علم آموزي در جمهوري اسلامي - گلبانگ سربلندی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

گلبانگ سربلندی - نسخه متنی

سید علیرضا صدرحسینی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

سستي و تن پروري خو كرده با آنكه از نظر فرهنگي درخشان بودند ولي از نظر نظامي ضعيف بودند ودربرابر صليبيان مقاومت نكردند. پس از سلجوقيان «مماليك»هم كه اعتبار سلجوقيان و ايوبيان را ندارند مؤسسات عمومي معتبري برجا نهادند.

يك تاريخ نويس مسيحي آن عصر، درباره بزرگترين سلطان مماليك كه در عين جالوت نيروي مغول را تارومار كرد ولوئي نهم را در سال648ه- 1250م شكست داد و آخرين جنگجوي مسيحي را از آسيا بيرون راند مي گويد: « به هنگام صلح، معتدل و عفيف و با رعيت عادل وحتي با تبعه مسيحي مهربان بود». او براي مصر ارتش و نيروي دريايي قوي فراهم آورد. كانالهاي آبياري را اصلاح كرد. قاهره مسلمان درسالهاي 1250 –1300م در منطقه باختري رود سند از همه شهرها غني تر بود وسراسردر رفاه ومسرت بوده است.

نهرو از رهبران استقلال هند كه خود دانشمندي هندومذهب است درباره تأثيرحضور مسلمانان در منطقه هند و ماوراء النهر مي گويد:

« صدها سال پيش از آنكه محمود غزنوي به هند بتازد مبلغان مسلمان در همه جاي هند سفر مي كردند ومورد استقبال قرار مي گرفتند. آنها با صلح وآرامش به هند مي آمدند. اگر عربها در همان اوايل كار- در آغاز اسلام- با اسلام به هند مي آمدند نتايج عظيمي به دست مي آمد. معهذا همين اسلام كه توسط سلطان محمود غزنوي با توسل به زور وارد هند شد جنبش تازه اي در هند به وجود آورد و موجب ترقي گرديد و كوششهاي مترقيانه اخلاقي به واسطه آن آغاز گشت. اسلام از نظر پيشرفت انساني وتمدن همچون يك داروي مقوي ونيرو بخش بود كه هند را تكان داد.2»

علم آموزي در جمهوري اسلامي

98. در صفحات پاياني اين فصل نويسنده نخست با نقل گفتاري از برخي مسؤلان جمهوري اسلامي در صدداثبات مخالفت بينانگذار جمهوري اسلامي ايران و دولتمردان آن با جريان علم آموزي و دانش پژوهي جديد است. به عقيده نويسنده آنان تنها به تدريس شرعيات و زبان عربي و صرف و نحو ومنطق اهتمام دارند وديگر علوم را لغو و بي فايده وعامل تضييع عمر مي دانند 421

ممكن است اطلاعات اندك نويسنده از داخل كشور موجب چنين قضاوتي شده باشد، ولي كافي است به آمار رشد دانشگاهها ودانشجويان و مؤسسات ومراكز علمي وتحقيقي كشور پس از انقلاب اسلامي نظر كنيم و آن را با پيش از انقلاب مقايسه كنيم و رشد تعداد دانشجويان را از 150 هزار به يك ميليون و پانصد هزار ملاحظه كنيم تا نادرستي تصور بي توجهي نظام جمهوري اسلامي ايران به علم ودانش جديد را باور كنيم.

