دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در برابر نامحرم- حتى اگر نابينا بود- خود را مى پوشاند و اين قانون الهى را به بهترين صورت رعايت مى كرد.اميرالمؤمنين عليه السلام در رابطه با حجاب دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مى فرمايد:شخص نابينايى از فاطمه عليهاالسلام اجازه خواست تا وارد خانه شود، فاطمه عليهاالسلام چشمانش را بست و خود را پوشاند. رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم كه اين عمل را از دخترش ديد، سوال فرمود: چرا چنين كردى؟ او مردى نابيناست و تو را نمى بيند.حضرت زهرا عليهاالسلام عرض كرد: هر چند او مردى نابيناست و مرا نمى بيند، ولى من او را مى بينم و اگر در پرده نباشم، بويم را استشمام مى كند. حضرت فرمود:شهادت مى دهم كه تو پاره ى تن من هستى. [ منتهى الامال، ص 134. ]
كلام پر معنا
فاطمه عليهاالسلام هيچ گاه به مال و ظواهر مادى دنيا دلبستگى نداشت و همانند همسرش در نهايت زهد و تقوى و قناعت به سر مى برد.همسرش اميرالمؤمنين عليه السلام طلا و نقره را به دو سنگ زرد و سفيد تعبير مى كرد و مى فرمود: يا صَفْراءْ، يا بَيْضاءْ! غَرِّيا غَيْرى، اى زرد و سفيد! كسى ديگر را فريب بده. و قتى كه عرب باديه نشينى از سرور آزادگان كمك خواست، حضرت به وكيل خود فرمود: از بيت المال هزار درهم بده. وكيل عرض كرد: از طلا بدهم يا از نقره؟ فرمود: در نظرم سنگى بيش نيستند. هر كدام كه براى اعرابى سودمندتر است همان را بده. [ فاطمه عليهاالسلام من المهد الى اللحد، ص 249. ] فاطمه عليهاالسلام سادگى در زندگى را تحمل و مشقت و گرسنگى را از پدر به ارث برده بود.عايشه مى گويد: «رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در تمام مدت عمر خود دو نوع غذا را با هم نخورد. وقتى خرما بود، نان نمى خورد و وقت خوردن نان، دست به خرما نمى برد. با اين همه پرهيز، رهبانيت را دوست نمى داشت و از رهبانان پرهيز مى كرد. زندگى او در محيط خانه، ساده، بى آلايش، آكنده از عشق، صلح و محبت خانوادگى بود.سيره پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم سرمشق حقيقى پاكى و نيكى بود و در وجودش شور ايمان موج مى زد تا آنجا كه او را بر تحمل هر نوع سختى و خطر مهيا مى ساخت.» [ بامداد اسلام، ص 55. ] بنا به روايت عايشه ماهها مى گذشت و در خانه ى ما آتش به جهت طبخ غذا افروخته نمى شد. خوراك ما غالباً خرما و آب بود، مگر آنكه گاهى از اوقات كسى گوشتى براى ما بفرستد. [تا ريخ مقدس، ص 165، تمدن اسلام و عرب، ص 119. ] روزى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم وارد خانه دخترش شد. فاطمه عليهاالسلام مقدارى نان، نزد پدر آورد و آن حضرت با آن افطار كرد. آنگاه فرمود: دختركم! اين اولين غذايى است كه بعد از سه روز گرسنگى مى خورم. فاطمه عليهاالسلام از اين سخن به گريه افتاد. [ ناسخ التواريخ، ج چهارم از كتاب دوم، ص 260. ]
فاطمه از ديدگاه عايشه
چنان كه ياد شد، عايشه هيچ گاه نظر خوشى نسبت به فاطمه نداشت. و اين بدان خاطر بود كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم دلبستگى و علاقه ى شديدى به دخترش داشت. دو عامل، سبب ايجاد حسادت و عقده حقارت عايشه نسبت به فاطمه عليهاالسلام بود.نخست، آنكه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم هيچ گاه خديجه عليهاالسلام را فراموش نمى كرد و هميشه به ياد او بود. عايشه كوششى فراوان كرد تا با حيله گرى خود، نظر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را نسبت به خديجه عليهاالسلام برگرداند، اما نتوانست.دوم، آنكه فاطمه عليهاالسلام جاى خالى خديجه عليهاالسلام را در قلب پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم پر كرده بود. علاقه ى آن حضرت به فاطمه عليهاالسلام بيش از محبت و دلبستگى يك پدر نسبت به دخترش بود. عايشه كه تقريباً هم سن و سال فاطمه عليهاالسلام، طاقت چنين علاقه ى پدرى را نداشت و در عين حال نمى توانست فضيلت و عظمت دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را ناديده انگارد. او درباره ى فاطمه عليهاالسلام مى گويد: ما رَأَيْتُ أَفْضَلَ مِنْ فاطِمَةَ إِلّا أَباها، جز پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم هيچ كس را برتر از فاطمه عليهاالسلام نديدم. [ انتظار عصر حاضر، ص 34. ] عايشه با وجود آن همه حسادت زنانگى كه به فاطمه عليهاالسلام مى ورزيد، نتوانست اين حقيقت را انكار كند كه بعد از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فاطمه عليهاالسلام دومين شخصيت اسلامى است و اين بهترين سند فضيلت و شخصيت ممتاز فاطمه عليهاالسلام است.
