حكومت -حضرت سليمان - مرگ نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
حكومت -حضرت سليمان
درزمان حكومت حضرت سليمان ع مردي ساده انديش ،درحالي كه سخت ترس ووحشت كرده بودوچهره اش زردولبهايش كبودشده بود،به سراي سليمان ع پناهنده شد،وباعجزولابه گفت اي سليمان به من پناه بده .سليمان به اوگفت چه شده ؟اوعرض كردعزرائيل باخشم به من نگاه كرد،وحشت كردم ،ازشما تقاضاي عاجزانه دارم كه به بادفرمان بده تامرابه هندوستان ببردتاازبند عزرائيل رهائي يابم .سليمان به تقاضاي اوتوجه كردبادرافرمودتااورا شتاب بردسوي خاك هندوستان برآب روزبعد،سليمان ع ،عزرائيل راديدو گفت چرابه اين بينوا،باديده خشم آلود،نگاه كردي ،كه ازوطن ،آواره و بي خانمان شد .عزرائيل گفت خداوندفرموده بودكه من جان اورادرهندوستان ، قبض كنم ،اورادراينجاديدم ،ازاين رودرفكرفرورفتم وحيران شدم ،با تعجب گفتم اگراوداراي صدپرباشد،وبه طرف هندوستان پروازكند،به آنجا نميرسدچون به امرحق زهندستان شدم ديدمش آنجاوجانش بستدم به هندوستان رفتم وديدم اوآنجااست ،ودرنتيجه جانش راگرفتم .توهمه كارجهان را همچنين كن قياس وچشم بگشاوببين ازكه بگريزم ؟ازخود،اين محال از كه برتابيم ؟ازحق ،اين وبال /اقتباس باتبديل اشعاربه نثرازمثنوي جلد اول ص 26 .