سبب سازي -خدا - مرگ نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
سبب سازي -خدا
درمثلهاگويند"شيرطعمه خودراگنديده ميخوردپس در اينمقام تمثيلي مناسب بياوريم آورده اندكه قاضي شاهديكي ازعلماي كوفه بود گفت من دركوفه پيش يحيي بودم كه اين تمثيل مذكورشدمن گفتم اين مثل اصلي ندارديحيي گفت تاچيزي نباشدمردم نگويندچيزهامن روزي درنزدپدرخودحاضر بودم كه جمعي درآمدندوشوروغوغاوفريادميكردندسبب آن راپرسيدگفتند امروزازمصاحبان شمافلان كس درفلان بيشه ميگذشت كه ناگاه شيري ازبالاي اسب اورافروكشيده بمكان خودبردپدرم انگشت تحيربدندان گرفت وگفت سبحان الله عجب سري است پدراوراسال گذاشته درهمانجاشيرربوده البته دراين حكمتي خواهدبودكه مانميدانيم وافسون بسيارخوردوپسراوباغلامش جزع وفزع مي كردندوپدرم ايشان رادلداري ميدادكه باقضاوقدرچه توان كردبغيرازصبر چاره ديگرنيست ايشان رابخانه فرتسادوبعدازدوروزديگرمن نيزدرخدمت پدرنشسته بودم كه خبري وردندكه فلان كس صحيح وسالم بخانه خودآمدپدرسراسيمه وحيران شده برخواست وباتفاق بخانه اورفتيم اوراديديم نشسته اماآثارزخم چنگال شيردرسروروي اوپيدابودپدرم اورابغل گرفت وگفت اي برادرزودتر صورت واقعه رابامن بگوي كه چه قسم شدكه نجات يافتي آنمرداين آيه را برخواندكه "الحمدالله الذي اذهب عناالحزن ان ربنالغفورشكور"حضرت باري تعالي هركراميخواهدازدهان شيربيرون مياورد .اگرتيغعالم بجنبد زجاي نبردرگي تانخواهدخداي آنگاه گفت كه درآن بيشه سواره ميگذشتم و غلامان وخدمتكاران ازعقب مي آمدندكه ناگاه شيري ازكمين جستن كردومرااز بالاي مركب فروكشيده وكمرمرابدندان گرفت وكشان كشان بمكان خودبزدودر ميان مرده هاانداخت من اززيرچشم نگاه ميكردم ديدم آدم بسيارهست بعضي پاره و بعضي پوشيده وگنديده شده پس رفت برسرگنده هانشسته وازآن ميخوردوبرمن نگاه ميكردمن ازبوي آن گنده هاي متعفن نزديك بودكه هلاك شوم واميدخودبريده ودل ازجان خودبرداشتم چون شيرازآن گنده هاسيربخوردبرسرمن آمده مرابو كردوازپهلوي بپهلوگردانيدونگاه كردگمان نمودكه من مرده ام پس مراگذاشته ازپي شكارديگررفت من چندان صبركردم تاازنظرغايب شدبرخواستم وخدارا شكركردم ونفسي برآوردم وآدم بسيارديدم كه پوشيده وگنديده شده وب رسرهم ريخته وهميان زري دركناري افتاده بودازچرم برداشتم چشم من ازآن زرروشن شد وقوتي درخودمشاهدكردم وازشوق محنت خودرافراموش كردم باخودگفت كه فرصت غنيمت است پس كلبانك برقدم زده افتان وخيزان ازترس جان خودرا بابادي بهزارزحمت راسانيدم ازضعف ازپاي درآمدم گرسنگي وتشنگي برمن غالب شدبخاطرم رسيدكه هميان زررابگشايم پس چون هميان زررابگشودم مهرپدرخود رادرآنميان باهزاردرهم زرسرخ يافتم شكرخداي بجاآوردم ورمقي تازه بقالب خسته من بازآمدباخودگفتم سبحان الله هماناحكمت درآن بوده كه اين رنج و محنت وبلارابشكم وخودرادرورطه هلاك ديده نجات بيابم وباين زركه مسال خودم است برسم كه گفته اند"كسي نصيب كسي رانميخورد" .