گرچه در بين خواص ـ نيز ـ برخى هدايت شده و برخى گمراه هستندولى هر دو صنف ، آگاهانه راه هـدايـت يـا گـمـراهـى را پـيـش گـرفـتـه انـد. آنـان سـخـن حـق را شـنـيـده و فـهـمـيده اند و در مقابل آن تسليم شده يا عناد ورزيده اند.قرآن در مورد اين ويژگى آنان مى فرمايد:(مَا اخْتَلَفَ الَّذينَ اُوتُوالْكِتابَ اِلاّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْعِلْمُ)^53 صـاحـبـان كـتـاب ، اخـتـلاف نـورزيـدنـد، مـگـر بـعـد از آن كـه عـلم بـراى آنـان (حاصل ) آمد.در مـنـاظره حضرت ابراهيم (ع )با بت پرستان ، آن گاه كه حضرت ،مشركان را به بت بزرگ ارجـاع داد، آن هـا دريـافـتـنـد آن بت ، همچون جمادات ديگر، توان سخن گفتن يا شنيدن را ندارد و چنين وجودى را شايستگى خدايى نيست و عبادت آن ظلم است . با وجود اين ، آگاهانه بر اين ظلم و كفر پاى فشردند:(فَرَجَعُوا اِلى اَنْفُسِهِمْ فَقالُوا اِنَّكُمْ اَنْتُمُ الظّالِمُونَ)^54 پس به خود آمده و (به يكديگر) گفتند: به حقيقت كه شما ستمكاريد. در قـضيّه مباهله نصاراى نجران ، كه براى تحقيق درباره پيامبر(ص )رهسپار مدينه شده بودند، در بـين راه مَركب يكى از آنان نزديك بود به زمين بخورد و راكب سقوط كند. آن فرد پيامبر(ص )را نـفـريـن كـرد.عـالم بـزرگ آنـان ، او را توبيخ كرد كه چرا پيامبر امّى را نفرين مى كنى و صـفـات و مـدح پـيـامـبـر(ص )را مـطـابـق بـشـارات انـجـيـل بـراى او نـقل كرد. رفيقش گفت : آيا ما بر صاحب اين اوصاف و مورد اين بشارات وارد مى شويم ؟ و چرا؟ عـالم بـزرگ جـواب داد آرى ، بـه مـديـنـه مى رويم تا او را ببينيم ، اگر او را بر همين صفات يـافـتـيـم بـا تـسـالم و پـرداخـت جـزيـه هـم او را يـارى مـى دهـيم و هم خود و هم كيشان خود را از شـمـشيرش در امان مى داريم و اگر او را بر اين صفات نيافتيم به خدا وا مى گذاريمش كه خدا او را بس است (و در رفع او به ديگرى محتاج نيست ).رفيقش پرسيد كه چرا در صورت اول ايمان نياوريم ؟ جواب شنيد كه در اين صورت بايد به ديـنـى وارد شـويـم كه فرد شريف و فرد عادى در آن يكسان است و بايد از مقام و موقعيت فعلى چشم بپوشيم و اين ممكن نيست ^55!
ويژگى هاى عوام
1 ـ نداشتن قوّه فهم و تحليل و ژرف بينى
توده مردم (عوام جامعه ) به دلايل مختلف از شكوفايى فكرى برخوردار نبوده و توان فهم عمق و بـاطـن امـور را نـدارنـد و نـمـى تـوانـنـد وقـايـع و حـوادث را تـجـزيـه و تحليل كنند و حقايق را از وراى ظواهرِ پوشاننده ، بيابند.وقـتـى حـضـرت ابراهيم (ع )خدايش را براى نمرود و حاضران دربار او چنين وصف كرد: (رَبِّىَ الَّذى يُحْيى وَ يُميتُ)^56 (پروردگار من آن است كه زنده مى كند و مى ميراند.) نمرود نيز خود را زنده كننده و ميراننده دانست و دستور كشتن و آزاد كردن دو زندانى را داد تا ميراننده يكى و زنـده كننده ديگرى باشد. در اين جا توده و عوام مردم نتوانستند بطلان ادّعاى نمرود را بفهمند و از ايـن رو حـضـرت ايـن حـجـّت را رهـا كـرد و حـجـتـى آشـكـار و مـلمـوس تـر آورد كـه براى عوام قابل فهم باشد و فرمود:(اِنَّ اللّهَ يَاءْتى بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَاءْتِ بِها مِنَ الْمَغْرِبِ)^57 خداوند، خورشيد را از مشرق برمى آورد؛ پس تو ـ اگر خدايى ـ آن را از مغرب برآور.اصولاً همه پيامبران در ابتداى امر با حجّت و استدلال عقلى براى هدايت مردم گام پيش مى نهادند و آن گـاه كـه سـردمـداران كـفـر در مـقـابـل اسـتـدلال هـاى مـتـيـن آنـهـا بـه خيال بافى و عوام فريبى متوسّل مى شدند و عوام نيز نمى توانستند از وراى اين عوام فريبى هـا بـه حـقـانـيـت پـيـامـبـر