فصل چهارم : شيوه بزدلانه ! - نگاهی به زندگانی سیاسی امام جواد (علیه السلام) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

نگاهی به زندگانی سیاسی امام جواد (علیه السلام) - نسخه متنی

جعفر مرتضی عاملی؛ مترجم: سید محمد حسینی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

از آنچه شما مى گوييد به خدا پناه مى برم بلكه من بنده اويم . (108)

و در نقلى ديگر، مردى از او درباره ابوالحسن ، موسى بن جعفر عليه السلام و بعد از او از امام رضا عليه السلام سراغ گرفت و او خير رحلت آن دو را به او گفت .

آن مرد گفت : بعد از امام رضا عليه السلام ناطق به حق كيست ؟ على بن جعفر گفت : پسرش ، ابوجعفر.

سائل به على بن جعفر گفت : آيا درباره اين پسربچه اين سخن را مى گويى در حالى كه تو در اين سنين ، و داراى چنين قدر و منزلتى هستى و پسر جعفر بن محمد مى باشى ؟!.

على بن جعفر به او گفت : تو را جز شيطان چيزى نمى بينم ، و ادامه داد: چه كنم كه خداوند او را اهل و شايسته اين مقام دانسته ، و اين ريش سفيد را شايسته ندانسته است (109).

فصل چهارم : شيوه بزدلانه !

از خدا پروا كن اى ريش دراز!

محمد بن ريان گفته است :

مامون درباره ابوجعفر عليه السلام به هر نيرنگى دست زد، ولى به نتيجه اى نرسيد، پس چون عاجز گشت و خواست دخترش را به او تسليم كند. صد كنيزك ، از زيباترين كنيزكان را، در دست هر يك جامى جواهر نشان ، بگمارد، تا زمانى كه ابوجعفر براى حضور در مجلس دامادى وارد مى شود، از او استقبال كنند...

پس ابوجعفر به آنان توجهى ننمود...

مردى بود كه به او مخارق مى گفتند، آوازه خوان بود و عود و بربط نواز و ريشى دراز داشت .

مامون او را فرا خواند.

او به مامون گفت اگر او ابوجعفر عليه السلام كمترين علاقه اى به امور دنيوى داشته باشد، من به تنهايى مقصود تو را تامين مى كنم .

پس بيامد و در برابر ابوجعفر عليه السلام بنشست و صيحه اى بركشيد كه اهل خانه دورش گرد آمدند و شروع كرد به نواختن عود و آوازه خوانى ساعتى چنين كرد ولى ابوجعفر عليه السلام نه به او و نه به راست و چپ خود، هيچ توجهى ننمود. سپس سربرداشت و رو به آن مرد كرد و گفت :

از خدا پروا كن ، اى ريش دراز!

پس عود و بربط از دست آن مرد فرو افتاد و دستش از كار افتاد تا آنكه بمرد.

و چون مامون حال او را پرسيد، به مامون گفت : زمانى كه ابوجعفر عليه السلام فرياد بر كشيد، آنچنان هراسيدم كه هرگز به حالت عادى باز نمى گردم . (110)

آرى ، اين جلال و ابهت ايمان ، و عظمت و وقار اسلام است كه اينچنين اثرى دارد.

يك ملاحظه 

در اين روايت تصريح شده بود كه مخارق تا وقتى كه مرد، دستش از كار افتاده بود، ولى ما در متونى كه در دست داريم ، اشاره اى به اينكه دست مخارق فلج بوده است نمى بينيم . شايد تاريخ ، اهمال و مسامحه كرده و متعرض اين مطلب نشده ، زيرا انگيزه اى براى اشاره به آن نيافته . يا اينكه همانطور كه در بسيارى از امور ديگر مى بينيم ، انگيزه اى براى پنهان كردن اين موضوع وجود داشته است . يا اينكه شايد نام مخارق به غلط و اشتباه در روايت آمده است و آن مرد شخص ديگرى بوده است ، به خصوص كه مى بينيم در روايت كوشش شده با ذكر اوصاف آن مرد، او را معرفى كند. در حالى كه مخارق مشهور و شناخته شده بوده ، و براى شناساندن او نيازى به ذكر اوصاف او نبوده است . و نيز احتمال اين هست كه آن شخص هارون بن مخارق بوده است و نسخه برداران سهو كرده فقط نام مخارق را آورده اند. ولى برنگارنده معلوم نيست كه اين هارون بن مخارق از آوازخوانان بوده است يا نه ؟ بار ديگر نيز  بار ديگر مى بينيم خليفه به اين فكر مى افتد كه ابوجعفر عليه السلام را براى شيعيان و پيروانش به صورتى زشت مست نامتعادل و آلوده به عطر مخصوص زنان نمودار كند. ولى چون به او گفته شد كه : شيعيان مى گويند در هر زمانى بايد حجتى الهى باشد... و هرگاه حكومت متعرض كسى كه چنين مقامى نزد آنان دارد بشود،

/ 49