سارباني از مقابل شتر مست بگريخت و شتر بدنبال او دويد .مرد چون جائي را براي فرار نيافت بناچار خويشتن را در چاهي آويزان كرد و دست در دو شاخ درخت زد كه از بالاي چاه روئيده بود و پايهايش بر جائي قرار گرفت .وقتي خوب حواس خود را جمع كرد ، هر دو پاي بر سر چهار مار بود كه سر از سوراخ بيرون آورده بودند .نظر بقعر چاه افكند اژدهائي سهمناك ديد دهان گشاده كه افتادن او را انتظار ميكشيد .با وحشت سرش را بالا گرفت و موشهاي سياه و سپيدي را ديد كه با سرعت مشغول جويدن شاخه ها بودند .او در حاليكه هر لحظه هراسان تر از قبل ميشد ، به اطراف نگريست كه راه چاره اي را پيدا كند و ناگهان در مقابل خودش كندوي عسلي را ديد كه مقداري عسل در آن بود .لبهايش را به نزديك كندوي عسل برد و قدري از شيريني آن چشيد .عسل آنقدر در نظرش شيرين و خوشمزه آمد كه از كار خود غافل ماند و ديگر فكر نكرد كه پاي او بر سر چهار مار است و ممكن است هر لحظه اي اين چهار مار بحركت درآيند و موشها را هم فراموش كرد كه دارند ، شاخه ها را ميجوند و آنقدر در خوردن عسل مشغول شد كه ناگهان بريدن شاخه ها بوسيله موشهاي سپيد خاتمه يافت و او در دهان اژدها افتاد .و بدان مثل دنيا ، مثل همان چاه است كه درون آن پر از بلا و مصيبت و ترس است .و موشهاي سپيد و سياه ، مثل شب و روز است و شاخه ها هم مثل زندگي انسان را دارند كه دائما بوسيله شبها و روزهائي كه ميايند و ميروند ، كوتاه و كوتاه تر ميشود .و آن چهار مار ، چهار عنصر وجود آدمي هستند كه ستون تندرستي انسان هستند و هر گاه يكي ازآن چهار مار از جاي خود حركت كند ، زهر قاتل و مرگ حاضر باشد و چشيدن شهد و شيريني عسل ، همان لذات اين جهان فاني است كه فايده آن اندك است و رنج و عاقبت بد آن بسيار ميباشد و اين عسل كارش همان است كه انسان را از توجه به جهان آخرت باز ميدارد و راه نجات را بر روي او ميبندد و آن اژدهاي قعر چاه ، نيز همان اژدهاي مرگ است كه بهيچ عنوان از دست او خلاصي نيست ./ كليله و دمنه .