اذان بلال - سیری کوتاه در زندگی حضرت زهرا(س) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

سیری کوتاه در زندگی حضرت زهرا(س) - نسخه متنی

سید محمدتقی سجادی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

پدرم! سرگردان و حيران و تنها و بى كس ماندم، صدايم خاموش شد، پشتم شكست، زندگى ام تيره شد و روزگارم تاريك گشت.

پدرم! پس از تو، به هنگام وحشت و تنهايى مونسى نمى يابم. كسى نيست كه از ريزش اشكم جلوگيرى كند، ياورى براى ناتوانى ام نيست، با رحلت تو نزول قرآن و فرود آمدن جبرئيل و ميكائيل قطع شد.

پدر! پس از تو اسباب دگرگون گشت و همه درها به روى من بسته شد، از دنيا دل بريدم، تا جان در بدنم هست، در فراق تو خواهم گريست، شوق مردن و آمدن به نزد تو پايان نيافتنى است و غم و اندوه من بى انتهاست.» [ رفعت قوتى و خافنى جلدى و شمت بى عدوى و الكمد قاتلى يا ابتاه بقيت والهة وحيدة و حيرانةً فريدةً. فقد انجمد صوتى و انقطع ظهرى و تنغص عيشى و تكدر دهرى. فما أجد- يا أبتاه- بعدك أنيساً لوحشتى و لا رادّاً لدمعتى و لا معيناً لضعفى. فقد فنى بعدك محكم التنزيل و مهبط جبرئيل و محل ميكائيل. انقلبت بعدك- يا أبتاه-الأسباب و تغلقت دونى الأسباب فأنا للدنيا بعدك قالية و عليك ما ترددت أنفاسى باكيةً لا ينفد شوقى إليك و لا حزنى عليك. ] سپس به سرودن اين شعر پرداخته، فرمود:

«پدر! اندوه من بر ماتم تو اندوهى شديد است. و قلبم در فراق تو به شدّت مضطرب است.

هر روز كه از دوريت مى گذرد، بر سوزش قلبم افزوده مى گردد. و غم دوريت چيزى نيست كه فراموشم شود.

آه! اندوه من بزرگ است. تسلّى بخش قلبم از دستم رفت.

گريه و ناله ام هر لحظه فزونى مى يابد.

قلبى كه در مصيبت تو بتواند صبر كند ، به راستى آن قلب، يخ پاره اى بيش نيست.» [ إن حزنى عليك حزن شديد- و فؤادى والله صب عنيد كل يوم يزيد فيه شجونى- و اكتيابى عليك ليس يبيد جل خطبى فبان عنى عزائى- فبكائى كل وقت جديد ان قلبا عليك يألف صبراً- أو عزأ فانه لجليل (ناسخ التواريخ، جلد چهارم از كتاب دوم، ص 152). ] آنگاه ناله را سر داده، با صداى بلند گفت:

پدر! دنيا كه به طراوت وجود تو درخشان بود، اكنون انوارش را از ما دريغ مى كند و فروغش را از ما برمى گرداند.

پدر! دائماً افسوس خواهم خورد تا آنكه تو را ملاقات كنم.

پدر! از هنگام فراق تو، خواب از چشمانم برفت.

پدر! بيوه زنان و بيچارگان را به كه واگذاشتى؟ پدر! امّت تو تا روز رستاخيز به چه كسى روى آورند؟ پدر! پس از تو ضعيف و ناتوان شديم و مردم از ما گريزان.

پدر! تا بودى، در ميان مردم از احترام برخوردار بوديم. كدام اشك است كه در فراق تو سرازير نشود؟ كدام اندوه است كه پس از تو پى درپى نيايد و كدام چشم است كه بعد از اين خواب بر او راه يابد؟ تو بهار دين و فروغ پيامبران بودى. پس چگونه در عزاى تو كوهها از هم پاشيده نشود و درياها به خروش نيايد و زمين نلرزد؟ پدر! دچار بلا و گرفتارى بزرگ شده ام، چه مصيبت تو بزرگ مصيبتى است. در مصيبتى بزرگ افكنده شدم. آسمان و زمين در مرگ تو بگريستند، منبر تو از بيانات نبوت و رسالت محروم شد، محرابت از مناجات تو خالى ماند، قبرى كه تو را در برگرفته شادمان گشت، بهشت آرزومند و مشتاق زيارت تو و شنيدن دعا و نماز توست.

