در طول تاريخ بشريت زنانى آمدند و درخشيدند و توانستند نقش آفرينان جهان بشريت و نمودار فضايل اخلاقى و انسانى گردند، اما هرگز به پاى فاطمه عليهاالسلام- هر چند عمرش كوتاه بود و چند صباحى بيشتر عمر نكرد- نرسيدند.فاطمه زهرا عليهاالسلام كه در دامان خديجه عليهاالسلام و در خاندان نبوت پرورش يافت، خود يكى از آيات الهى بود كه به صورت انسان آفريده شد. و قتى كه زندگانى يگانه دختر برجسته رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را مورد مطالعه قرار مى دهيم، مى بينيم كه وى از چنان عظمتى برخوردار است كه با گذشت قرن ها، هنوز بشر نتوانسته او را چنان كه هست، بشناسد.يادگار خديجه كبرا عليهاالسلام- هر چند عمرش كوتاه و وجود نازنينش بهار عمر را نديده- خزان گشت، ولى توانست پرثمرترين و با فضيلت ترين و بهترين الگو براى زنان باشد.فاطمه عليهاالسلام را مى توان از نظر كردار، گفتار، زهد و پرهيزگارى ، بندگى و عبادت، عصمت و طهارت، سخنان گهربار و تسليم و انقياد در برابر آفريدگار جهان با ديگر زنان سنجيد. آنگاه بايد دريافت كه آيا مى توان نظير و مانندى برايش يافت؟
نظر پيامبر و على
فضايل فاطمه عليهاالسلام چنان پرابهت و باشكوه است كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم با آن همه جلالت و قدر، در او با ديده احترام مى نگرد و رفتارش با او در حد بالاتر و برتر از رفتار يك پدر نسبت به دخترش است. پيشواى پرهيزگاران، اميرمومنان عليه السلام، آنچنان شيفته شخصيت فاطمه عليهاالسلام است كه نهايت احترام را نسبت به او معمول مى دارد و در سوگش مى گويد: «اى كاش روحم با درگذشت فاطمه عليهاالسلام از بدنم جدا مى شد و به سراى ابدى مى شتافت. ديگر زندگى پس از او بيهوده است.» رهبران راستين، ائمه ى اطهار عليهم السلام، مادرشان فاطمه عليهاالسلام را مظهر قداست و طهارت مى دانند. پس چنين بانويى زيبنده آن است كه سرور زنان جهان باشد، چنان كه بوده و هست و خواهد بود.در تاريخ اسلام اگر بخواهيم بهترين الگو را براى زنان بيابيم، يقيناً فاطمه عليهاالسلام است، چنانكه رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: فاطمه يكى از چهار زنى است كه برترين بانوان اهل بهشتند. افتخار زنان، اين بس كه خداوند فاطمه عليهاالسلام را به صورت زن آفريد تا آيت كامل آفرينش باشد.
فاطمه پيوند رسالت و امامت
فاطمه عليهاالسلام آينه تمام نماى فضيلت و انسانيت است. به راستى اگر او نبود، براى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم، نسلى باقى مى ماند؟ آيا حجت خدا بر زمين مى توانست برقرار بماند؟ آيا نقطه اتصال رسالت با ولايت قطع نمى شد؟ آيا جز او كسى مى توانست، پيوندى جاودانه ميان ائمه ى اطهار عليهم السلام و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم برقرار كند؟ فاطمه عليهاالسلام هر چند دختر گرامى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم، همسر نمونه مولاى متقيان عليه السلام و مادر ائمه اطهار عليهم السلام است، در عين حال خود داراى شخصيتى والا و مستقل است كه بايد درباره اش سخن ها گفت و كتابها نوشت.زندگى سراسر مشقت فاطمه عليهاالسلام چنان است كه براى هر زنى الگو و سرمشق است. گر چه در عنفوان جوانى گل وجودش هنوز بهار عمر ناديده، خزان گشت و پرپر شد و در زير خاك نهان گرديد، ولى زندگيش چنان درخشان و مملو از كمالات و فضايل است كه اوراق زرينى از تاريخ بشر را به خود اختصاص داده است.
