خطاب به "معاويه":
فلقد خبالنا الدهر منك عجبا اذ طفقت تخبرنا ببلاء الله تعالى عندنا و نعمته علينا فى نبينا فكنت فى ذلك كناقل التمر الى "هجر" اوداعى مسدده الى النضال. [ نهج البلاغه، نامه 28. ]همانا روزگار، چيزى شگفت از تو بر ما نهان داشت. خبر دادنت از احسان خدا به ما و نعمت نبوت كه چتر آن را بر سر ما برافراشت. در اين يادآورى چونان كسى هستى كه خرما به "هجر" رسانده يا آنكه آموزگار خود را به مسابقت خواند.
مثلى است كهن، معادل زيره به كرمان بردن در زبان فارسى.
"هجر" اسم شهرى است و اصل مثل كمستبضع تمر الى هجر است و آن شهرى است با خرماى فراوان كه از آن به ديگر شهرها صادر مى شود.
بجاى "هجر" گاهى نيز شهر "خيبر" استعمال مى شود و "نابغه ى جعدى" آن را در بيت زير بكار برده است:
و ان امرا اهدى اليك قصيده
كمستبضع تمرا الى ارض خيبرا
كمستبضع تمرا الى ارض خيبرا
كمستبضع تمرا الى ارض خيبرا
مسدده در جمله بعد، به معنى مربى تيراندازى است كه اشارتى است به بيت زير:
اعلمه الرمايه كل يوم
فلما استد ساعده رمانى
فلما استد ساعده رمانى
فلما استد ساعده رمانى
"استد" در روايت صحيح با سين بدون نقطه به معنى قوام يافتن بازوى فرد براى پرتاب تير است. "سددت فلانا" يعنى به او جنگاورى آموختم. "سهم سديد" و "رمح سديد" به معنى تير يا نيزه ى بى خطاست.
در "مجمع الامثال" نظير مثل فوق، دو مثل ديگر آمده است:سمن كلبك يا كلك. [ مجمع الامثال ج 1 ص 333. ]
سگ خود را فربه ساز تا سرانجام ترا طعام خود سازد. گفته اند اولين بار "حازم بن منذر" آن را بكار برد.
احشك و تروثنى. [ مجمع الامثال ج 1 ص 200. ]
من به تو علف مى خورانم و تو به من هيمه پس مى دهى و مرا با فضولات خويش آلوده مى كنى. [ فرائد الادب، المنجد. ]