نظام الملك, امنيت جامعه را در سايه شاه, مي بيند كه او را بي شك, ايزد تعالي برگزيده است: (ايزد تعالي, در هر عصري و روزگاري, يكي را از ميان خلق برگزيند و او را به هنرهاي پادشاهانه و ستوده آراسته گرداند و مصالح جهان و آرام بندگان را بدو باز بندد و در فساد و آشوب و فتنه را بدو بسته گرداند….)34در نظامي كه متكي به اراده فردي است, امنيت; قائم به شخص است, نه قانون و مردم. شاه, مظهر امنيت است, با مرگ و قتل وي, امنيت از كشور, رخت بر مي بندد, چنان كه سلطنت از خاندان وي. شهرها و روستاهاي ايران, بارها دست خوش هجوم ها و طغيان هاي داخلي و خارجي بوده و پيوسته, امنيت را يك ضرورت نمايانده است, اما امنيتي پايدار, كه ناگزير قانون گرايي مي طلبد و باز گردانيدن كارها به نظم و عدل. خواجه در اين باره مي نويسد: (به هر وقتي, حادثه اي آسماني پديدار آيد و مملكت را چشمِ بد, اندر يابد, و دولت يا تحويل كند و از خانه اي به خانه اي شود [تغيير سلطنت] و يا مضطرب گردد از جهت فتنه و آشوب و شمشيرهاي مختلف و كشتن و سوختن و غارت و ظلم, و اندر چنين ايام فتنه و فتور, شريفان, ماليده شوند و دونان, با دستگاه شوند و هر كه را قوتي باشد, هر چه خواهد مي كند و كار مصلحان ضعيف شود و بد حال گردند و مفسدان توانگر شوند…پس چون از سعادت آسماني روزگار نحوست بگذرد و ايام راحت و ايمني پديدار آيد, ايزد تعالي, پادشاهي پديدار آورد عادل و عاقل….)35 بدين سان, امنيت و راحت و نشاط ملي, در حد آرمان و آرزوي شهروندان ستمديده, باقي مي ماند و به سبب غيبت مردم و نمايندگان آنان از صحنه مديريت و عرصه تحقق جامعه آرماني, رشد تبه كاري قطعي است.
2ـ عدالت
(شناختن قدر نعمت ايزد تعالي, نگاهداشت رضاي اوست, عَزّ اسْمُهُ. و رضاي حق تعالي اندر احساني باشد كه با خلق كرده شود و عدلي كه ميان ايشان گسترده آيد. چون دعاي خلق به نيكويي, پيوسته گردد, آن مُلك پايدار بود و هر روز زيادت باشد, و اين مُلك از دولت و روزگار خويش برخوردار بود و بدين جهان نيكو نام بود و بدان جهان رستگاري يابد, و حسابش آسان تر باشد كه گفته اند بزرگان دين كه: (الملك يبقي مع الكفر و لايبقي مع الظلم) معنا آن است كه مُلك با كفر, بپايد و با ستم نپايد.)36عدل, در نگاه نظام الملك, در شعاع احسان و نيكي است كه شاه به رعيّت دارد. گويي, عدالت, لطفي است كه حاكم در حق رعايا, روا مي دارد, نه يك تكليف سياسي ـ الهي, كه منشأ آن, حقوق مردم است. آنان كه ملّت را دعاگوي سلطان مي پرورند, در واقع, بدهكار دستگاه حاكمه مي كنند و هر گونه انتظاري را نامشروع تلقي كرده راه را بر قرار گرفتن امور در جايگاه خود مي بندند, حال آن كه, عدل, مادر قانون است و به موجب آن مي توان درستي و نادرستي را در سياست و حكومت تشخيص داد. پيامبران الهي كه برترين پيشوايان و خير خواهان در سياست و سرنوشت مردمان, بوده اند, هماره, به عدالت و ريشه هاي كرامت و عزّت انسان ها انديشيده اند.