التفات از غيبت به خطاب
كل شى ء خاشع له و كل شى ء قائم به... لم ترك العيون فتخبر عنك بل كنت قبل الواصفين من خلقك. [ نهج البلاغه، خطبه 108. ]هر چيز برابر او فرو افتاده و خوار است و همه بدو ايستاده و برقرار... ديده ها تو را نديده است تا از تو خبر دهد كه تو پيش از هر آفريده اى كه خواهد وصف تو را سر دهد.
عبارت اول و چندين جمله پس از آن در بيان اوصاف خدا در صيغه ى غيبت و جملات بند بعد در سياق خطاب است.
ما هى الا الكوفه اقبضها و ابسطها، ان لم تكونى الا انت تهب اعاصيرك فقبحك الله. [ نهج البلاغه، خطبه 25. ]
جز "كوفه" كه كار بست و گشاد آن با من است براى من نمانده. اى كوفه! اگر جز تو گردبادهاى آشوبت برخاسته است نباشد خدايت زشت كناد!
در جمله ى اول سخن در قالب غيبت است و در جمله ى دوم كلام منصرف به خطاب شده است. [ ضمير "انت" بعد از الا براى تاكيد ماقبل آن است و جمله فعليه ى "تهب اعاصيرك" محلا منصوب و حال است و خبر "كان" محذوف شده است. ]
التفات از خطاب به تكلم
اين قسم در قرآن مثال ندارد و در نهج البلاغه نيز براى آن مصداقى نيافته ام.التفات از خطاب به غيبت
مانند آيه ى شريفه ى حتى اذا كنتم فى الفلك و جرين بهم. [ سوره ى يونس، آيه ى 22. ]استعمال ضمير "هم" در "بهم" به جاى "جرين بكم" عدول از خطاب به غيبت است.
به اعتقاد مرحوم "ميرزا حبيب الله خويى" مى توان قسم هفتم و هشتمى به اقسام ششگانه فوق اضافه نمود و آن عدول از متكلم وحده به مع الغير و بالعكس است كه هر دو در اين عبارت از كلام مولاى متقيان آمده است: [ منهاج البراعه ج 1 ص 173. ]
لم يكن لاحد فى مهمز و لا لقائل فى مغمز، الذليل عندى عزيز حتى آخذ الحق له، و القوى عندى ضعيف حتى آخذ الحق منه، رضينا عن الله قضاءه و سلمنا لله امره، اترانى اكذب على رسول الله صلى الله عليه و آله؟ و الله لانا اول من صدقه فلا اكون اول من كذب عليه. [ نهج البلاغه، خطبه 37. ]
نه كسى را بر من جاى خرده اى بود و نه گوينده را مجال طعنه اى. خوار نزد من، گران مقدار تا هنگامى كه حق او را بدو برگردانم و نيرومند خوار تا آنگاه كه حق را از او باز ستانم. قضاى الهى را پذيرفته ايم و فرمان او را گردن نهاده. پنداريد كه من بر رسول خدا دروغ مى بندم؟ به خدا من نخست كسى بودم كه بدو ايمان آوردم و نخست كسى نباشم كه بر او دروغ بندم.
در پايان، ذكر اين نكته بجاست كه "سكاكى" در باب بديع "مفتاح العلوم" از صنعت التفات، تنها نام برده [ مفتاح العلوم ص 181. ] و تفصيل در اين فن را در علم معانى گنجانده است. او در باب مسنداليه پس از طرح مواردى از قبيل حذف و ذكر و اضمار و تعريف و تنكير و تقديم و تاخير، آنها را احوال مسنداليه در حال انطباق با مقتضاى ظاهر كلام دانسته و سپس به اخراج كلام بر خلاف مقتضاى ظاهر پرداخته و يكى از آن موارد را بكار بردن اسم ظاهر به جاى ضمير با انگيزه هايى از قبيل ايجاد رعب مثل بكار بردن عبارت "اميرالمومنين يامرك بكذا" از طرف خلفا به جاى "انا امرك" و استعطاف و... معرفى مى كند. وى التفات را در همين قسمت از "مفتاح" شرح كرده و در بحث خويش، هدف از التفات را تنوع در كلام دانسته كه به عنوان غذاى روح به تمايل انسان به تنوع در غذاى جسم قابل تشبيه است. [ همان منبع ص 86. ]