ريشههاى درونى دروغ
روغ به شكل معمول در يكى از صفات زشت و ناپسند نفسانى ريشه دارد كه عبارتند از:1. دشمنى
گاه انسان از روى دشمنى و نفرت درصدد ضربه زدن به كسى برآمده، دروغ مىگويد كه البته اين دشمنى، از حركت نادرست و افسار گسيختگى نيروى غضب سرچشمه مىگيرد.2. حسد
گاه حسادت به برترىهاى ديگرى، انسان را به دروغگويى وا مىدارد.3. خشم و عصبانيت
خشم از چيزى يا كسى مىتواند سبب بروز اين رفتار ناشايست از انسان باشد.4. علاقه به مال دنيا (حب مال)
گاه علاقه و چشمداشت به مال دنيا، مايه بروز چنين رفتارى مىشود.5. علاقه به مقام و جايگاه دنيايى (حب جاه)
گاه علاقه به مقام و منزلت دنيايى انسان را به دروغ گفتن وا مىدارد.6. علاقه دنيايى به افراد
محبت و علاقه به افراد ممكن است انسان را به دروغ بكشاند. به اين صورت كه انسان براى جلب نظر محبوب خود، به دروغ دچار شود.دانشمندان اخلاق، بحث دروغ را جزو مباحثى قرار داده اند كه فقط با يك نيروى خاص از نيروهاى نفسانى ارتباط نداشته؛ بلكه با تمام آنها مرتبط است؛ زيرا ممكن است اين رفتار ناپسند از هر يك از اقسام نيروهاى درونى، چون شهوت و غضب، ريشه گرفته، پديد آيد.دروغ گاه در نيروى شهوت ريشه داشته، گاه از نيروى غضب سرچشمه مىگيرد؛ البته هر يك از دو نيروى شهوت و غضب، مايه پديد آمدن صفاتى چون «حب به مال» و «دشمنى» مىشوند كه آن صفات نيز سرچشمه دروغ هستند. در بررسى سرچشمه هاي دروغ، چه بسا بتوان بدترين حالت آن را همنشينى با افرادى دانست كه دروغ در بين آنها نه تنها رفتارى ناپسند به شمار نمىآيد، بلكه بسيار رايج است. انسان با تكرار و ادامه همين همنشينىها به دروغگويى معتاد مىشود.گاه انسان براى كسب رياست و حفظ آن يا كسب مال و غيره به دروغ متوصل مىشود، و گاه همان شخص، بدون هيچ علتى، و فقط در اثر معاشرت و همنشينى با دروغگويان، به اين رفتار زشت دچار شده، دروغ مىگويد؛ البته به باور دانشمندان اخلاق، اين نوع نيز از نيروى شهوت ريشه مىگيرد و حالت اعتياد در افراد پديد مىآورد. معاشرت با افراد، آثار فراوانى بر جاى خواهد گذاشت. گرچه شخص در ابتدا به اين آثار توجهى ندارد، با گذشت زمان ناگاه درمىيابد كه زبانش جز به دروغ حركت نمىكند.(1). از ريشه «فرء» به معناى دروغ ساختن و نسبت دروغين به كسى دادن به طورى كه موجب ناخشنودى او شود.(2). وارونه كردن خبر.(3). «اولا و بالذات» يعنى بدون هيچ گونه نسبت مجازى و غير حقيقى.(4). «ثانيا و بالعرض» يعنى با در نظر گرفتن نسبتى مجازى و غير حقيقى، اگرچه اين مجاز نرد مردم آشكار نباشد.(5). خوى و خلق پايدار در روح انسان.(6). آمدى: غررالحكم، ص 220، ح 4383.(7). همان، ح 4373 و 4375 و 4366.(8). همان، ح 4379.(9). همان، ص 219، ح 4361.(10). عطار نيشابورى در منطق الطير از عاشقى حكايت مىكند كه خفته بود و معشوق بر او عيب گرفت كه اگر عاشقى، چرا در خوابى؟ خواب را با ديده عاشق چه كار؟
عاشقى از فرط عشق آشفته بود
رفت معشوقش به بالينش فراز
رقعهاى بنبشت چست و لايق او
عاشقش از خواب چون بيدار شد
اين نوشته بود كاى مرد خموش
ور تو مرد زاهدى، شب زنده باش
ور تو هستى مرد عاشق، شرم دار
مرد عاشق باد پيمايد به روز
چون تو نه اينى نه آن، اى بىفروغ
گر بخفتد عاشقى جز در كفن
چون تو در عشقش از سر جهل آمدى
خواب خوش بادت كه نااهل آمدى
بر سر خاكى بزارى خفته بود
ديد او را خفته وز خود رفته باز
بست آن بر آستين عاشق او
رقعه برخواند و برو خون بار شد
خيز اگر بازارگانى سيم گوش
بندگى كن تا به روز و بنده باش
خواب را با ديده عاشق چه كار
شب همه مهتاب پيمايد زسوز
مىمزن در عشق ما لاف دروغ
عاشقش گويم، ولى بر خويشتن
خواب خوش بادت كه نااهل آمدى
خواب خوش بادت كه نااهل آمدى