وضعيت فعلي جهان اسلام

99. دومين بحث پاياني اين فصل نويسنده، وضعيت فعلي جهان اسلام است كه به گفته نويسنده در يك عقب ماندگي مفرط علمي و فرهنگي به سر مي برد. به گفته وي « از اين شكوه فرهنگي جز در صفحات تاريخي نشاني نمانده است». ص432

شايد نويسنده درصدد باشد اين گونه نتيجه گيري كند كه با اين شرايط هيچ اميدي به آينده جهان اسلام نيست و راه ديگري در برابر مسلمانان جز رها كردن فرهنگ خودي و تسليم مطلق در برابر فرهنگ غرب وجود ندارد. ولي بايد به اين نكته واقف بود كه همه فرهنگ ها و تمدن هاي غالب روزي در نقطه اوج قرار دارند و روزي به افول مي گرايند. اين يك اصل وسنت تاريخي مورد قبول فيلسوفان تاريخ است. از سوي ديگر قرار گرفتن يك فرهنگ، در دوره افول هيچگاه بدين معني نيست كه براي هميشه راه بازگشت به زندگي و بالندگي بر روي آن فرهنگ مسدود است. زيرا در مورد فرهنگي كه در يك دوره تاريخي طولاني و با شكوه توانايي عظيم خود را براي خلق يك تمدن جهاني نشان داده بازگشت به نقطه اوج به اراده وعزم ملتهاي پيرو آن فرهنگ واحساس هويت ومسئوليت آنان بستگي دارد. اگر متفكرانشان در يأس ونوميدي فرو غلطند وشخصيت و هويت خويش را نابود شده بينگارند. بناچار در همان نقطه افول باقي خواهند ماند. اما اگر وجود عناصر بالنده و سازنده در فرهنگ خود را شناسايي كنند و آنها را پايه حركت جديد خويش قرار دهند، در اين صورت بدون ترديد بنابر سنت مسلم تاريخي مي توانند بار ديگر برتارك بالندگي بنشينند و به اوج شكوفايي دست يابند.

علم ومذهب در جهان امروز

نويسنده در بحث پر اهميت رابطه علم و مذهب در جهان امروز تنها به نيمي از حقيقت توجه كرده و در روياروئي علم ومذهب همواره زيان مذهب را ديده است، ولي از نيمه ديگر يعني از آثار زيانبار فاصله گرفتن علم از مذهب غفلت كرده است. علم تجربي امروز، تنها ابزار رفاه وتوسعه مادي را در اختيار انسان قرار داده واز نيازهاي رواني ومعنوي انسان روي گردانيده است وبه اين ترتيب جامعه انساني را به سوي فاجعه ديگري سوق داده است؛ فاجعه بيگانگي انسان از خود و ناديده گرفتن اصيل ترين نيازهاي معنوي اش، جدا شدن فرد از جامعه و گسستگي روابط انساني در جامعه بشري و نابودي كانون خانواده و ازميان رفتن مهمترين جايگاه تربيت انسان و... كه پي آمدهاي زيانبار اين تلاشي دروني، هم اكنون نگراني متفكران غرب را برانگيخته است.

حاكمان ستمگر مسلمان

100. در چهارمين بحث پاياني، نويسنده مجدداً به ذكر جناياتي مي پردازد كه در تاريخ بشر به دست ستمگراني به وقوع پيوسته كه به يكي از اديان توحيدي گرايش داشته اند. ولي اين بار نويسنده از آئين هاي ديگر صرف نظر كرده وصرف جنايات برخي از حكام ستمگر مسلمان را برشمرده است.

اگر هدف نويسنده اثبات اين نكته است كه اين دسته از حاكمان مسلمان، جنايت وقساوت را از اسلام آموخته اند وتحت فرمان رهبران مسلمان به دد منشي دست زده اند. در اين صورت دو پرسش قابل طرح است:

