى نقل شده كه او پيامبر بود و ذو الكفل ناميده شد كه به معناى صاحب دو چندان است؛ زيرا چون عمل او برتر و ارزشمندتر بود، ثواب كارهاى او دو برابر ثواب كارهاى ديگر مردمان روزگارش بود. به قولى هم او همان يسع بن خطوب است كه با الياس بوده، نه آن يَسَعى كه خداوند در قرآن نام برده است. او در برابر پادشاهى ستمگر متكفّل و متعهّد شد كه اگر توبه كند، به بهشت رود و در اين باره نوشته اى هم به او داد و پادشاه توبه كرد. نام او كنعان بود ولى به خاطر اين كارش ذو الكفل ناميده شد. كفل در لغت به معناى خطّ است. در كتاب النبوّه به سندش از عبد العظيم بن عبد اللّه حسنى نظير آنچه گذشت ذكر شده است. بيضاوى گفته است : مقصود از ذو الكفل، الياس است و به قولى، يوشع و به قولى هم، زكريّا. علاّمه مجلسى پس از نقل آن چه ذكر شد فرموده:
«بعضى مورخان گفته اند : او بشر ، فرزند ايّوبِ صابر است. اكثر مورّخان معتقدند كه وى وصىّ و جانشين يَسَع مى باشد. در باب اول گفتيم كه ذو الكفل همان يوشع است و در آنجا توضيحاتى داديم. ما به تبعيت از اكثر مورّخان او را در اين مرتبه آورديم، هرچند از خبر چنين پيداست كه وى بعد از سليمان عليه السلام بوده است. مسعودى مى گويد كه حزقيل و الياس و ذو الكفل و ايّوب بعد از سليمان عليه السلام و پيش از مسيح عليه السلام مى زيسته اند. ثعلبى در كتاب العرائس مى گويد : بعضى گفته اند : ذو الكفل همان بشر فرزند ايّوب صابر است كه خداوند بعد از پدرش او را به سرزمين روم فرستاد و روميان به او ايمان آوردند و تصديقش كردند و از او پيروى نمودند. سپس خداوند متعال به او دستور جهاد داد، امّا پيروانش از جهاد ترسيدند و اظهار ضعف كردند و گفتند : اى بشر! ما مردم زندگى را دوست داريم و از مرگ خوشمان نمى آيد و در عين حال خوش نداريم خدا و رسولش را نافرمانى كنيم. پس، اگر ممكن است از خداى متعال بخواه تا عمرهاى ما را دراز گرداند و ما را نميراند، مگر آن گاه كه خودمان بخواهيم تا او را عبادت كنيم و با دشمنانش بجنگيم. بشر بن ايّوب به ايشان گفت : خواهش بزرگى از من كرديد و بار بسيار گرانى بر دوش من نهاديد. سپس بشر برخاست و نماز خواند و دعا كرد و گفت : بار خدايا! به من دستور دادى با دشمنانت جهاد كنم و تو مى دانى كه من اختيار كسى جز خودم را ندارم و قوم من خواهشى از من كرده اند كه تو بهتر از من مى دانى چيست. پس، مرا به گناه ديگرى مؤاخذه مفرما. من از خشم تو به خشنوديت پناه مى برم و از كيفر تو به عفو و بخششت.
خداى متعال به او وحى فرمود كه : اى بشر! من سخن قوم تو را شنيدم و آنچه را از من خواستند به آنان دادم. عمرهايشان را دراز كردم به طورى كه نخواهند مرد،مگر هر زمان كه خودشان بخواهند. از طرف من اين مطلب را براى آنان تكفّل كن. بشر پيام خدا را به آنان رساند و بدين سبب ذو الكفل ناميده شد. از آن پس،آن مردم زاد و ولد كردند و تعدادشان زياد شد، به طورى كه شهرهايشان ديگر گنجايش آنها را نداشت و زندگى بر آنان تيره و تلخ شد و از فراوانى جمعيت خويش به ستوه آمدند. لذا از بشر خواهش كردند تا از خداى متعال بخواهد آنان را به عمرهاى مقدّرشان بازگرداند. خداوند متعال به بشر وحى فرمود كه : سرانجام قوم تو دانستند كه انتخاب من براى آنان، بهتر از انتخاب آنان براى خودشان است؟ آن گاه، آنان را به عمرهاى مقدّرشان برگرداند و به اجلشان مردند. به همين دليل جمعيت رومى ها چندان زياد شد كه گفته مى شد : پنج ششم جمعيت دنيا را رومى ها تشكيل مى دهند و علّت نامگذارى آنها به رومى اين است كه منسوب به نيايشان روم بن عيص بن اسحاق بن ابراهيم عليه السلام هستند. وهب مى گويد : بشر بن ايّوب، تمام عمر خود را در شام به سر برد و همان جا درگذشت. او نود و پنج سال عمر كرد. سيّد بن طاوس در سعد السعود گويد : گفته شده كه وى در برابر خداى متعال جلّ جلاله متكفّل و متعهّد شد كه از دست قومش خشمگين نشود و از اين رو ذو الكفل ناميده شد. بعضى گفته اند : در برابر يكى از پيامبران متكفّل شد كه هيچ گاه عصبانى نشود و ابليس به طرق مختلف سعى كرد او را به خشم آورد، امّا نتوانست. پس، ذو الكفل نام گرفت؛ زيرا به قولى كه به پيامبر زمان خويش داد و متكفّل شد كه هيچ گاه خشم نگيرد، وفا كرد».