اگر خواص و اهل فهم و بينش جامعه ، متواضع باشند، اثر وجودى آنان ظاهر شده و براى جامعه سـودمـنـد خـواهـنـد بود. قرآن دو گروه يهود و نصارا را نسبت به مسلمانان مقايسه كرده ، گروه اول را دشـمـن تـريـن و گـروه دوم را نـزديـك تـريـن كسان به مسلمانان مى داند و در تبيين علت نزديكى مسيحيان به مسلمانان مى فرمايد:(ذلِكَ بِاَنَّ مِنْهُمْ قِسّيسينَ وَ رُهْباناً وَ اَنَّهُمْ لا يَسْتَكْبِرُونَ)^131 اين قرابت از آن روست كه در بين آنان عالمان و زاهدانِ راهب زياد است و آنان استكبار نمى ورزند.
6 ـ زهد و بى اعتنايى به تعلقات دنيا
آيه فوق يكى از دلايل نزديكى مسيحيان به مسلمانان را زياد بودن راهبان در بين آنان عنوان مى دارد كـسـانى كه دل از تعلقات دنيوى بريده اند مردم را به مقابله با حق و انحراف سوق نمى دهـنـد. چنين انسان هاى وارسته اى در حوادث جامعه حرّ و آزادند و به نداى فطرت جواب مثبت داده ، هميشه منشاء خير و بركت خواهند بود.
7 ـ استقامت و پايدارى
خـواصـى كـه حق را شناخته و پيروى كرده باشند، در ابتدا زيادند ولى از آنجا كه پيمودن راه حـق و مقابله با انحرافات و كجروى ها با سختى هاى فراوان همراه است ، صبر و استقامت بسيار لازم دارد.پـيـامـبـران و اصـحـاب بـاوفـاى آنـان خـواصـى بـودنـد كـه صـبـر و تحمل بسيار ورزيدند و منشاء تحولات بسيار گشتند:(وَ كـَاَيِّنْ مـِنْ نـَبـِي قـاتـَلَ مـَعـَهُ رَبِّيُّونَ كـَثـيـرٌ فـَما وَهَنُوا لِما اَصابَهُمْ فى سَبيلِ اللّهِ وَ ما ضَعُفُوا وَ مَا اسْتَكانُوا وَاللّهُ يُحِبُّ الصّابِرينَ)^132 چـه بـسـيار پيامبرانى كه مردان الهى بسيارى به همراه آنان جنگيدند و در برابر آنچه در راه خـدا بـه آنـان مـى رسـيـد، سـسـت و نـاتـوان نـشـدند (و تن به تسليم ندادند) و خداوند استقامت كنندگان را دوست دارد.پـيـامـبـران ، بـخـصـوص پـيـامـبـران اولوالعـزم بـيـشـتـريـن تحمل را در راه خدا داشتند:(وَ لَقـَدْ كـُذِّبـَتْ رُسـُلٌ مـِنْ قـَبـْلِكَ فـَصـَبـَرُوا عـَلى مـا كـُذِّبـُوا وَ اُوذُوا حـَتـّى اَتـيـهـُمـْ نَصْرُنا)^133 پيامبران پيش از تو نيز تكذيب شدند اما در برابر تكذيب ها و آزارها صبر و استقامت ورزيدند تا اينكه يارى ما به آنان رسيد.(فَاصْبِرْ كَما صَبَرَ اُولُوالْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ)^134 مانند پيامبران با عزم و اراده در مقابل سختى ها صبر و استقامت داشته باش .
8 ـ وجود رهبرانى كاردان ، آگاه و شجاع
عـوامـل گذشته درونى بودند، اما عامل رهبرى ، عاملى بيرونى است . وجود رهبر سبب مى شود كه خـواص حـول آن مـحـور اقدامات خود را سامان دهند. گرچه اسلام مى خواهد جامعه را چنان پرورش دهـد كـه حـركـت اجـتـماعى حتى وابسته به رهبر نباشد ولى در بسيارى از مواقع وجود رهبر سبب قـوام و دوام حـركـت و فـقـدان رهـبـر سـبـب مـخـتـل شـدن حـركـت اسـت . وقـتـى شـايـعـه قـتـل رسـول خـدا در مـيـدان اُحـد پـيچيد، بسيارى كاملاً نااميد شدند و فرار كردند^135 و بعضى از خواص و سر شناس ها دنبال اين بودند كه از ابوسفيان امان بگيرند و گروهى نيز به فكر بازگشت به بت پرستى افتادند در اين بين مردى مؤ من به نام اَنَسْ بن نَضْر گفت :(اى قـوم اگـر مـحمد مرده است خداى محمد كه نمرده است شما بعد ازپيامبر زندگى را براى چه مـى خـواهـيـد؟ پس بر همان عقيده اى كه محمد جنگيد، بجنگيد و مانند او بميريد.) و خود جنگيد تا به شهادت رسيد.^136 قرآن به همين واقعه تصريح مى كند و مى فرمايد: