بیشترلیست موضوعات مقدمه بحث نخست: انسان و حق حق چيست؟ انسان كيست؟ الف) هويت انسان ب) جايگاه انسان در هستى ج) ارتباط انسان با هستى جمع بندى بحث نخست بحث دوم: دين و حق انسان يك: آيا «بايد و نبايد»، حق محور نبوده و نافى «حق دار بودن» بشر است؟ جشن تكليف دو: آيا نظام بندگى و عبوديت با حقوق انسان در تضاد است؟ سه: آيا مجازاتهاى دنيوى و اخروى دليل تكليفگرا بودن دين است. دين، تأمين كننده حقوق انسان دين ابلاغ كننده حقوق واقعى بشر توضیحاتافزودن یادداشت جدید
صفحهى 15بدون علت فاعلى پديد آيد و يا مستقل و وابسته به خود يعنى علت فاعلى دارد و آن خودش است. اما اگر انسان نه تصادفى است و نه آفريده خود، بلكه خدايى و آفريدگارى دارد، بايد در تدوين حقوق، به سخن انسان آفرين مراجعه كرد. انسان حرّيت دارد و داراى حقوق فراوانى است. براى اينكه مكرّم است: (و لقد كرّمنا بني آدم)(35). ولى بايد توجه كرد كه كرامت او به استناد خلافة اللهى او است. كرامت انسان را بايد در كنار خلافت الهى انسان تفسير و تحليل كرد. تمام ارزش انسان به اين است كه خليفة اللّه است. اگر چنين است بايد ديد مقتضاى خليفة اللهى انسان چيست؟ مقتضاى خليفة اللهى اين است كه اگر كسى خليفه شخص معين شد، بايد كلام مستخلف عنه را ادا كند نه كلام خودش را.خيلىها، بعضى از اصول اوّلى را قبول دارند؛ مثلاً مىپذيرند كه انسان از حرّيت و آزادى برخوردار است و نيز قبول دارند كه انسان داراى كرامت است و نيز مىگويند: كرامت انسان به استناد خليفة اللهى او است. همه اين اصول معقول و مقبول است، اما آنان همينجا متوقف مىشوند و بيش از اين پيش نمىروند. پرسش اين است كه مقتضاى خليفة اللهى انسان چه مىشود؟ اگر موجودى «خليفه خدا» شد، بايد كلام مستخلفعنه را بزند. اگر گفته مىشود كه اومانيسم؛ يعنى «احترام به انسانيت و تكريم انسان»، اين سخن در برخى از جهات صحيح است ولى بايد ديد حاميان اين مكتب چه چيزى را بر اين مبنا بار مىكنند. آنان مىگويند: چون انسان كريم است پس تمام كارها بايد در مدار انسان بچرخد.حقيقت سخنشان اين است كه «الحق يدور مدار الانسان حيثما دار» ولى اين مكتب صحيح نيست و با مقام خليفةاللّهى سازگار نيست. اين خدايى كردن انسان است. ا ين همان است كه قرآن كريم مىفرمايد: (أفرأيت من اتّخذ الهه هواه)! اگر كسى بگويد من به ميل خودم عمل مىكنم، هر چه فكر بشر است. هر چه خودم خواستم. اين يعنى من «اللّه» هستم نه خليفة اللّه! اگر كسى تحت ربوبيت اللّه نباشد، در حقيقت خلافت او را نپذيرفته است. چون خليفه كسى است كه قانون مستخلف عنه را بپذيرد. جانشين بايد از طرف رييس امضا كند. اگر كسى جانشين فلان رييس شد، نمىگويد من خودم رييس هستم.اگر كسى به مقتضاى خليفة اللهى عمل نكند، ديگر انسانيت ندارد و در نتيجه كرامت و شرافتى هم نخواهد داشت؛ زيرا همه كرامتها به پاس خلافت الهى بود، وقتى قانون خلافت رعايت نشد، خلافت منتفى است و با انتفاى خلافت همه شؤون وابسته به آن، رخت بر مىبندد. چنين موجودى فقط حيوان ناطق است: و در واقع بهيمه است و يا شيطان است «ان هم كالانعام بل هم اضل»، «شياطين الجن و الانس»، جماد است «كالحجارة أو أشدّ قسوة».