جلوه های بلاغت در نهج البلاغه نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
"كعب" بر آن است كه او و "حطيئه" در تقويم اشعار خود و در اجراى نهايت تعديل و تنقيح در آنها از ديگران گوى سبقت ربوده اند و در اسلوب خود هماهنگى و تناسب را به كمال رسانده اند و هر دوى آنان از مدرسه ى "زهير"اند، مدرسه اى كه اصحابش راويان شعرند و نزد يكديگر تلمذ مى كنند و هر شاگرد ملتزم استاد خويش است.
شعرش را روايت مى كند از طريقت او تبعيت مى نمايد، تا آنگاه كه مواهب درونيش به جوشش درآيد و شعر بر زبانش جارى گردد. در اين هنگام ملاحظات و نكاتى را پيرامون نظر خويش بيان مى كند يا به اصلاح نظم او مى پردازد.
ما در تصوير عصر جاهلى به تفصيل سخن گفتيم تا روشن گردد كه شعراى آن دوره بر گزينش الفاظ و معانى و شكلها و صوتهاى آن عنايت داشتند و ملاحظاتى را گوشزد مى نمودند كه بدون شك اساس و پايه ى ملاحظات بيانى در بلاغت زبان عربى است. هر كس كه اشعار ايشان را تورقى نمايد، آراستگى آن به تشبيهات و استعارات را درمى يابد و با انواع مقابلات و جناسات در جاى جاى آن مواجه مى گردد و اين همه بيانگر اين است كه آنان به آراستن كلام و تفنن در بلاغت كلام عنايتى تمام داشتند.
اين عنايت و اهتمام بعد از ظهور اسلام با شيوه ى قرآن و "پيامبر" گرامى در زمينه هاى فصاحت و بلاغت رشد يافت. آيات قرآن در تمامى ساعات شبانه روز تلاوت مى شد و گفتار "پيامبر" دهان به دهان مى گشت و خطبه هاى او قلبها و سينه ها را مى انباشت، "جاحظ" در وصف حضرت مى گويد: جز از ميراث حكمت سخن نگفت و هر كلامى كه بر زبان مى راند در هاله اى از عصمت بود. كلامى بود كه
خدا محبت را در آن افكنده و به زيور قبول همگان آرايش داده بود و در آن مهابت را با حلاوت و افهام نيكو را با ايجاز و اختصار قرين ساخته بود، آنچنان كه خود به تكرار آن بى نياز بود و شنونده نيز بار اول آن را فرا مى گرفت و بر اعاده آن محتاج نبود. هيچ سخن، سودمندتر و در لفظ، معتدل تر و در وزن هماهنگ تر و در سبك و سياق، زيباتر و در مفاهيم، والاتر و در تاثير، نيكوتر و در تلفظ، سهل تر و در معنى، فصيح تر و در فحوا، روشن تر از كلام "پيامبر" "ص" شنيده نشد. [ البيان و التبيين ج 2، ص 17. ]
از او نقل شده است كه فرمود: احدى از شما نگويد: خبثت نفسى و بجاى آن بگويد: لقست نفسى. يعنى دلم شوريد و بهم خورد بخاطر اكراه از توصيف نفس انسان مسلمان به خباثت. [ الحيوان جاحظ طبعه الحلبى ج 1، ص 335. ]
"ابوبكر" و "عمر" و "عثمان" و "على" سخنوران سرآمد بودند و در سخنان خويش از گفتار پيامبر و آيات قرآن مستفيض مى گشتند. يكى از نقلها كه دال بر دقت احساس است در باب "ابوبكر" است كه از كنار مردى كه جامه اى داشت مى گذشت، از او پرسيد اين جامه را مى فروشى؟ او پاسخ داد لا عافاك الله و از آنجا كه ظاهر اين لفظ موهم معناى ديگر است و به نظر مى رسد كه نفى مسلط بر دعا باشد، "ابوبكر" با ناراحتى بدو گفت: لقد علمتم لو كنتم تعلمون، قل: لا، و عافاك الله. [ البيان و التبيين ج 1، ص 261. ]
راويان در توضيح بلاغت "عمر" مى گويند او مى توانست حرف "ضاد" را از هر كدام از دو گوشه دهان خود كه بخواهد ادا كند [ البيان و التبيين ج 1، ص 62. ] و كسى را در بلاغت و فصاحت، ياراى هماوردى با "على" "ع" نبود. [ البلاغه تطور و تاريخ، ص 14. ]
همچنانكه ملاحظه شد نويسنده مزبور، با هدف تحليل تاريخ بلاغت و داورى در مورد مراحل شكل گيرى آن در آن بحث مبسوط از "نابغه" و "حسان" و "حطيئه" و "طرفه" و "متلمس" و "مسيب بن علس" و "اوس بن حجر" و مدرسه ى "زهير" و "كعب" سخن مى راند و پس از آن نيز از جلوه هاى بلاغت در عصرهاى اموى و عباسى ياد مى كند و درباره ى نقش امام "ع" به نيم سطر بسنده مى كند!
و انا لامراء الكلام و فينا تنشبت عروقه و علينا تهدلت غصونه. [ نهج البلاغه، خطبه ى 224. ]
ما اميران گفتاريم، سخن- به تعليم ما- ريشه دوانيده و شاخه هاى خود را بر سر ما تنيده است. اين حقيقت مسلم، در تمامى اعصار قرون مورد اعتراف دوست و دشمن بوده است.
در اينجا براى نمونه آراى برخى از بزرگان ادب عربى را در مورد شخصيت ادبى بلامنازع آن امام همام، نقل مى كنيم.