خواجه نظام الملك, دوران طغرل و الپ ارسلان را ارج مي نهد و مي ستايد كه: (اگر كسي در آن روزگار, به خدمت تركي آمدي, به كدخدايي يا به فرّاشي يا به ركاب داري, از او پرسيدندي كه تو از كدام شهري و از كدام ولايتي وچه مذهب داري? اگر گفتي: حنفي يا شافعي ام و از خراسان و ماوراء النهرم و يا از شهري كه سنّي باشند; او را قبول كردي. و اگر گفتي; شيعي ام و از قم و كاشان و آبه وري ام, او را نپذيرفتي, گفتي: برو كه ما, مار كُشيم; نه مار پروريم! اگر چه بسيار مال و نعمت پيش كشيدي, نپذيرفتي! گفتي: برو به سلامت!18
حكمت در سياست
اين كه گفته اند: (در دوره تاريخ اسلامي ايران, فقط خواجه نظام الملك طوسي بود, كه تا حدي, حائز شرايط يك زعيم حكيم بود.)19 حرفي در اقتدار دولت وي و توسعه قلمرو فرمانروايي سلجوقي, بر اثر سياست و كارداني او نيست. اما, سخن اين است كه به چه اعتباري, نظام الملك را حكيم بخوانيم? مگر ادب, كمترينِ حكمت نيست? مگر انصاف, جوهر حكمت نيست? مگر تساهل ثمره حكمت نيست? و خواجه سلجوقي, فقط ظاهر يك حكيم را داشت.خواجه عميد الملك كُندُري (412ـ456هـ. ق), وزير الپ ارسلان, به تحريك و سعايت نظام الملك بازداشت و محبوس گرديد و يك سال بعد, در حال تب به قتل رسيد و سرش را به كرمان, نزد الپ ارسلان فرستادند.20حسن صباح در پاسخ نامه ملكشاه سلجوقي مي نويسد: ( نظام الملك, كدخداي ملك است. خواجه اي چون ابونصر كُندُري را كه در هيچ عهد, در پيش هيچ پادشاهي, در هيچ مُلك, چنان كدخدايي, پاي در ميان كار ننهاده بود, به تزوير آن كه در مال سلطان تصرف مي كند, شهيد كرد و از ميان برداشت. امروز, ظلمه و عوانّان را با خود همكار كرده, از جهت آن چه در وقت, خواجه ابونصر, ده درم مي گرفت و به خزانه مي رسانيد. او [نظام الملك] پنجاه درم مي گيرد و نيم درم كار سلطان نمي كند و محقري به عوانّان كه همكاران اويند مي گذارد و باقي به خرج پسران و دختران و دامادان خود مي كند و آن چه به عمارتِ خشت و گِل, بر اطراف مملكت ضايع مي كند, اظهر من الشمس است. كجا بود ابونصر را, پسر و دختر? كدام روز صرف كرد يك دينار به چوب و گِل? مردم روزگار را در حين عجز و فرومايگي, به هيچ باب اميد نجات نيست. اگر بعضي از سر اضطرار و عار, به ترك جان خود بگويند و دفع جور يكي يا دو, ازين ظلمه كنند, دور نباشد.)21جالب است كه اين خواجه نظام الملك بود كه عامل تحريك حسن صباح و پيدايش فداييان و پديده قلعه الموت گرديد. زيرا كه آن روزها از بودن حسن صباح در دربار سلجوقي و استعداد وزارت وي, سخت در رنج و هراس بود و عاقبت, با نيرنگ, او را نزد سلطان, شرمسار نمود و متواري ساخت.