چرا حسنين را پسران پيامبر مى نامند؟
با آنكه حسنين عليهماالسلام نوه هاى دخترى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم هستند، در عين حال به پسران پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم اشتهار دارند. مردم پسر را منتسب به پدر دانسته، نوه ى دخترى را پسر به حساب نمى آورند. به همين علت، اشكال مى كنند كه چگونه حسنين عليهماالسلام پسران رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم محسوب مى شوند؟ در حالى كه نوه هاى دخترى آن حضرت هستند؟ در اواخر قرن اول هجرى، آل مروان مى كوشيدند تا اين عنوان را كه حسنين عليهماالسلام پسران پيامبرند، از ايشان بگيرند. زمزمه هايى نيز از سوى حجاج بن يوسف ثقفى (خون آشام معروف و دشمن اولاد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و والى عراق در زمان عبدالملك مروان) آغاز شد.حجاج خطاب به عبدالملك مروان گفت: اى خليفه! با اين دستاويز كه حسنين عليهماالسلام نمى توانند پسران پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم باشند، مى توانيم دشمنانت را بيشتر و بهتر بكوبيم.آنها، پس از صحبتهاى زياد، تصميم خود را گرفتند. خليفه اعلام كرد كسانى كه نتوانند اين ادعا را كه حسنين عليهماالسلام پسران پيامبرند بر اساس آيات قرآن به اثبات برسانند، خونشان مباح و محكوم به مرگ هستند.
لحظات دفاع از عقيده
عامر شعبى مى گويد:نيمه هاى شب بود كه در خانه ام به صدا درآمد. وقت خواب بود و مى خواستم به بستر بروم. از جاى برخاستم و به سوى در شتافتم و آن را باز كردم، ديدم حاجب مخصوص حجاج يوسف است. همين كه مرا ديد گفت: امير احضارت كرده است.دانستم كه اين احضار بى موقع، آن هم در نيمه شب، بايد خيلى خطرناك باشد. در دلم احساس خطر كردم، ولى چاره اى جز تسليم نبود. در صورت سرپيچى از اين دستور، مرگ من حتمى بود. اجازه ى تجديد وضو گرفتم و بدين بهانه بى درنگ به اندرون خانه رفته و چندين كلمه به عنوان وصيت به همسرم گوشزد نمودم و پس از وضو گرفتن، به همراه فرستاده ى حجاج روانه ى دارالاماره شدم.حجاج، تنها بر تخت نشسته بود. وقتى ديد كه رنگ از رخسار من پريده گفت: نترس!به تو امان داده ام، ولى به اين مرد (اشاره به گوشه ى اتاق كرد) نگاه كن. او مى گويد: حسنين عليهماالسلام ذرّيه ى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم هستند. چنان كه در حضور تو براى ادعاى خود از قرآن دليل نياورد و ثابت نكند،او را خواهم كشت.به گوشه ى اتاق، چشم دوختم. ديدم مردى در كنج اتاق بر زمين افتاده و به غل و زنجير بسته شده است. سراپا غرق در آهن بود، به طورى كه نتوانستم او را بشناسم. چندين رديف زنجير دور پيكرش پيچيده بودند.گفتم: اَصْلَحَ اللَّهُ الأميرَ. چه خوب است اجازه بدهيد كه اين محكوم از غل و زنجير بيرون آورده شود تا آزادانه سخنش را بگويد و اگر از عهده ى اثبات ادعايش بر نيايد شمشير جلاد، پاسخگويش خواهد بود. حجاج پيشنهادم را پذيرفت و دستور داد زنجيرها را از دست و پايش بگشايند. و قتى كه او را از لابه لاى زنجير و آهن بيرون آوردند، او را شناختم. او «سعيد بن جبير» بود. ناراحت شدم از اين كه وى نخواهد توانست از روى آيات، مدعايش را ثابت كند. آن وقت مرگش حتمى است.حجاج چشمهايش را به گردش درآورد و به سوى سعيد خيره ماند و خطاب به او گفت:- اين تو هستى كه معتقدى حسنين عليهماالسلام ذرّيه ى پيامبرند؟ - آرى حسنين عليهماالسلام ذرّيه ى پيامبرند.- اگر با آيات و بينات ثابت نكنى و كلام خدا را شهادت نياورى، كشته خواهى شد.- از روى قرآن، كلام خداى متعال، دليل مى آورم.حجاج غريد و گفت: پس زود باش، دليلت را بياور.- كمى صبر كنيد.