شعر حج (1) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شعر حج (1) - نسخه متنی

بعثه مقام معظم رهبری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید




  • باد صبا دامن گل برفشاند
    گفت حديثى ز زبان وفا
    كاى شده پاك از همه آلودگى
    ساخته مرهم جگر ريش را
    شهد وجود تو مصفّا شده
    فرصت امروز غنيمت شمار
    پاى تجرد به سر خويش نه
    ورنه زر آورده و مس برده اى
    از زر بى سكّه چه خواهى خريد
    حجّ دگر هست كه آن اكبر است
    رونق فرمان تو بى مُهْر شاه
    حجت كار تو شود روز كار
    نامه كه گردن شكن سرورانست
    دير شد آهنگ تو برخيز زود
    گرمى اين كوره از آن آتش ست
    زاد وى آن به كه كنى از نياز
    مى رود اين ره به سوى كوى دوست
    داده نشانها ز مه چارده
    طرفه تر اين است كه در راه بدر
    منزل خورشيد جهانتاب شد
    طَيْبه كه شد مغرب خورشيد جود
    زردى روز آينه مغرب ست
    پا ز سر دغدغه بشناخته
    بى سر و بى پا شده بشتافتى
    عاقبت كار تو محمود بود
    بخت تو زد تخت بر اوج سپهر
    بر تو چه درها كه ز دولت گشود
    اى شده مُحرم به حريم وصال
    هست درين وقت دعا مستجاب
    هرچه به غيب و به شهادت درست
    جز به حريم حرمش ره مپوى
    وجه نبى را چو مواجه شوى
    بى خبر و واله و بى خود شوى



  • نكهت يثرب به مشامم رساند
    فارغ از انديشه صوت و ادا
    دُردى دل رفت به پالودگى
    داده جلا آينه خويش را
    بلكه ز هر صاف تر اَصْفى شده
    آينه ترسم كه برآرد غبار
    يك قدم از خويش فرا پيش نه
    سكه زن آن نقد كه آورده اى
    جامه ازين غصه بخواهى دريد
    حجّ تو هرچند كه دين را در است
    كم بود از مرتبه برگ كاه
    مُهر كن اين نامه كه در روزگار
    مُهر وى از خاتم پيغمبرانست
    پر نشد از آتش شوق تو دود
    پاك كند نقد كه در وى غش ست
    اين ره عشق ست نه راه حجاز
    فرست جان باد كه معراج اوست
    نقش كف پاى شتر ره به ره
    روى زمين گشته پر از ماه بدر
    بدر كه كامل به همه باب شد
    زرديش از وادى صفرا نمود
    مغرب خورشيد جهان يثربست
    اى قدم از سر به رهش ساخته
    ره به حريم حرمش يافتى
    كوكب اقبال تو مسعود بود
    سود به نعلين تو رخ ماه و مهر
    شاهد مقصود ترا ره نمود
    وقت طلب آمد و گاهِ سؤال
    لب بگشا بهر دعاى ثواب
    از صدقات سر آن سرورست
    باش ز گرد سر او صدقه جوى
    بى خبر و واله و بى خود شوى
    بى خبر و واله و بى خود شوى



/ 29