خيرخواهي سياسي, گاه از درون نظام و حاكميت, صورت مي پذيرد, مثل (سير الملوك) يا سياست نامه خواجه نظام الملك طوسي و گاه از برون نظام و حاكميت, در مقام يك عالم ديني و ناظر اجتماعي, مانند نصيحة الملوكِ امام محمد غزالي طوسي (450 ـ 550 هـ. ق), كه روزگاري, مدرسي برجسته در نظاميه هاي نيشابور و بغداد بوده و به تربيت طالب علمان همت گمارده, و سپس بر اثر تحول روحاني, از مقام و كرسي استادي, دست شسته و از قيل و قال اصحاب كتب, گريخته است و در جستجوي خويش, صميمي بود و كامياب. مخاطب وي در سياست نامه اش ـ نصيحةالملوك ـ سلطان سنجر; پسر ملكشاه سلجوقي است.آن چه سير الملوك نظام الملك و كتاب هايي از اين دست را ممتاز مي نمايد, همانا پيوند تنگاتنگ انديشه سياسي نويسنده با رفتار و تجربه سياسي او است. در اين گونه آثار, با سياست پيشگاني رو به رو هستيم كه در آينه حيات سياسي خويش, آن چه را مي نگرند, بر زبان مي آورند. آنان تصويرهايي كوتاه و بلند, دور و نزديك, مبهم و گويا, به دست مي دهند كه خواه ناخواه, واقعيت هايي از درون شخصيت و حاكميت شان را مي نماياند. اين تصويرها هر چند كه از چنبر مصلحت انديشي, بيرون نمي رود, ولي در دست يابي به عبرت ها و حكمت ها, بي اثر نيست.
خير خواهي در سياست
خيرخواهي يا نصيحت سياسي به حاكمان,خود, يك عمل صالح است, كه عالمان مسلمان ـ شيعي يا سني مذهب ـ در زمان ها و مكان هاي گونه گون, در برابر حكومت ها و دولت ها انجام مي داده اند, از همين رو غالباً عمر خود را در رنج و غربت سپري كرده, اما آبروي فقر و قناعت نبرده اند.نيايش مولا علي بن ابي طالب (ع), نمايانگر پاكي نيت و روشني ذهن و بلندي قدم خيرخواهان در سياست است:(خدايا, تو مي داني, آن چه از ما رفت, نه به خاطر رغبت در قدرت بود و نه از دنياي ناچيز خواستنِ زيادت, بلكه مي خواستيم نشانه هاي دين را به جايي كه بود بنشانيم و اصلاح را در شهرهايت ظاهر گردانيم, تا بندگان ستمديده ات را ايمني فراهم آيد و حدود ضايع مانده ات اجرا گردد.)3
خيرخواهي يا خودخواهي?
سيرالملوك خواجه, از سلوك سياسي وي حكايت مي كند. خواجه نظام الملك, در اين اثر, مي كوشد, تا در ضمن ارائه يك الگو براي مديريت سياسي و آيين كشورداري, شيوه تفكر سياسي اش را در حاكميت سي ساله, بنماياند. از اين رو, سياست نامه يا سير الملوك, نوعي تجربه نگاري سياسي4, به شمار آمده است. تأمل در نوشتار ياد شده, اين نكته را به دست مي دهد كه پير سياست,5 در مقام تلقين نظرگاه اعتقادي و انتقادي خويش بر ملكشاه سلجوقي و در همواري جاده وزارت و انتقال آن به يكي از فرزندان اش است: (و اگر وزير, وزيرزاده باشد, نيكوتر بود و مبارك تر; كه از روزگار اردشير بابكان تا يزدگرد شهريار; آخر ملوك عجم, هم چنان كه پادشاه فرزند پادشاه بايستي, وزير هم فرزند وزير بايستي, و تا اسلام در نيامد, هم چنين بود. چون مُلك از خانه ملوك عجم برفت, وزارت از خانه وزرا نيز برفت.)6 شگفتا از بركت همان اسلام بود كه كفاش زاده به مكتب رفت و دهقان زاده بيهقي به وزارت رسيد! نظام الملك گرچه نتوانست, خود را به طريقي به بزرگمهر حكيم وزير انوشيروان دادگر منسوب نمايد, اما به قدر كافي از عقل سياسي! برخوردار بود كه سلجوقيان را از نسل افراسياب خواند: (خداوند عالم, شاهنشاه اعظم را از دو اصل بزرگوار ـ كه پادشاهي و پيشروي هميشه در خاندان ايشان بود و پدر بر پدر, هم چنين تا افراسياب بزرگ ـ پديدار گردد و او را به كرامت ها و بزرگي ها كه ملوك جهان از آن خالي بودند, آراسته گردانيد.)7