لحظات به كندى مى گذشت. حجاج بن يوسف بر تخت خود اندكى جابه جا شد و گفت:زود باش اى پسر جبير! معطل چه هستى؟ - كمى صبر كنيد.باز هم دقايقى گذشت و سعيد بن جبير سر به گريبان فروبرده، غرق درياى تفكر بود. من ديگر نااميد شده بودم و يقين كردم كه اينك جلاد دژخيم احضار خواهد شد و سر از تنش جدا خواهد كرد. حتماً امشب، آخرين شب عمر سعيد است.حجاج فرياد زد: جلاد!دژخيم از جاى برخاست و به سوى سعيد رفت تا كارش را يكسره كند. جلاد هنوز آخرين گام را برنداشته بود كه سعيد سكوت را درهم شكست و گفت: «اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم. و وهبنا له اسحاق و يعقوب و كلا هدينا و نوحاً هدينا من قبل و من ذريته داود و سليمان و أيوب و يوسف و موسى و هارون و كذلك نجزى المحسنين، و ما به ابراهيم، اسحاق و يعقوب را عطا كرديم و همه را به راه راست رهنمون شديم و نوح را پيش از ابراهيم و فرزندانش، داود و سليمان و ايوب و يوسف و موسى و هارون عليهم السلام هدايت كرديم و همچنين ما نيكوكاران را پاداش نيك خواهيم داد.» [ انعام/ 84. ] اندكى مكث كرد و آن گاه خطاب به حجاج گفت: حال دنباله ى آيه را تو بخوان.حجاج چنين ادامه داد: و زكريا و يحيى و عيسى و الياس كل من الصالحين، زكريا،يحيى، عيسى و الياس از ذريه هاى ابراهيم عليهم السلام هستند و همه از نيكوكاران اند. [ انعام/ 85. ] سعيد خطاب به حجاج گفت: آيا پروردگار در اين آيه از نسل ابراهيم حكايت نمى كند؟ حجاج گفت: آرى چنين است.سعيد گفت: داود، سليمان، ايوب، يوسف، موسى، هارون، زكريا، يحيى عليهم السلام و بعد؟ حجاج گفت: و بعد، عيسى و الياس.سعيد گفت: عيسى عليه السلام از دم روح القدس به وجود آمده و كلمة الله است. او كه پدرى نداشت تا در رديف نسل ابراهيم قرار گيرد.حجاج كه گويى مطلب را فراموش كرده باشد، گفت: مگر او از نسل مريم و از نسل ابراهيم نبود؟ سعيد لبخندى زد و گفت: ميان مريم و ابراهيم چندين قرن فاصله است. آيا سزاوار است كه فرزند مريم با فاصله ى چندين قرن، ذرّيه ى ابراهيم باشد، ولى فرزندان فاطمه عليهاالسلام كه در حيات پيامبر صلى الله عليه و آله به دنيا آمده اند و در دامنش پرورش يافته اند، ذرّيه ى آن حضرت به شمار نروند؟ حجاج كه در برابر چنين استدلالى عاجز و درمانده شده بود، سرش را به زير افكند و پس از لحظاتى سكوت گفت: حق با شماست و اينك آزاد هستيد. به دنبال اين حرف، پيشكارش را صدا زد و به او دستور داد كه ده هزار درهم از سكه ى طلا به خانه سعيد بن جبير ببرد.عامر شعبى مى گويد: به دنبال آزاد شدن سعيد، من نيز آزاد شدم و به خانه ام بازگشتم، ولى آن شب را تا به صبح بيدار بودم و تمام شب به سعيد فكر مى كردم كه چگونه توانست چنين پاسخ محكمى به حجاج بدهد، زيرا گمان نمى بردم كه سعيد تا اين اندازه آگاه و مطلع باشد.پس از آن ماجرا تصميم گرفتم به هر قيمتى كه شده نزد سعيد بروم و از خرمن دانشش استفاده كرده، از وى درس قرآن فراگيرم.صبر كردم تا صبح شد. بى درنگ به جستجويش پرداختم. گفتند كه به مسجد رفته است.وقتى به مسجد رسيدم، با تعجّب بسيار، ديدم بينوايان و تهيدستان كوفه، گروه گروه به مسجد مى آيند و هر كدامشان با مشتى طلا بر مى گردند. و قتى دقت كردم، متوجه سعيد شدم كه جايزه حجاج بن يوسف را به مردم بينوا مى بخشد و مى گويد: هذا كله ببركة الحسن والحسين عليهماالسلام، اين پولها از بركت وجود مقدس حسنين عليهماالسلام به دستم رسيده است. اگر يك نفر يعنى حجاج را از خود رنجاندم، باكى نيست، زيرا در عوض، صدها نفر را خوشحال كردم و موجبات خرسندى خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را فراهم آوردم. [ معصوم سوم، ص 186- 190، زبدةالمعارف، ص 453 و 454، خصايص فاطميه، ص 445- 446 (دركتاب زبدة المعارف آمده است: شعبى خود با حجاج بن يوسف مناظره كرده است، نه سعيد بن جبير). ]