جلوه فاطمه
فاطمه عليهاالسلام درست در زمانى طلوع كرد كه اعراب، به زن به ديده تحقير مى نگريستند و او را همطراز با حيوان و بلكه پست تر از آن به شمار مى آورند، ولى با تولد فاطمه عليهاالسلام اوضاع جزيرة العرب رنگى ديگر به خود گرفت.بنياد فكريشان نسبت به دختر، درهم ريخته شد و آنچه را كه درباره زن مى انديشيدند، نقش بر آب گشت. با ميلاد فاطمه عليهاالسلام زن در مسيرى ديگر،غير از آنچه كه بود، گام نهاد و تمام معيارهاى گذشته تغيير يافت. هر چند با بعثت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم و نزول آيات الهى، مقام زن به مردم معرفى شد، ولى تنها معرفى كافى نبود، بلكه مى بايست الگويى را بشناسند تا زنان او را سرمشق قرار داده و از او پيروى كنند. بدون شك، اين الگو و نمونه، غير از فاطمه عليهاالسلام كسى ديگر نبود.پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم داراى سه دختر ديگر نيز بود كه هر يك عمرى سپرى كردند، ولى نامى از ايشان در ميان نيست. چرا چنين بوده است؟ مگر پدر و مادرشان با فاطمه عليهاالسلام يكى نبود؟ آرى، همگى فرزند رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بودند، ولى فاطمه عليهاالسلام از ويژگى هايى برخوردار بود كه خواهرانش آن را نداشتند. همان طورى كه در ميان تمام افراد بشر، با وجود آن همه نوابغ و افراد برجسته، فقط رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بود كه از هر لحاظ شايستگى رسالت داشت و خداوند فقط او را به اين مقام الهى برگزيد، فاطمه عليهاالسلام نيز نه تنها از خواهرانش، بلكه از همه زنان جهان به اقتضاى مشيت الهى و به خاطر استعداد و شايستگى و لياقت خود، برترى يافت و فقط او بود كه بيشتر عمرش را به كسب فيض از پدرش، رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم، گذراند و از سرچشمه وحى و نبوت سيراب شد.
مولود مبارك
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم دو فرزند پسر داشت كه در خردسالى درگذشتند. با مرگ آن دو كه «قاسم» و «عبدالله»، نام داشتند، زبان مشركين به طعن و ناسزا گشوده شد كه: محمد صلى الله عليه و آله و سلم پسرى ندارد و با مرگش نسل او منقطع و براى هميشه محو و نابود خواهد شد.تنها سه دختر براى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم باقى مانده بود كه آنها هم به نظرشان اولاد، محسوب نمى شدند.هنوز، دختر، بنا به اعتقادات دوره جاهليت، موقعيت اجتماعى و ارزشى در جامعه نداشت و او را با ديده تحقير مى نگريستند و بر پايه ى همين اعتقادات نابجا بود كه مشركين، زبان به سرزنش مى گشودند.فقط يك اميد مانده بود و آن باردارى خديجه عليهاالسلام بود. همه چشمها در انتظار پايان وضع حمل خديجه عليهاالسلام بودند. خديجه عليهاالسلام دوران كهولت را مى گذراند، بلكه مى توان گفت پير شده و براى يك زن پير امكان حمل دوباره نبود و اين آخرين حمل و باردارى خديجه عليهاالسلام محسوب مى شد. مگر آنكه گفته شود، خاندان انبياء و رسول از اين قاعده ى طبيعى مستثنى هستند، ولى آينده نشان داد كه ديگر باردار نشد.مشركان در انتظار اين بودند كه سرانجام حمل چه خواهد شد؟ آيا پسر است يا دختر؟ اگر پسر باشد، آيا ديگر مى توانستند بهانه اى براى طعن و سرزنش داشته باشند؟ بنابراين، اگر جنين پسر بود، تمام اميدهايشان به باد فنا مى رفت و نام و آيين وى براى هميشه جاويدان و برقرار مى ماند. آن وقت است كه جز سرافكندگى و شرمسارى و حسرت و نوميدى نصيبى نخواهند داشت.پس بايد اميدوار بود كه جنين دختر باشد، در اين صورت مطابق ميل و آرزويشان خواهد بود. ديگر آيينى به نام اسلام برقرار نخواهد ماند و دودمان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم براى هميشه محو و نابود خواهد گشت.