پدر! چه تاريك است جلسات تو!

پدر! تا تو را ملاقات نكنم، حسرت و آه من پايان نخواهد پذيرفت.

پدر! به گريه ها و ناله هاى ابوالحسن، على بن ابى طالب عليه السلام، گوش فراده كه امين تو، پدر حسنين عليهماالسلام، برادر، جانشين و حبيبت است. كسى است كه تو او را از كودكى بزرگ كرده، در بزرگسالى، برادرش خواندى و او را نيكوتر از همه ى اصحاب و دوستان و مهاجرين و انصار به شمار آوردى.

ماتم، همه ى ما را در بر گرفته، گريه نابودمان كرده، غم و اندوه از ما دست بردار نيست.

فاطمه عليهاالسلام به قدرى گريه كرد كه نزديك بود روح از بدنش جدا شود. آنگاه به خواندن اشعار ديگرى پرداخت:

صبرم اندك و شكيبايى از من گريخت.

به خاطر آنكه خاتم پيامبران از دستم رفت.

اى چشم! فراوان اشك بريز و از ريزش خون دريغ مكن.

اى پيامبر و اى برگزيده خدا و اى پشت و پناه يتيمان و ناتوانان!

كوهها، وحوش، پرندگان، زمين و آسمان، در مرگت گريستند.

سرورم! جحون، ركن، مشعر و بطحا در ماتم تو به گريه آمدند. محراب و اوراق قرآن تو از بام تا شام آشكارا گريه كردند.

اسلام به خاطر مرگ تو گريست، زيرا در ميان امّت تو از هر غريبى غريب تر شد.

منبرى كه بر آن مى نشستى اكنون، پس از خاموشى فروغ تو، در خاموشى لب فرو بسته است.

بارخدايا! به زودى مرگم را برسان. اى سرورم! ديگر طاقت زندگى برايم نيست.

آنگاه، فاطمه زهرا عليهاالسلام مشتى از تربت قبر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم برگرفت و بوييد و گفت:

به آنكه در زير انبوه خاك نهفته است بگو: اى كه ناله و ندايم را مى شنوى، مصيبتهايى كه بر من فروريخت، اگر بر روزها فرومى ريخت، به شب مبدل مى شدند. سايه ى محمد صلى الله عليه و آله و سلم پناهم بود. از هيچ ظلم و ستمى هراس نداشتم. امروز در برابر خوارى، ذليل و خاضعم. از ستم، خود را نگه مى دارم و ستمگر را با رداى خود دور مى كنم. اگر قُمرى در شبى بر شاخه اى از غم و اندوه گريست، من صبحگاهان گريستم. بعد از تو اندوه مونسم شد. كار من اشك ريختن است. [ بيت الاحزان، ج 1، ص 29- 31، فاطمه عليهاالسلام من المهد الى اللحد، ص 306- 311. ] آنگاه به خانه اش برگشت و باز گريه كرد. تنى رنجور، چشمى گريان و قلبى سوزان داشت. سرش را مى بست و روى پا نمى توانست بايستد. ساعت به ساعت بيهوش مى شد و خطاب به حسنين عليهماالسلام مى فرمود:

كجا رفت آنكه عزيزتان مى داشت و شما را بر دوش خويش حمل مى كرد؟ كجا رفت پدرتان، همان كسى كه بيش از همه، شما را دوست داشت و نمى گذاشت بر روى زمين راه برويد؟ ديگر كسى را نمى بينم كه در خانه ام را بگشايد و شما را بر دوش خود حمل كند.

اذان بلال

پس از رحلت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم بلال ديگر اذان نگفت. او گفت: بعد از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ديگر براى هيچ كس اذان نخواهم گفت. تا آن كه روزى دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: مايلم صداى مؤذن پدرم را بشنوم و پس از اينكه اين سخن به گوش بلال رسيد، شروع به اذان گفتن كرد:

الله اكبر. الله اكبر.