پرسش نخست: اينكه چرا درتاريخ اروپا كه رهبران آن مسلمان نبوده اند نيزاز چنين جنايات هولناكي فراوان تر ديده مي شود. كافي است به تاريخ هر يك از كشورها ويا ملل اروپايي نگاهي بيفكنيم تا به اين حقيقت واقف شويم. مگر جنگ هاي دويست ساله غرب عليه مسلمانان در آغاز هزاره دوم ميلادي، و هجوم به تمامي كشورهاي افريقا و آسيا و به بردگي گرفتن صدها هزار افريقائي و اشغال دهها ساله و غارت تمام منابع و سرمايه هاي ملي اين كشورها در دو قرن گذشته به مجرد دست يافتن به سلاح گرم و دردوران اخير كشتار صدها ميليون انسان در دوجنگ جهاني وريختن بمب هاي اتمي بر سر مردم در دو شهر ژاپن وجلادي هاي سربازان آمريكايي در ويتنام وقساوتهايشان در مورد وتيگنگ هايي كه تنها از سرزمين خود دفاع مي كردند از سوي مسلمانان انجام گرفته است؟

پرسش دوم : اين است كه كدام يك از قساوتهاي حاكمان مسلمان با فتواي يك عالم مسلمان ويا زير نظر و هدايت فقيهان ورهبران مذهبي مسلمان انجام شده است؟ دامان عالمان مسلمان در اين مورد نسبت به رهبران مذهبي غير مسلمان بسيار پاكتر است. قساوتهاي ديني از آن نوع كه در غرب انجام شده است درتمام جهان اسلام ديده نمي شود. در جهان اسلام جنگ افروزيهاي حاكمان مستبد كه گاه نام جنگ ديني بر آن مي گذاشتند، هيچگاه تأييدي را از جانب عالمان مسلمان با خود به همراه نداشته است و در بسياري موارد هم با مخالفت جدي عالماني شجاع مواجه شده است.

اين جمله نويسنده كه : همه اينها(جنگ هاي حكام مسلمان)دستاوردهاي دوراني بود كه عصر طلائي تشيع به شمار مي آمدند وعلماي عظام اززمين مي جوشيدند نشان مي دهد كه وي هيچ ادعايي را در مورد نقش عالمان شيعي در حمايت اين جنايت ها ندارد،و تنها ايرادش اين است كه چرا اين جنايت ها همزمان با حضور علماي عظام و رونق تشيع اتفاق افتاده است؟. درمقابل اين پرسش كه چرا عالمان شيعه از اين جنايت جلوگيري نكرده اند، مي توان پرسشي ديگر را مطرح كرد كه آيا دليلي وجود دارد كه آنها از قدرت كافي براي جلوگيري از اين جنايت ها برخوردار بوده اند وآيا نويسنده اثبات كرده است كه آنان در مواقع مقتضي از قدرت خود به درستي استفاده نكرده اند؟

101. نويسنده سپس جملاتي از «ملكم خان» وديگران را بر عليه چند نفر از علماي شيعه به خاطر برخورداري شان از زندگي مرفه نقل كرده وآن را نقطه اي منفي در زندگي اين عالمان به حساب آورده است. ص436

اتهامِ داشتن زندگي مرفه وبي اعتنايي به فقر مردم براي تني معدود از عالمان ديني از سوي سخت ترين دشمنان اسلام همچون ملكم خان را مي توان شاهدي گويا بر برائت آنان از فساد وآلودگي و اين كه نقاط ضعف بيشتري از اين چند عالم شيعه جز بي توجهي به محروميت مردم به دست نياورده اند به حساب آورد. علاوه براين اساس اين اتهام نادرست است زيرا تاريخ روحانيت شيعه نمونه هاي فراواني از همدردي آنان با مردم را نشان داده است.جايگاه قوي عالمان شيعه در ميان مردم كه انقلاب اسلامي ايران بهترين شاهد آن است بدون اين همراهي و همدردي امكان پذير نبوده است.

تكرار افسانه هاي تورات

پرسش هايي كه در فصل مذهب فردا، ص437 مطرح شده تماماً تكرار ايرادهايي است كه از آغاز كتاب تاكنون به تفصيل مورد بحث قرار گرفته است؛ اين ايرادها در گذشته در ذيل هر بحث مورد بررسي ونقد قرار گرفته ونادرستي آنها اثبات شده است و نيازي به تكرار پاسخهاي آنها نيست. موارد فراواني از اين ايرادات متوجه افسانه هاي ساختگي تورات كنوني مي شود كه از موضوع نقد وبررسي اين نوشتار خارج است. در ادامه بحث تنها به نقد وبررسي چند مورد كه پيش از اين مطرح نشده اكتفا مي كنيم.

