جلوه های بلاغت در نهج البلاغه نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
مثلى است كه عربها بكار مى برند، آنگاه كه بخواهند نهايت تامل و استقصاى در فكر و انديشه را بيان كنند و وجه تخصيص به چشم و دماغ، نقش آنها در تماميت صورت است. [ شرح ابن ابى الحديد ج 2 ص 323. ]
امام "ع" به يكى از كسانى كه به او سخنى گفته بود و از مقدار وى بزرگتر مى نمود، فرمودند:
لقد طرت شكيرا و هدرت سقبا. [ نهج البلاغه، حكمت 394. ]
پر نياورده، پريدى و در خردسالى، بانگ دركشيدى.
"رضى" گفته است: "شكير" نخستين پرهاست كه بر بال پرنده برويد، پيش از آنكه نيرومند و استوار شود و "سقب" شتر خردسال است و شتر بانگ برنمى آورد مگر آنكه "فحل" بالغ گردد. [ ترجمه نهج البلاغه، دكتر شهيدى ص 433. ]
استعاره ى لفظ شكير و سقب براى او، به اعتبار كوچكى مقدار آن مرد بود از آنچه كه در محضر امام "ع" لب بدان گشوده و وصف طيران و هدير به اعتبار پاى گذاشتن او در جايگاهى بود كه شايسته آن نبود همچنان كه نه پرواز در شان جوجه است و نه هدير و آواز در صلاحيت بچه شتر. [ شرح ابن ابى الحديد ج 5 ص 439. ]
معادل اين معنا، در عربى دو مثل وجود دارد:"قد زبب قبل ان يحصرم" و يقرا بالشواذ و ما حفظ بعد جزء المفصل" كه يكى از امثال عاميانه است. [ شرح ابن ابى الحديد ج 2 ص 4. ]
در بين مثالهاى عاميانه فارسى مثال دهانش بوى شير مى دهد را مى توان در اين مقوله ذكر كرد. و ليصدق رائد اهله. [ نهج البلاغه، خطبه 107. ]
پيشواى قوم بايد با مردم خود براستى سخن راند.
مثلى است كه آن را براى بيان منظور خويش بدين شكل بكار برده است و اصل آن چنين است: لا يكذب رائد اهله.
امام "ع" لفظ "رائد" را براى فكر استعاره كرده است، وجه مثل از اين قرار است كه "رائد" كسى است كه جماعت، او را در طلب آب و علف به پيش مى فرستند و انديشه ى آدمى نيز از سوى روان انسان براى طلب آب حيات و علوم و كمالات مبعوث مى گردد و منظور از "اهل" در اينجا، همان نفس است. گويا امام "ع" فرموده است: "افكار و انديشه هاى شما به روح و روان شما، راست مى گويد" و صداقت افكار به تصرف آن بر حسب اشاره ى عقل و به دور از مشاركت هواى نفس است چرا كه رائد، از سوى
نفس در صورت مشاركت با اميال شهوانى به نفس خويش دروغ گفته و او را به غرور و تباهى راهبرى كرده است.
همچنين محتمل است كه منظور از رائد، هر يك از حضار مجلس حضرت "ع" باشد كه هر يك اهل و قبيله اى دارد كه بدان باز مى گردد و فرمان حضرت به صداقت با آنان، فرمان به تبليغ صادقانه ى سخنانى است كه از مولى شنيده اند و دعوت ديگر مردمان به حق، همچنان كه پيشتاز بيابانها وجود آب و مرتع را به افراد خويش بشارت مى دهد. [ شرح ابن ميثم ج 3 ص 46. ]
فان اقل يقولوا حرص على الملك و ان اسكت يقولوا جزع من الموت، هيهات. بعد اللتيا و التى و الله لابن ابى طالب انس بالموت من الطفل بثدى امه. [ نهج البلاغه، خطبه 5. ]
اگر بگويم، گويند خلافت را آزمندانه خواهان است و اگر خاموش باشم، گويند از مرگ هراسان است. هرگز! من و از مرگ ترسيدن پس از آن همه ستيزه و جنگيدن؟ به خدا سوگند پسر ابوطالب از مرگ، بى پژمان است بيش از آنچه كودك، پستان مادر را خواهان است.
اللتيا و التى بيانگر شدايد و مصايب بزرگ است و اصل مثل از اين قرار است كه مردى با زنى كوتاه قد و بداخلاق ازدواج كرد و چون از او رنجها كشيد وى را طلاق داد و با زن بلند قدى ازدواج كرد كه از او به مراتب بيشتر از همسر اول به زحمت افتاد، وى را نيز طلاق داد و گفت: بعد اللتيا و التى لا اتزوج ابدا و اين عبارت مثلى شد براى مصايب خرد و درشت. [ شرح ابن ميثم ج 1 ص 279. ]