فاطمه عليهاالسلام از شنيدن صداى مؤذن به ياد پدر افتاد و گريست. وقتى كه بلال گفت: «اشهد انّ محمد رسول اللّه»، فاطمه عليهاالسلام طاقت نياورد و فريادى كشيد و بيهوش شد. مردم به گمان اينكه فاطمه عليهاالسلام از دنيا رفته، به بلال گفتند: ديگر اذان نگو، فاطمه عليهاالسلام از دنيا رفت. بلال اذان را قطع نمود و فاطمه عليهاالسلام به هوش آمد و گفت: بلال! اذانت را ادامه بده، ولى بلال راضى نشد كه اذان را ادامه دهد و خطاب به دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم گفت: اى سرور زنان عالم! مى ترسم اگر به اذانم ادامه دهم، دوباره ناراحت شويد. فاطمه عليهاالسلام پذيرفت و بلال ديگر اذان نگفت.

اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمايد: و قتى كه پيكر پاك پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را داخل پيراهنش غسل مى دادم، فاطمه عليهاالسلام گفت: پيراهن پدرم را به من نشان بده. وقتى كه چشمش به پيراهن افتاد، شروع به بوييدن كرد و در همين حال بيهوش شد. پس از اين اتفاق، پيراهن را از نظرش پنهان كردم. [ فاطمه عليهاالسلام من المهد الى اللحد، ص 312- 313، بيت الاحزان، ج 1، ص 33. ]

فدك

«فدك» يكى از روستاهاى خيبر بود. فاصله خيبر تا مدينه سه روز راه بود. امروز جايى به نام فدك وجود ندارد، ولى غالباً آن را با «حويط» كه در نزديكى خيبر قرار دارد منطبق مى دانند.

فدك در آن روزگار، يهودى نشين بود و محصولات عمده اش را خرما و غلات تشكيل مى داد.

جنگ خيبر در سال هفتم هجرى رخ داد و با كشته شدن «مرحب خيبرى» كه در پهلوانى و دليرى بى مانند بود، به دست اميرالمؤمنين عليه السلام و سقوط قلعه «ناعم» به دست مسلمانان، خيبر به تصرف مسلمين درآمد. [ شرح ابن ابى الحديد بر نهج البلاغه، ج 16، ص 210، بامداد اسلام، ص 127، معصوم سوم، ص 99. ] اين جنگ كه در محرم سال هفتم هجرى روى داد، به خاطر كارشكنى ها و تحريكات يهوديان عليه مسلمانان انجام گرفت و سرانجام با پيروزى مسلمانان خاتمه يافت.

«سلمة بن عمر اكوع» گويد:

روزى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم پرچم جنگ را كه سفيد رنگ بود، به دست ابوبكر داد و او را روانه ى فتح يكى از مناطق خيبر كرد، ولى او فتح نكرده برگشت. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: فردا پرچم را به دست كسى مى سپارم كه خدا و رسولش او را دوست مى دارند و خدا به دست او قلعه را فتح مى كند و هيچ گاه از برابر دشمن نمى گريزد.

روز بعد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم على عليه السلام را فراخواند. على عليه السلام در آن روز چشمش درد مى كرد. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم آب دهانشان را بر چشم وى ماليد و فرمود: اين پرچم را بگير و برو تا خدا قلعه را به رويت بگشايد.

على عليه السلام پرچم را به دست گرفت و به جانب قلعه رفت.

سلمه گويد: من نيز به دنبال على عليه السلام كه هروله كنان تا پاى قلعه جلو رفته، پرچم را در وسط سنگهايى كه در پاى قلعه بود فرو برد، رفتم.

مردى از يهوديان از بالاى قلعه فرياد زد: تو كيستى؟ على عليه السلام در جواب فرمود: منم على بن ابى طالب.

آن مرد يهودى خطاب به يهوديان گفت: سوگند بر آنچه كه به موسى نازل شده، مغلوب شديم.

