ريشه‏هاى درونى دروغ - دروغ نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

دروغ - نسخه متنی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

ريشه‏هاى درونى دروغ

روغ به شكل معمول در يكى از صفات زشت و ناپسند نفسانى ريشه دارد كه عبارتند از:

1. دشمنى

گاه انسان از روى دشمنى و نفرت درصدد ضربه زدن به كسى برآمده، دروغ مى‏گويد كه البته اين دشمنى، از حركت نادرست و افسار گسيختگى نيروى غضب سرچشمه مى‏گيرد.

2. حسد

گاه حسادت به برترى‏هاى ديگرى، انسان را به دروغگويى وا مى‏دارد.

3. خشم و عصبانيت

خشم از چيزى يا كسى مى‏تواند سبب بروز اين رفتار ناشايست از انسان باشد.

4. علاقه به مال دنيا (حب مال)

گاه علاقه و چشمداشت به مال دنيا، مايه بروز چنين رفتارى مى‏شود.

5. علاقه به مقام و جايگاه دنيايى (حب جاه)

گاه علاقه به مقام و منزلت دنيايى انسان را به دروغ گفتن وا مى‏دارد.

6. علاقه دنيايى به افراد

محبت و علاقه به افراد ممكن است انسان را به دروغ بكشاند. به اين صورت كه انسان براى جلب نظر محبوب خود، به دروغ دچار شود.

دانشمندان اخلاق، بحث دروغ را جزو مباحثى قرار داده اند كه فقط با يك نيروى خاص از نيروهاى نفسانى ارتباط نداشته؛ بلكه با تمام آنها مرتبط است؛ زيرا ممكن است اين رفتار ناپسند از هر يك از اقسام نيروهاى درونى، چون شهوت و غضب، ريشه گرفته، پديد آيد.

دروغ گاه در نيروى شهوت ريشه داشته، گاه از نيروى غضب سرچشمه مى‏گيرد؛ البته هر يك از دو نيروى شهوت و غضب، مايه پديد آمدن صفاتى چون «حب به مال» و «دشمنى» مى‏شوند كه آن صفات نيز سرچشمه دروغ هستند. در بررسى سرچشمه هاي دروغ، چه بسا بتوان بدترين حالت آن را همنشينى با افرادى دانست كه دروغ در بين آنها نه تنها رفتارى ناپسند به شمار نمى‏آيد، بلكه بسيار رايج است. انسان با تكرار و ادامه همين همنشينى‏ها به دروغگويى معتاد مى‏شود.

گاه انسان براى كسب رياست و حفظ آن يا كسب مال و غيره به دروغ متوصل مى‏شود، و گاه همان شخص، بدون هيچ علتى، و فقط در اثر معاشرت و همنشينى با دروغگويان، به اين رفتار زشت دچار شده، دروغ مى‏گويد؛ البته به باور دانشمندان اخلاق، اين نوع نيز از نيروى شهوت ريشه مى‏گيرد و حالت اعتياد در افراد پديد مى‏آورد. معاشرت با افراد، آثار فراوانى بر جاى خواهد گذاشت. گرچه شخص در ابتدا به اين آثار توجهى ندارد، با گذشت زمان ناگاه درمى‏يابد كه زبانش جز به دروغ حركت نمى‏كند.

(1). از ريشه «فرء» به معناى دروغ ساختن و نسبت دروغين به كسى دادن به طورى كه موجب ناخشنودى او شود.

(2). وارونه كردن خبر.

(3). «اولا و بالذات» يعنى بدون هيچ گونه نسبت مجازى و غير حقيقى.

(4). «ثانيا و بالعرض» يعنى با در نظر گرفتن نسبتى مجازى و غير حقيقى، اگرچه اين مجاز نرد مردم آشكار نباشد.

(5). خوى و خلق پايدار در روح انسان.

(6). آمدى: غررالحكم، ص 220، ح 4383.

(7). همان، ح 4373 و 4375 و 4366.

(8). همان، ح 4379.

(9). همان، ص 219، ح 4361.

(10). عطار نيشابورى در منطق الطير از عاشقى حكايت مى‏كند كه خفته بود و معشوق بر او عيب گرفت كه اگر عاشقى، چرا در خوابى؟ خواب را با ديده عاشق چه كار؟





  • عاشقى از فرط عشق آشفته بود
    رفت معشوقش به بالينش فراز
    رقعه‏اى بنبشت چست و لايق او
    عاشقش از خواب چون بيدار شد
    اين نوشته بود كاى مرد خموش
    ور تو مرد زاهدى، شب زنده باش
    ور تو هستى مرد عاشق، شرم دار
    مرد عاشق باد پيمايد به روز
    چون تو نه اينى نه آن، اى بى‏فروغ
    گر بخفتد عاشقى جز در كفن
    چون تو در عشقش از سر جهل آمدى
    خواب خوش بادت كه نااهل آمدى‏



  • بر سر خاكى بزارى خفته بود
    ديد او را خفته وز خود رفته باز
    بست آن بر آستين عاشق او
    رقعه برخواند و برو خون بار شد
    خيز اگر بازارگانى سيم گوش‏
    بندگى كن تا به روز و بنده باش‏
    خواب را با ديده عاشق چه كار
    شب همه مهتاب پيمايد زسوز
    مى‏مزن در عشق ما لاف دروغ‏
    عاشقش گويم، ولى بر خويشتن‏
    خواب خوش بادت كه نااهل آمدى‏
    خواب خوش بادت كه نااهل آمدى‏




