مرگ -ابوذر - مرگ نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
مرگ -ابوذر
ابوذرغفاري درصحراي سوزان ربذه كه عثمان اورابه آنجاتبعيدكرده بود،آخرين دقائق عمرخودراميگذرانيد،همسرش ام ذر دركناراوگريه ميكرد،ابوذرازاوپرسيدچراگريه ميكني ؟اوجواب دادتودر اين بيابان ازدنياميروي ،من تنهاباجنازه توچه كنم ؟وبراي كفن توپارچه ندارم ابوذرگفت گريه نكن ،من ازرسول خداص شنيدم كه به ماكه چندنفربوديم روكردوفرموديكي ازشمادرصحراي بي آب وعلف ازدنياميرود،وچندنفراز مرادن باايمان ازراه ميرسندوبرجنازه اوحاضرميشوند .همسرم تمام آن كساني كه آن روزبامن درمحضررسول خداص بودندازدنيارفته اند،ومرگ همه آنهادر آباديهاوبين مردم اتفاق افتاده ،وجزمن كسي ازآنهاباقي نمانده است .و اكنون درصحراجان ميسپارم ،تومراقب راه باش وخيلي زودآن راكه به توگفتم ،مشاهده ميكني .سرزمين ربذه سرراه كارانهائي بودكه به سوي مكه براي انجام حج حركت ميكردند،ولي درآن وقت كه ابوذر،سخن فوق راگفت ،همه كاروانهابه سوي مكه حركت كرده بودند،لذاهمسرابوذرگفت چطورممكن است كساني دراين بيابان گذركنند،بااينكه كاروانهاي حج رفته اند،ووقت گذشته است ؟ابوذر گفت هرگزدورغنگفته ام ،مراقب راه باش ،سپس ازدنيارفت .طولي نكشيدكه كارواني ازراه رسيدوواردربذه شد،مالك اشتردرميان آن كاروان بود،همسر ابوذرخبررحلت ابوذررابه كاروانيان داد،مالك اشتربه كمك همراهان كنار جنازه ابوذرآمدن وپس ازاظهارتاسف وبيان مطالبي ،جنازه اوراغسل داده و كفن كردندوبرجنازه اونمازخواندندودفن كردند ./اقتباس ازبحارط قديم ج 6ص 777 .