سرانجام قلعه به دست على عليه السلام گشوده شد. اهل خيبر، قلاع را يكى پس از ديگرى تخليه كردند و جملگى به دو قلعه ى «وطيح» و «سلالم» پناه بردند. لشكر اسلام آنان را محاصره كردند و چون راه گريزى نداشتند و برايشان مسلم شد كه شكستشان حتمى است، به ناچار تسليم شدند و از رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم خواستند كه مانند يهوديان «بنى قينقاع» اموالشان را برجاى گذارند و جانشان محفوظ بماند و خود از خيبر خارج شوند. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم درخواست آنان را پذيرفت. اهل فدك كه از اين ماجرا با خبر شده بودند، «محيصة بن مسعود» را به نزد آن حضرت فرستادند و درخواست كردند كه با اهل فدك نيز به همين ترتيب رفتار شود. رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم درخواست آنها را نيز پذيرفت.

اهل خيبر هنگام ترك آنجا به عنوان پيشنهاد به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم گفتند:

ما به وضع زراعت اين سرزمين آشناتر هستيم و بهتر از شما مى توانيم آن را آباد كنيم. اگر اجازه دهيد ما در همين سرزمين بمانيم و زراعت كنيم و درآمد و محصولش را به نصف تقسيم كنيم. پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله و سلم با اين درخواست نيز موافقت فرمود، مشروط به آنكه هر وقت بخواهند، آنها را اخراج نمايند سرپيچى نكنند.

مردم فدك نيز چنين درخواستى كردند و مورد موافقت رسول گرامى صلى الله عليه و آله و سلم قرار گرفت و بدين ترتيب ماجراى فدك خاتمه يافت، بنابراين خيبر از غنايمى به حساب مى آمد كه تمامى شركت كنندگان در جنگ، در آن سهيم شدند، ولى فدك كه بدون جنگ و خونريزى و لشكركشى تسليم شد، از اموال خالصه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم گرديد. [ سيره ابن هشام، ج 2، ص 227- 231. ] در «المنجد» قسمت اعلام آمده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم صد نفر سپاهى را روانه ى جنگ با ساكنان فدك نمود و آنان از درب مصالحه درآمدند و فدك از اموال پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم شد. [ المنجد، قسمت اعلام، ص 520. ] درآمد فدك رقمى چشمگير و قابل ملاحظه بود. چنان كه «ابن طاوس (ره)» مى گويد: درآمد ساليانه فدك به 24 هزار دينار و به روايتى بالغ بر هفتاد هزار دينار مى شد. گويا اين تفاوت درآمد به اعتبار اختلاف عوايد سنواتى بوده است. [ سفينه البحار، ج 2، ص 351، ملكه اسلام، ص 82. ]

واگذارى فدك به فاطمه

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در زمان حيات خويش، فدك را به يگانه دخترش، فاطمه ى زهرا عليهاالسلام بخشيد. چنان كه دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در محاكمه با ابوبكر كه فدك را از دستش گرفته بود، بدان استناد جسته، مى گويد: اين زمين، ميراث پدرم نيست كه من وارث آن شده باشم، بلكه بخششى است كه از جانب رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم به من شده است. [ جانشينان محكوم، ص 27. ] نحوه ى واگذارى فدك به فاطمه زهرا عليهاالسلام چنين بود: پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به دنبال نزول آيه ى 38 از سوره روم [ فات ذاالقربى حقه والمسكين و ابن السبيل، ذلك خير للذين يريدون وجه الله و أولئك هم المفلحون. ] فاطمه عليهاالسلام را به حضور طلبيد و فرمود:

فاطمه! چون فدك (به شكر خدا) با لشكر فتح نشد، به من تعلّق داشته، مسلمين در آن سهمى ندارند. من به امر خدا آن را به تو واگذار مى كنم و براى تو و فرزندانت قرار مى دهم، چه خداوند به من فرموده است:

حقوق ارحام، خويشاوندان، مسكينان و در راه ماندگان را ادا كن كه صله ى رحم و احسان به فقرا براى آنان كه مشتاق لقاى خدا هستند، بهترين كار است و هم اينان رستگاران عالم اند.