سعدى شيرازى هم در ديوان اشعارش يك سونگرى و توحيد در محبت، و بى‏خبرى از اغيار، و نهراسيدن از خطرات را از پيامدهاى عشق و محبت به خدا دانسته، به لاف زنان وادى محبت خطاب مى‏كند:





  • كه گفت من خبرى دارم از حقيقت
    اگر نظر به دو عالم كند حرامش باد
    گر از مقابله شير آيد از عقب شمشير
    وگر بهشت مصور كند عارف را
    نظر به روى تو انداختن حرامش باد
    كه جز تو در همه عالم كسى دگر دارد



  • عشق دروغ گفت گر از خويشتن خبر دارد
    كه از صفاى درون با يكى نظر دارد
    نه عاشق است كه انديشه از خطر دارد
    به غير دوست نشايد كه ديده بردارد
    كه جز تو در همه عالم كسى دگر دارد
    كه جز تو در همه عالم كسى دگر دارد




(11). كلينى: كافى، ج 2، ص 343،ح 21.

(12). صبحى صالح: نهج البلاغه، ص 225، خطبه 160.

(13). محدث نورى: مستدرك الوسائل، ج 9، ص 88، ح‏10296.

(14). آمدى: غررالحكم، ص 220، ح 4394.

(15). نحل(16): 105.

(16). الزمر(39): 3.

(17). كلينى: كافي، ج 2، ص 338، ح 3.

(18). محدث نورى: مستدرك الوسايل، ج 9، ص 88، ح 10298.

(19). همان، ح 10301.

(20). امورى كه آشكار بوده، به دليل نياز ندارد.

(21). در ظاهر به دليل بى‏احتياطى، فقط عقل او را سرزنش مى‏كند.

(22). «لزوم دفع ضرر محتمل» از احكام عقل عملى بشر است كه او را از رفتارى كه احتمال زيان در آن باشد، باز مى‏دارد.

(23). حر عاملى: وسائل الشيعه: ج 15، ص 172، ح 20225.

(24). كلينى: كافى، ج 1، ص 50، ح 12.

(25). همان، ج 1، ص 43، ح 6.

(26). حر عاملى: وسائل الشيعه، ج 15، ص 329، ح 20660.

(27). همان، ج 12، ص 249، ح 16224.

(28). كارهايى كه موجب باطل شدن روزه مى‏شوند.

(29). جمع هر سه نوع كفاره‏اى كه براى ابطال عمدى روزه در نظر گرفته شده است.

(30). شيخ انصارى: مكاسب محرمه، فصل كذب.

(31). كلينى: كافى، ج 2، ص 340، ح 12.

(32). حر عاملى: وسائل الشيعه، ج 12، ص 245، ح 16213.

(33). همان، ص 250، ح 16227.

(34). صفت درونى پايدار.

(35). سرشتى كه با سرشت اصيل بشرى متفاوت است.

(36). الضرورات تبيح المحظورات.

(37). حر عاملى: وسائل الشيعه، ج 12، ص 255، ح 16239.

(38). همان، ح 16238.

(39). كلينى: كافى، ج 2، ص 342، ح 18.

(40). حر عاملى: وسائل الشيعه، ج 12، ص 252، ح 16230.

(41). اوصافى كه در ذات و حقيقت شى‏ء دخالت ندارد.

(42). حر عاملى: وسائل الشيعه، ج 12، ص 252، ح 16230.

(43). كلينى: كافى، ج 2، ص 341، ح 16.

(44). حر عاملى: وسائل الشيعه، ج 12، ص 252، ح 16229.

(45). كلينى: كافى، ج 2، ص 210، ح 7.

(46). يوسف(12): 82.

(47). كلينى: كافى، ج 2، ص 338، ح 2.

(48). همان، ص 340، ح 11.

(49). حر عاملى: وسائل الشيعه، ج 12، ص 250، ح 16227.

(50). همان، ص 251، ح 16228.

(51). علامه مجلسى: بحارالانوار، ج 2، ص 128، ح 8.

(52). كلينى: كافى، ج 2، ص 339، ح 5.

(53). حر عاملى: وسائل الشيعه، ج 12، ص 249، ح 16224.

(54). كلينى: كافى، ج 4، ص 187، ح 1.

(55). همان، ج 2، ص 338، ح 1.

(56). علامه مجلسى: بحارالانوار، ج 69، ص 258.

(57). كلينى: كافى، ج 7، ص 437، ح 3.

(58). همان، ح 2.

(59). مناشده قسم دادن.

(60). حر عاملى: وسائل الشيعه، ج 23، ص 225، ح 29428.

(61). كلينى: كافى، ج 7، ص 435، ح 1.

(62). همان، ص 434، ح 4.

(63). ابن ابى جمهور: عوالى اللآلى، ج 2، ص 224، ح 36.

(64). حر عاملى: وسائل الشيعه، ج 23، ص 215، ح 29400.

(65). كلينى: كافى، ج 7، ص 438، ح 1.

(66). آل عمران(3): 77.

(67). حر عاملى: وسائل الشيعه، ج 9، ص 454، ح 12484.

(68). كلينى: كافى، ج 7، ص 436، ح 7.

(69). صدوق: ثواب الاعمال، ص 226 و 227.

(70). كلينى: كافى، ج 5، ص 524، ح 7.

(71). حر عاملى: وسائل الشيعه، ج 23، ص 197، ح 29353.

(72). كلينى: كافي، ج 7، ص 434، ح 2.

(73). محدث نورى: مستدرك الوسائل، ج 17، ص 416، ح 21711.

(74). فرقان(25) 72.

/ 28