رحمت الهى - علی (علیه السلام) در آیینه نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

علی (علیه السلام) در آیینه نهج البلاغه - نسخه متنی

حسین نمازی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

رحمت الهى


روزى بـه مـسـجـد قـبـا، درحالى كه رسول خدا و چند نفر از صحابه نشسته بودند، وارد شـدم. هـنگام كه رسول خدا "ص" مرا ديد، چهره اش شكفته شد و تبسّم بر لب هاى مباركش نقش بست، به گونه اى كه سپيدى دندان هايش را ديدم، آنگاه فرمود: اِلَىَّ يا عَلىّ! اِلَىَّ يا عَلىّ! يا على نزد من بيا! نزد من بيا! نزديك رفتم، امّا ايشان فرمودند باز هم نزديك تـر بـيـا! تـا ايـنـكـه زانـوهـايـم بـه زانـوان مـبـارك رسول خدا چسبيد سپس رو به ياران خود كرد و فرمود:

'اى اصـحـاب مـن! بـا آمـدن عـلى "ع" رحـمـت خـداونـد بـر شـمـا نازل شده و لطف حضرت شامل حال شما گشته است. اى ياران من! على از من است و من از او هستم... او از سرشت من است و من از سرشت اويم. او برادر من و وصىّ و جانشين من در حيات و مـمـات است. هر كس از او اطاعت كند از من اطاعت كرده و هر كه با او همراهى و همدلى نمايد بـا مـن هـمـراهـى كـرده اسـت و هـر كـس بـا او بـه مـخالفت بپردازد با من مخالفت كرده است.' [ خـاطـرات امـيـرالمـؤمـنـيـن، ص 146 بـه نقل از غاية المرام، ص 293. ]

غذاى بهشتى


در حـالى كـه سـه روز بـود غـذايـى بـراى خـوردن نـيـافـتـه بـوديـم، رسول خدا "ص" به منزل ما تشريف آورد و فرمود: على! چيزى براى خوردن نزدتان هست؟

گـفـتم: قسم به خدايى كه شما را گرامى داشته و به رسالت خويش برگزيده است، اكـنـون سـه روز اسـت كـه خـود و هـمـسـر و فـرزنـدانـم چـيـزى تـنـاول نـكـرده ايـم! رسـول خـدا دخـتـرش فـاطمه "س" را صدا زد و از او خواست كه به انـدرون بـرود "تا شايد چيزى براى خوردن بيابد". فاطمه "س" فرمود: من هم اكنون از اندرون بيرون آمدم "و چيزى در آن جا نبود."

رسـول خـدا فـرمـود: يـا عـلى! بـه نـام خـداونـد بـزرگ داخـل شـو. هـمـيـن كـه وارد اتـاق شـدم طبقى ديدم كه در آن خرماى تازه گذاشته شده بود، ظـرفـى از غـذا نـيـز در كـنـار آن بـود. طـبـقِ غـذا را نـزد رسـول خـدا آوردم، حـضـرت فـرمـود: آيـا آورنـده طـعـام را ديدى؟ گفتم: آرى فرمود: چه گـونه بود؟ او را وصف كن. گفتم: رنگ هاى سرخ و سبز و زرد در برابر چشمانم ظاهر گشت. فرمود: اين ها خطوط پرِ جبرئيل است كه با درّ و ياقوت و جواهر تزيين شده است. سـپـس به خوردن غذا مشغول شديم تا سير شديم و هيچ از غذا كاسته نمى شد. تنها اثر انگشتان ما بود كه بر روى غذا باقى مى ماند. [ خصال، ص 698. ]

/ 39