برتري مردان بر زنان در قرآن

102. مسلمانان نيز هم چنان در كتاب مقدس خويش مي خوانند كه «مردان را بر زنان برتري داده است، زيرا خداوند چنين خواسته است كه برخي از بندگان او بربرخي ديگر برتر باشند» ص

با آنكه در بحث مربوط به حقوق زن تفصيلاً ايرادات نويسنده را مورد نقد قرار داديم، ولي نويسنده دراينجا آيه اي ديگر از قرآن را مطرح كرده است كه به بررسي آن مي پردازيم:

قرآن در سوره نساء آيه 34 آورده است:« مردان وظيفه ونقش ساماندهي به امور زندگي خود وزنانشانرا برعهده دارند، به اين دليل كه خداوند بعضي از مردمان را بهره مندي بيشتري داده است ونيز به اين دليل كه آنان تأمين مخارج زنان را برعهده دارند». مشاهده مي شود كه برخلاف نسبت نادرست نويسنده، درآغاز اين آيه هيچ سخني از برتري مردان بر زنان نيامده وتنها به سپردن نقش سرپرستي واداره امور زندگي به مردان اشاره شده است. آنچه در اين آيه مطرح شده بر اصل مطابقت نظام تشريع با نظام تكوين مبتني است، يعني آفريدگاري كه طبيعت وساختمان آفرينش انسان را بنياد نهاده است، بر اساس شرايط و ويژگيهاي طبيعي وي، قوانيني را نيز براي زندگي او مقرر نموده است و كتابچه راهنماي بهره برداري درست از اين موجود پيچيده را هم دراختيارش گذاشته است، درست همانگونه كه سازنده يك دستگاه پيچيده كاتالوگي را براي راه اندازي وبهره برداري صحيح وبهينه از آن به همراه دستگاه براي مشتريان خود ارسال مي كند. در اين آيه، به علل تشريع اين حكم اشاره شده است:

نخست، توانايي بيشتر مردان براي بر عهده گرفتن مسئوليت اداره خانواده و دوم، وظيفه آنان براي تأمين مخارج زندگي است. كاملاً منطقي است كه مسئوليت اداره زندگي بر عهده كسي باشد كه تأمين مخارج زندگي با اوست. كسي كه بايد در آمد كسب كند ومخارج زندگي را تامين كند، هم اوبايد اين درآمد را در زندگي هزينه كند وزندگي را به شكل مناسب اداره نمايد. با اين وجود اسلام مانع اين نيست كه مرد وزن روش ديگري را براي تقسيم كار در اداره زندگي انتخاب كنند وبر جابجايي نقش هاي خود توافق كنند.

برخورد قرآن با مرتدان

در اين مورد هم متأسفانه نويسنده مطلبي را كه مطلقاً درآيه قرآن وجود ندارد در متن وارد كرده است. در آيه 217 سوره بقره مي خوانيم «كساني از مسلمانان كه ازدين خود به سوي كفر باز گردند ودر حال كفر بميرند كارهايشان در دنيا وآخرت تباه مي گردد ودر آتش جهنم اقامتي هميشگي خواهند داشت». مي بينيم كه هيچ سخني از اينكه مرتدان در دنيا كيفر مي بينند در اين آيه وجود ندارد .