لحظه هاى طلايى
جمعه، بيستم ماه جمادى الآخر بود كه خديجه عليهاالسلام دچار درد زايمان شد. درد هر لحظه شدت مى گرفت و همه چشم به راه بودند تا ببينند كه سرانجام اين حمل چه خواهد بود. خديجه عليهاالسلام آخرين ناله را سر داد و نوزاد به دنيا آمد و آن چه كه مشركان بدان چشم اميد دوخته بودند، به وقوع پيوست. نوزاد، دختر بود. نامش را فاطمه عليهاالسلام نهادند. بدين ترتيب، بهانه به دست مشركان افتاد. از اين به بعد مى توانستند رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را مورد تمسخر قرار دهند و بگويند كه «ابتر» است.در اينكه تولد فاطمه عليهاالسلام در چه سالى اتفاق افتاده، اختلاف است. بعضى مى گويند: پنجم بعثت بوده است. شيعه نيز بر اين اعتقاد است و بعضى ديگر تولد آن حضرت را پنج سال قبل از بعثت مى دانند كه غالب علماى عامه از اين جمله اند. درست ده سال، اختلاف ميان اين دو گروه است.در «مروج الذهب» مسعودى كه از كتب معتبر است، اعتقاد بر اين است كه سال پنجم بعثت، سالروز ميلاد فاطمه عليهاالسلام است و علماى اماميه، از جمله مرحوم مجلسى (ره)، نيز همين قول را پذيرفته اند. [ جلاء العيون، ص 82، منتهى الامال، ج 1، ص 129. ] در اصول كافى آمده است: فاطمه عليهاالسلام پنج سال پس از بعثت و سه سال پس از معراج، تولد يافت. [و لدت بعد النبوه بخمس سنين و بعد الاسراء بثلاث سنين. (اصول كافى، ص 123). ] البته، نظر علماى اماميه صحيح به نظر مى رسد، زيرا وقتى كه ابوبكر و عمر در مدينه از فاطمه عليهاالسلام خواستگارى كردند، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: فاطمه عليهاالسلام سنش كم است و از اين جمله معلوم مى شود كه دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بعد از بعثت به دنيا آمده است، زيرا اگر سال تولدش پيش از بعثت باشد، بايد هنگام خواستگارى ابوبكر و عمر، هجده ساله باشد. پس چگونه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم، دختر هجده ساله را كم سن و سال مى داند، در حالى كه نه تنها اين سن براى ازدواج، مناسب است، بلكه دير نيز هست.حداكثر سنى كه براى عايشه، هنگام ازدواج با پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نوشته اند، ده سال بوده و هيچ كس نگفته: اين سن براى ازدواج زود است. [ فاطمه زهرا عليهاالسلام من المهد الى اللحد، ص 166- 176. ] هيچ تاريخى ننوشته است كه از فاطمه عليهاالسلام در مكه خواستگارى شده باشد. اين خود دليل بر اين است كه فاطمه عليهاالسلام در مكه خردسال بوده است. اگر سال پنجم پيش از بعثت را صحيح بدانيم، بايد به هنگام هجرت، شانزده يا هفده ساله باشد. در ميان اعراب، كمتر سابقه دارد كه از دخترى شانزده، هفده ساله خواستگارى نشود، آن هم اگر دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم باشد.
زمينه آغاز اهانت
«عاص بن وائل» (پدر عمروعاص، روباه مكار دستگاه حكومت معاويه) نخستين كسى بود كه كلمه «ابتر» را درباره پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به كار برد.وى طى خطابه اى كه براى قريش ايراد كرد، به آنان گفت:نگران نباشيد! امروز يا فردا محمد صلى الله عليه و آله و سلم از دنيا خواهد رفت و چون پسرى ندارد، ابتر است (دنباله اش كوتاه و مقطوع خواهد بود). دين او، نام او، قرآن او و اين دگرگونى كه در جهان بشريت به وجود آورده است، همه يكجا و به كلى نابود خواهد شد. [ معصوم سوم، ص 19. ] تنها عاص بن وائل نبود كه اين چنين سخن مى گفت، بلكه كسان ديگرى از مشركين با وى همصدا بودند. با تولد فاطمه زهرا عليهاالسلام اين كلمه ورد زبان مشركين شد و گفتند: محمد صلى الله عليه و آله و سلم ابتر است و پس از مرگش نامى از او بر جاى نخواهد ماند.در يك چنين فضايى آلوده به ناسزا و سرزنش بود كه سوره كوثر نازل شد. با نزول اين سوره به تمام بازيهاى مسخره و سخن پراكنى هاى كينه توزانه خاتمه داده شد و به مشركين گوشزد شد كه تولد فاطمه عليهاالسلام نه تنها موجب در هم پيچيده شدن طومار و دودمان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نمى گردد، بلكه خاندان نبوت و دودمان ولايت، همانند آيين مقدس اسلام، جاويد و برقرار خواهد ماند. كسانى كه زبان طعنه مى گشودند و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را ابتر مى پنداشتند، خود مصداق اين كلمه شده و براى هميشه نسل شان مقطوع گشت. آيا اين خود يك معجزه نيست و مشت محكمى بر پوزه ياوه گويان و تهمت زنندگان و درس عبرتى براى ايشان نخواهد بود؟ هر كه تهمتى به فرد مسلمانى بزند، چنين عاقبتى خواهد داشت و تهمت زننده به همان دچار خواهد شد كه ديگرى را مورد اتهام قرار داده، بدو افترا بسته است.