سعدى شيرازى هم در ديوان اشعارش يك سونگرى و توحيد در محبت، و بىخبرى از اغيار، و نهراسيدن از خطرات را از پيامدهاى عشق و محبت به خدا دانسته، به لاف زنان وادى محبت خطاب مىكند:
كه گفت من خبرى دارم از حقيقت
اگر نظر به دو عالم كند حرامش باد
گر از مقابله شير آيد از عقب شمشير
وگر بهشت مصور كند عارف را
نظر به روى تو انداختن حرامش باد
كه جز تو در همه عالم كسى دگر دارد
عشق دروغ گفت گر از خويشتن خبر دارد
كه از صفاى درون با يكى نظر دارد
نه عاشق است كه انديشه از خطر دارد
به غير دوست نشايد كه ديده بردارد
كه جز تو در همه عالم كسى دگر دارد
كه جز تو در همه عالم كسى دگر دارد
(11). كلينى: كافى، ج 2، ص 343،ح 21.(12). صبحى صالح: نهج البلاغه، ص 225، خطبه 160.(13). محدث نورى: مستدرك الوسائل، ج 9، ص 88، ح10296.(14). آمدى: غررالحكم، ص 220، ح 4394.(15). نحل(16): 105.(16). الزمر(39): 3.(17). كلينى: كافي، ج 2، ص 338، ح 3.(18). محدث نورى: مستدرك الوسايل، ج 9، ص 88، ح 10298.(19). همان، ح 10301.(20). امورى كه آشكار بوده، به دليل نياز ندارد.(21). در ظاهر به دليل بىاحتياطى، فقط عقل او را سرزنش مىكند.(22). «لزوم دفع ضرر محتمل» از احكام عقل عملى بشر است كه او را از رفتارى كه احتمال زيان در آن باشد، باز مىدارد.(23). حر عاملى: وسائل الشيعه: ج 15، ص 172، ح 20225.(24). كلينى: كافى، ج 1، ص 50، ح 12.(25). همان، ج 1، ص 43، ح 6.(26). حر عاملى: وسائل الشيعه، ج 15، ص 329، ح 20660.(27). همان، ج 12، ص 249، ح 16224.(28). كارهايى كه موجب باطل شدن روزه مىشوند.(29). جمع هر سه نوع كفارهاى كه براى ابطال عمدى روزه در نظر گرفته شده است.(30). شيخ انصارى: مكاسب محرمه، فصل كذب.(31). كلينى: كافى، ج 2، ص 340، ح 12.(32). حر عاملى: وسائل الشيعه، ج 12، ص 245، ح 16213.(33). همان، ص 250، ح 16227.(34). صفت درونى پايدار.(35). سرشتى كه با سرشت اصيل بشرى متفاوت است.(36). الضرورات تبيح المحظورات.(37). حر عاملى: وسائل الشيعه، ج 12، ص 255، ح 16239.(38). همان، ح 16238.(39). كلينى: كافى، ج 2، ص 342، ح 18.(40). حر عاملى: وسائل الشيعه، ج 12، ص 252، ح 16230.(41). اوصافى كه در ذات و حقيقت شىء دخالت ندارد.(42). حر عاملى: وسائل الشيعه، ج 12، ص 252، ح 16230.(43). كلينى: كافى، ج 2، ص 341، ح 16.(44). حر عاملى: وسائل الشيعه، ج 12، ص 252، ح 16229.(45). كلينى: كافى، ج 2، ص 210، ح 7.(46). يوسف(12): 82.(47). كلينى: كافى، ج 2، ص 338، ح 2.(48). همان، ص 340، ح 11.(49). حر عاملى: وسائل الشيعه، ج 12، ص 250، ح 16227.(50). همان، ص 251، ح 16228.(51). علامه مجلسى: بحارالانوار، ج 2، ص 128، ح 8.(52). كلينى: كافى، ج 2، ص 339، ح 5.(53). حر عاملى: وسائل الشيعه، ج 12، ص 249، ح 16224.(54). كلينى: كافى، ج 4، ص 187، ح 1.(55). همان، ج 2، ص 338، ح 1.(56). علامه مجلسى: بحارالانوار، ج 69، ص 258.(57). كلينى: كافى، ج 7، ص 437، ح 3.(58). همان، ح 2.(59). مناشده قسم دادن.(60). حر عاملى: وسائل الشيعه، ج 23، ص 225، ح 29428.(61). كلينى: كافى، ج 7، ص 435، ح 1.(62). همان، ص 434، ح 4.(63). ابن ابى جمهور: عوالى اللآلى، ج 2، ص 224، ح 36.(64). حر عاملى: وسائل الشيعه، ج 23، ص 215، ح 29400.(65). كلينى: كافى، ج 7، ص 438، ح 1.(66). آل عمران(3): 77.(67). حر عاملى: وسائل الشيعه، ج 9، ص 454، ح 12484.(68). كلينى: كافى، ج 7، ص 436، ح 7.(69). صدوق: ثواب الاعمال، ص 226 و 227.(70). كلينى: كافى، ج 5، ص 524، ح 7.(71). حر عاملى: وسائل الشيعه، ج 23، ص 197، ح 29353.(72). كلينى: كافي، ج 7، ص 434، ح 2.(73). محدث نورى: مستدرك الوسائل، ج 17، ص 416، ح 21711.(74). فرقان(25) 72.