مسئله وحي

103. ابن راوندي عقيده داشته است كه وحي واقعي قدرت خميره اي است كه خداوند بصورتي يكسان به همه نوع بشر عطا كرده است وعمل تبعيض آميزي به صورت نزول وحي براي افرادي معين نه عادلانه ونه ضروري است.ص466

مطلبي كه در جمله بالا به آن اشاره شده است، پرسشي اساسي درباره « مسئله پيامبري» است كه بايد درباره آن انديشه كرد وپاسخي قانع كننده براي آن ارائه نمود. پرسش اين است كه اصولاً چه نيازي به پيامبران وجود دارد؟ آيا عقل و انديشه آدمي براي هدايت انسان كافي نيست؟

پاسخ اين سؤال پيش از اين در همين نوشتار مطرح ودانسته شد كه گرچه عقل نيرويي هدايت گر براي انسان است ودر سنت اسلامي از آن به عنوان حجت دروني ياد شده است، ولي چنان نيست كه بتواند درتمام عرصه هاي زندگي راهي روشن به روي انسان بگشايد و او را از وحي مستغني سازد. بهترين شاهد بر اين مدعا، اين حقيقت است كه از هزاران سال پيش تاكنون عليرغم ظهور متفكران و انديشمنداني بزرگ باز هم بسياري از مسائل اساسي در زندگي فردي و يا اجتماعي انسان وجود دارد كه در مورد آن به اتفاق نظر نرسيده اند.

به عنوان مثال، درقرن نوزدهم يكباره مكتب كمونيسم از سوي دوتن از بزرگترين جامعه شناسان اروپا يعني ماركس و انگلس كه هنوز هم ارج ومنزلت علمي آنها قابل احترام است مطرح شد. در اين نظريه الغاي مالكيت خصوصي به عنوان راه حل مشكلات اقتصادي سياسي و اجتماعي وتنها راه سعادت بشر ارائه گرديد. اين نظريه در قرن بيستم در روسيه به قدرت رسيد وتوانست جهان بشريت را به دوبخش تقسيم كند و سيطره خود را برنيمي از جهان در بيش از نيم قرن حاكم سازد. صدها ميليون انسان تحت سلطه حكومتي قرار گرفتند كه اصول اقتصادي، سياسي و فرهنگي كاملاً متفاوتي را عرضه مي كرد. اين نظريه در طول چند دهه از سوي گروه وسيعي از جوانان و متفكران در كشورهاي مختلف جهان به عنوان راه ايده آل براي بشريت مورد استقبال قرار گرفت و ميليونها انسان براي استقرار نظامي منطبق با آن جان خود را فدا كردند. ولي اينك پس از گذشت نزديك به يك قرن اين مكتب در همان كشورهايي كه مهد گسترشش بودند به عنوان عامل تباهي و ويراني معرفي مي شود. اين نمونه از انديشه بشري هرروز به گونه هاي مختلف ودر جاي جاي زندگي بشر در حال تكرار است. وبه اين ترتيب ضرورت وجود هدايتي برتر را در زندگي انسان كه فراتر ازانديشه هاي متضاد بشري راه صحيح زندگي را به وي بياموزد اثبات مي نمايد ونشان مي دهد كه انسان هنوز هم نمي تواند به انديشه خود براي راه يابي به سعادت حقيقي اعتماد كند.

اينكه به پرسش ديگري مي رسيم كه چرا خداوند وحي آسماني را به همه انسانها عنايت نكرد وهمگان را از اين آگاهي روشن وبدون ابهام دروني و شهودي بهره مند ننمود؟

شايد فايده اين كار اين بود كه ديگر اين همه اختلاف ونزاع ميان هواداران پيامبران پيش نمي آمد وهمگان با برخورداري از وحي الهي مستقيم و بدون واسطه، راه زندگي خويش را به روشني در مي يافتند وهمانند پيامبران از باوري يقيني وخلل ناپذير سود برده و جملگي با صلح وصفا دركنار يكديگر زندگي مي كردند.