«ابوسعيد خدرى » و ديگران روايت كرده اند كه پس از نزول آيه، رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فدك را به دخترش فاطمه عليهاالسلام بخشيد و به او تسليم كرد. [ تفسير مجمع البيان، ج 2، ص 226، تفسيرالميزان، ج 16، ص 198، ملكه ى اسلام، ص 82. ]

فدك مصادره مى شود

ده روز پس از آنكه حكومت ابوبكر تثبيت شد و اميرالمؤمنين عليه السلام از حق مسلم و الهى خلافت- كه حقيقتاً شايسته چنين مقامى بود- محروم گشت، فدك از دست فاطمه عليهاالسلام گرفته شد و ابوبكر دستور داد كارگزاران فاطمه عليهاالسلام از آنجا بيرون رانده شوند. توجيه ابوبكر براى اين عمل اين بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرموده است: نحن معاشر الانبياء لا نورث، ما پيامبران مالى را به ميراث نمى گذاريم.

بدين ترتيب فدك از دست فاطمه زهرا عليهاالسلام به ناروا گرفته شد و به دست غاصبان حكومت افتاد. [ ملكه اسلام، ص 5، فاطمه عليهاالسلام من المهد الى اللحد، ص 342، در ملل و نحل نيز چنين آمده است: نحن معاشر الانبياء لا تورث ما تركنا صدقه. ]

انگيزه مصادره ى فدك به دست ابوبكر

قبل از هر سخن، تذكر اين نكته ضرورى است كه اين عمل ابوبكر بى مقدمه نبود و نقشه اى از پيش طراحى شده بود. «ابن ابى الحديد» كه از علماى مهم عامه است در شرح خويش بر نهج البلاغه اميرالمؤمنين عليه السلام مى نويسد:

ابوبكر در زمان حيات رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نسبت به فاطمه ى زهرا عليهاالسلام كينه و دشمنى داشت، ولى تا زمانى كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم رحلت نفرموده بود، مجالى نداشت كه اين كينه توزى را ابراز نمايد و عامل ايجاد اين دشمنى نيز دخترش، عايشه بود.

اميرالمؤمنين عليه السلام در خطبه اى خطاب به مردم بصره مى فرمايد:

هر كه بتواند نفس خويش را در هنگام بروز مفاسد و فتنه ها لگام بزند، بايد بدان دست يازد و به فرمان خداوند تن در دهد. پس اگر فرمان پذير من باشيد، انشاءالله شما را به راه بهشت رهنمون خواهم شد، هر چند پيمودن راه بهشت بدون رنج و زحمت نخواهد بود، اما فلانه (عايشه) تحت تأثير انديشه ى زنانگى قرار گرفته، كينه و حسد در سينه اش مانند ديگ آهنگران به غليان آمده است، اگر وادارش مى كردند كه آنچه با من كرد، با ديگران انجام دهد، نمى كرد. احترام اوليه اش (كه در زمان حيات رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم داشت)هم اكنون برايش برقرار است و حساب روز رستاخيزش با خداست. [ فمن استطاع عند ذلك أن يعتقل نفسه على الله فليفعل. فان اطعتمونى فانّى حاملكم ان شاء الله على سبيل الجنة و ان كان ذامشقةٍ شديدةٍ و مذاقةٍ بريره و اما فلانة فأدركها رأى النساء و ضعنن غلافى صدرها كمرجل اليقين و لو دعيت لتنال من غيرى ما اتت الى، لم تفعل و لها بعد حرمتها الاولى و الحساب على الله تعالى. (نهج البلاغه گردآورى صبحى صالح، ص 218). ] ابن ابى الحديد در شرح اين خطبه مى گويد: از استاد خويش، ابويعقوب يوسف بن اسماعيل لمعانى كه از اجله علماى معتزله بغداد است، مفهوم اين كلمات حضرت امير عليه السلام را پرسيدم. در پاسخم چنين گفت: عايشه كه نخستين همسر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم پس از مرگ خديجه بود، نسبت به فاطمه زهرا عليهاالسلام كينه و حسادت داشت و اين بيشتر به خاطر محبت و علاقه ى شديد رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نسبت به دخترش بود. علاقه و دلبستگى آن حضرت به دخترش بالاتر از علاقه ى يك پدر به فرزند بود.

/ 21