آيه ى مباهله
امام موسى بن جعفر عليه السلام، هفتمين پيشواى شيعيان، در پاسخ هارون الرشيد كه پرسيده بود: چگونه خود را از ذرّيه ى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مى دانيد، به آيه ى شريفه ى مباهله و به آيه اى كه سعيد بن جبير استناد جسته بود، كه شرح آن گذشت، استدلال نمود.هارون الرشيد، خليفه عباسى، از حضرت موسى بن جعفر عليه السلام مى پرسد:چرا خود را ذرّيه ى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مى پنداريد، در حالى كه نسل آن حضرت، منقطع و بدون ذرّيه بود؟ نسل آدمى به فرزند پسر است نه به دختر و شما فرزندان دختر پيامبريد و فرزندان دختر، هيچ گاه ذرّيه به شمار نمى روند. سپس چنين ادامه داد:اى فرزند على! گفته اند كه تو حجت خدا و امام زمان مردم هستى. بنابراين، بايد جواب سؤالم را با استفاده از كتاب خدا ثابت كنى، چون شما، فرزندان على،مدعى هستيد كه تأويل و تفسير قرآن، حتى يك حرف از آن، نزد شماست و شما به آيه «ما فَرّطْنا فِى الكِتابِ مِنْ شَى ءٍ» استدلال جسته، خود را از رأى و نظر علما و قياس بى نياز مى دانيد.امام موسى بن جعفر عليه السلام فرمودند: آيا مى توانم به دلخواه خود جوابت را بدهم؟ هارون گفت: آرى.امام فرمودند: بسم الله الرحمن الرحيم. وَ مَنْ ذُرِّيَّتِهِ داوُدَ وَ سُليمانَ وَ أَيّوبَ و...، سپس از هارون پرسيدند: پدر عيسى عليه السلام كيست؟ هارون گفت: او پدر نداشت.امام فرمودند: او از طريق مريم در زمره ى نسل ابراهيم عليه السلام قرار گرفته، همچنان كه ما از طريق مادرمان، فاطمه ى زهرا عليهاالسلام، از ذرّيه ى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و نسل او به شمار مى رويم. سپس فرمودند: آيا مى خواهى دليل ديگرى بياورم؟ گفت: بگو.امام موسى بن جعفر عليه السلام فرمودند: دليل ديگر، آيه ى مباهله است. خداوند سبحان در قرآن كريم مى فرمايد: [ فمن حاجك فيه من بعد ما جاءك من العلم، فقل تعالوا ندع أبنائنا و أبنائكم و نسائنا و نسائكم و انفسنا و أنفسكم، ثم نبتهل فنجعل لعنة الله على الكاذبين. (آل عمران/ 61) ] پس هر كس با تو در مقام مجادله درآيد درباره ى عيسى، بعد از آنكه به وحى خدا از احوال او آگاهى يافتى بگو كه بيايد ما و شما با فرزندانمان و زنان خود، با هم به مباهله برخيزيم (يعنى در حق يكديگر نفرين كرده و در دعا و التجا به درگاه خدا اصرار كنيم) تا دروغگو و كافران را به لعن و عذاب خدا گرفتار سازيم.» رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نصاراى «نجران» را به مباهله و نفرين دعوت مى كند و از آنان مى خواهد كه آنان با زنان و فرزندانشان حاضر شوند و ايشان نيز همراه اهل بيت خود حضور پيدا كرده، يكديگر را نفرين نمايند كه هر كدام دروہرداز باشند، مورد نفرين خداوند قرار گيرند. در روز مباهله، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم، على بن ابى طالب عليه السلام، فاطمه عليهاالسلام، و حسنين عليهماالسلام را به همراه خويش بردند.در آيه ى شريفه، منظور از «انفسنا» على بن ابى طالب عليه السلام و «نسائنا» فاطمه زهرا عليهاالسلام و «ابنائنا» حسنين عليهماالسلام مى باشند، چه در روز مباهله بجز آنان فرد ديگرى همراه پيامبر نبود.بنابراين، وقتى كه در قرآن كريم، حسنين عليهماالسلام به عنوان پسران پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم محسوب مى شوند، ديگر جاى هيچ گونه ترديدى نيست كه ما از نسل پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و ذرّيه ى او هستيم. [ تفسير الميزان، ج 3، ص 251. ]