در پاسخ، اين سؤال قابل طرح است كه آيا در اين صورت وحي الهي تمامي جزئيات زندگي روزمره را براي همه روشن مي ساخت، به گونه اي كه هر كس با استفاده از نيروي وحي مي دانست درهر لحظه و در هر موقعيت چه اقدامي بايد انجام دهد؟ چه سخني بگويد؟ وچه برخوردي با مخاطب خويش كند؟ ويا اينكه وحي تنها خطوط كلي زندگي را به آدميان نشان مي داد و تطبيق آن خطوط كلي با جزئيات را به خود افراد محول مي كرد؟ هر كدام از اين دو پاسخ مشكل ساز است. زيرا در صورت اول انسان در مسير هدايت جبري وحي وبدون استفاده از عقل وانتخاب آگاهانه قرار مي گرفت. در اين صورت به جاي انسان، موجودي ديگر فرشته خو وبا خصوصيات و اوصاف فرشتگان در روي زمين زندگي مي كرد وهدف آفرينش از خلقت انسان آزاد وداراي قدرت انتخاب حاصل نمي شد. در صورت دوم هر انساني با اعتماد به وحي و شهود اختصاصي خويش راهي مستقل را در پيش مي گرفت كه گرچه اصولش وحياني بود، ولي جزئيات آن را با فكر خود تشخيص مي داد. بنابراين باز هم اختلاف ميان انسانها ادامه مي يافت و حتي گسترش مي يافت، زيرا هر يك از آدميان خود را مرتبط با وحي دانسته و تشخيص خود را عين حقيقت مي ديد.

تبعيض ميان انسانها در پيامبري

104. غير قابل تصور است كه خدا كساني را بدلخواه خود برگزيند و آنانرا از جمع ديگران جدا كند وبدانان به صورتي تبعيض آميز رسالت پيغمبري دهد تا حقيقت هاي او را از طريق وحي دريافت دارند وآن را به زور شمشير و از راه جاري كردن سيل خون به ديگر بندگان وي ابلاغ كند در حاليكه اين براي خدا آسانتر است كه همين حقايق را از راه شعوري كه خود او بدين آفريدگان خويش داده است بدانان تفهيم كند.ص457

در قسمت گذشته ضرورت حضور پيامبران به عنوان ابلاغ كنندگان پيام الهي را بررسي كرديم وديديم كه راه نزول وحي به همه آدميان و بهره مندي همه مردم از آگاهي عيني شهودي نمي تواند جايگزين مناسبي براي وحي باشد. پس پاسخ اين مطلب نويسنده قبلا داده شد.ولي آيا فرستادن وحي براي برخي آدميان پيامبران مي تواند عملي تبعيض آميز و جداسازي گروهي از ميان بقيه قلمداد شود؟

پاسخ اين است كه پيامبران براي ابلاغ پيام خداوند بايد بتوانند اعتماد مردم را جلب كنند. اين مقصود جز با درستكاري وپاكي آنان بدست نمي آيد. زيرا بدون آن نه مردم گفتار آنان را باور مي كنند، نه به دنبال پيام آنان به راه مي افتند.زيرا با خود خواهند گفت اگر اين سخنان خوب ودرست است، چرا پيامبران خود بدان عمل نمي كنند!

بنابراين، اين انتظار كه پيامبران بايد بهترين پيروان مكتب خويش باشند انتظاري بي جا نيست. از اينجاست كه نظريه ضرورت عصمت و پاكي پيامبران به عنوان نظريه اي قابل قبول چهره مي نمايد. از اين مقدمه نتيجه مي گيريم كه رسيدن به مقام پيامبري با دستيابي به والاترين مرتبه پاكي و پاكدامني بدست مي آيد و هر كسي را ياراي وصول به اين مرتبه نيست.شمول اين عنايت تنها شامل كساني مي شود كه خود بلندترين گامها را به سوي راستي و درستي برداشته و آمادگي والاي خود را براي تصدي چنين مقامي نشان داده باشند. به اين جهت اختصاص اعطاي منصب پيامبري به پاكترين انسانها كه در عمل صلاحيت و قابليت خويش را نشان داده اند كاري تبعيض آميز نيست.

/ 18