جلوه های بلاغت در نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

جلوه های بلاغت در نهج البلاغه - نسخه متنی

محمد خاقانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

خطاب به "معاويه":

فلقد خبالنا الدهر منك عجبا اذ طفقت تخبرنا ببلاء الله تعالى عندنا و نعمته علينا فى نبينا فكنت فى ذلك كناقل التمر الى "هجر" اوداعى مسدده الى النضال. [ نهج البلاغه، نامه 28. ]

همانا روزگار، چيزى شگفت از تو بر ما نهان داشت. خبر دادنت از احسان خدا به ما و نعمت نبوت كه چتر آن را بر سر ما برافراشت. در اين يادآورى چونان كسى هستى كه خرما به "هجر" رسانده يا آنكه آموزگار خود را به مسابقت خواند.
مثلى است كهن، معادل زيره به كرمان بردن در زبان فارسى.

"هجر" اسم شهرى است و اصل مثل كمستبضع تمر الى هجر است و آن شهرى است با خرماى فراوان كه از آن به ديگر شهرها صادر مى شود.

بجاى "هجر" گاهى نيز شهر "خيبر" استعمال مى شود و "نابغه ى جعدى" آن را در بيت زير بكار برده است:




  • و ان امرا اهدى اليك قصيده
    كمستبضع تمرا الى ارض خيبرا



  • كمستبضع تمرا الى ارض خيبرا
    كمستبضع تمرا الى ارض خيبرا



هر كس به تو قصيده اى تقديم كند، خرما به "خيبر" برده است.

مسدده در جمله بعد، به معنى مربى تيراندازى است كه اشارتى است به بيت زير:




  • اعلمه الرمايه كل يوم
    فلما استد ساعده رمانى



  • فلما استد ساعده رمانى
    فلما استد ساعده رمانى



هر روز به او تيراندازى آموختم و آنگاه كه بازوى او قوت يافت، مرا نشانه گرفت.

"استد" در روايت صحيح با سين بدون نقطه به معنى قوام يافتن بازوى فرد براى پرتاب تير است. "سددت فلانا" يعنى به او جنگاورى آموختم. "سهم سديد" و "رمح سديد" به معنى تير يا نيزه ى بى خطاست.

در "مجمع الامثال" نظير مثل فوق، دو مثل ديگر آمده است:سمن كلبك يا كلك. [ مجمع الامثال ج 1 ص 333. ]

سگ خود را فربه ساز تا سرانجام ترا طعام خود سازد. گفته اند اولين بار "حازم بن منذر" آن را بكار برد.

احشك و تروثنى. [ مجمع الامثال ج 1 ص 200. ]

من به تو علف مى خورانم و تو به من هيمه پس مى دهى و مرا با فضولات خويش آلوده مى كنى. [ فرائد الادب، المنجد. ]

/ 225