نظرات مفسران درباره سوره كوثر
به نام خداوند بخشنده مهربان. ما به تو كوثر داديم. پس به درگاه پروردگارت نماز بگزار. آن كس كه با تو دشمن است، ابتر است. [ بسم الله الرحمن الرحيم. إنا اعطيناك الكوثر. فصل لربك وَ انحر. ان شانئك- هو- الابتر. (سوره 108). ] كوثر از ريشه «كثر» است و در لغت به معناى فراوانى و خير زياد است. كوثر، بسيار از هر چيز، اسلام، نبوت، مزد زياد خير بسيار و...معنا مى دهد. [ منتهى الارب فى لغه العرب، ج 4، ص 1081. ] «شيخ طبرسى (ره)» در تفسير خود مى نويسد: «گفته اند: مراد از كوثر، نسل و ذرّيه ى حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم است كه از فاطمه زهرا عليهاالسلام، دختران آن حضرت، به وجود آمد و تعدادشان تا روز قيامت بيرون از شمار است.» [ تفسير مجمع البيان، ج 2، ص 525. ]
نظر صاحب پرتوى از قرآن
«مرحوم طالقانى» در كتاب تفسير خود مى نويسد: «همين كوثر از مجراى توارث خون و تربيت خاص در وجود امامان و ذرّيه ى پاك رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم جريان يافت و موجب تكثير نسل او و هدايت خلق گرديد.به همين جهت است كه از يگانه دختر اطهرش، با آن همه دشمن ها و كشتارها، فرزندانى با ايمان و غيور پديد آمدند و براى هدايت و نجات خلق به هر سو پراكنده شدند و منشأ فيض و هدايت خلق در هر زمان گرديدند.كفر پيشگان و ديگر دشمنان رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم، چون خود را نيرومند مى دانستند و دعوت و شريعت او را مخالفت با عقايد عرب و ملل دنيا ديدند، اميدوار بودند و پيش بينى مى كردند كه دعوت و نام آن حضرت، چندان نمى پايد و از ميان مى رود و بعد از آن كه پسران آن حضرت (قاسم و عبدالله در مكه و ابراهيم در مدينه) در اوان طفوليت از دنيا رفتند، اين اميد و آرزوى دشمنان، بيشتر شد تا آنجا كه بعضى فرومايگان گستاخ آنها مانند «عاص بن وائل» با لحنى سرزنش آميز و ناسزاگونه آن حضرت را ابتر مى ناميدند.اين آيه، برعكس اميد و آرزوى آن كوته بينان فرومايه، با پيش بينى مؤكد اعلام مى دارد كه: ابتر آنان هستند كه كينه و دشمنى با دارنده كوثر در دل دارنده ى، نه دارنده كوثر.» [ تفسير پرتوى از قرآن، جزء سى ام، ص 277- 280. ]
نظر صاحب «الميزان»
علامه طباطبائى (ره) در تفسير همين سوره مى نويسد: «ظاهراً آيه ى انا أعطيناك الكوثر، همان كثرت ذرّيه ى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم است و گرنه آيه ى انّ شانئك هو الأبتر، خالى از فايده است و اينكه آيه ى اول اين سوره به صورت متكلم مع الغير بيان شده، دليل بر عظمت و اهميت اين امر است. با توجه به اينكه جمله را با كلمه «انّ» تأكيد بيان فرموده و نيز كلمه اعطا به معناى تمليك است- يعنى ما به تو كوثر را تمليك كرديم- روى هم رفته، آيه دليل است بر اينكه فرزندان فاطمه عليهاالسلام ذرّيه ى پيغمبرند و خداوند، نسل آن حضرت را بى شمار گردانيده، با آنكه دچار همه گونه سختى، ناراحتى و كشتار شدند. و قتى كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم پس از انجام مراسم تدفين قاسم به خانه باز مى گشت در ميان راه «عاص بن وائل» با آن حضرت روبرو مى شود و مى گويد: تو ابتر هستى.خداوند، سوره كوثر را در رابطه با همين قضيه، نازل فرمود كه: دشمنان پيامبر ابتر هستند.» [ تفسير الميزان، ج 20، ص 522. ]