ابوبكر و عمر و بقيه ى حاضران يك صدا گفتند: خدايا! گواه باش كه اين سخن را از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شنيده ايم.در اين هنگام، فاطمه عليهاالسلام با صداى بلند فرمود: خدايا! شاهد باش كه ابوبكر و عمر بر من ستم كردند. هان اى ابوبكر و عمر! به خدا قسم هرگز با شما سخن نگويم تا خدا را ملاقات كنم و شكايتتان را نزد او برم.ابوبكر كه انتظار شنيدن چنين سخنانى را نداشت، به گريه افتاد، و لى عمر به خشم آمد و برخاست و با منتهاى گستاخى بر سر ابوبكر تشر زد و گفت:برخيز اى فرومايه! خاك بر مردمى كه تو را بر مسند خلافت نشانده اند. تو را كه خشم و رضاى زنى به گريه و خنده مى اندازد. برخيز كه هرگز نتوانى.با نااميدى از جاى برخاستند و به خانه ى خود بازگشتند و ديگر از دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نامى بر زبان نياوردند. [ معصوم سوم، ص 179- 180. ] عيادت بانوان مدينه [ اين روايت به سه طريق به ما رسيده است: در كتاب احتجاج طبرسى به سويد بن غفلة، در امالى شيخ صدوق به ابن عباس و در معانى الاخبار به فاطمه بنت حسين بن على بن ابى طالب- عليهماالسلام- منتهى مى شود. گرچه اين روايت به سه طريق به ما رسيده است و در بعضى عبارات و كلمات اختلاف وجود دارد، اما مفهوم كلى هر سه روايت به هم نزديك است. در اين كتاب كه روايت فاطمه بنت الحسين عليه السلام مورد نظر است، حضرت فاطمه- عليهاالسلام- مخاطبان را كه جملگى زن بودند، با ضمير مذكر (كم) مورد خطاب قرار داده اند، اما در دو روايت ديگر ضمير جمع مؤنث حاضر (كن) به كار رفته است. ] ] هنگامى كه بيمارى حضرت فاطمه عليهاالسلام، دخت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شدت يافت و او را از توان انداخت، زنان مهاجر و انصار نزد او گرد آمدند و گفتند: [ لما اشتدت علة فاطمة بنت رسول الله صلى الله عليه و آله و غلبها اجتمع عندها نساء من المهاجرين و الانصار فقلن لها: يا بنت رسول الله كيف أصبحت عن علتك فقالت عليهاالسلام: أصبحت والله عائفةً لدنياكم قالية لرجالكم لفظتهم قبل أن عجمتهم و شنئتهم بعد أن صبرتهم فقبحاً لفلول الحد و خور القناة و خطل الراى و بئس ما قدمت لهم أنفسهم أن سخط الله عليهم و فى العذاب هم خالدون لا جرم. لقد قلدتهم ربقتها و شننت عليهم غارها فجدعاً و عقراً و سحقاً للقوم الظالمين. و يحهم انى زحزحوها عن رواسى الرسالة و قواعد النبوة و مهبط الوحى الأمين و الطيبين بأمر الدنيا والدين ألا ذلك هو الخسران المبين و ما نقموا من أبى الحسن نقموا والله منه نكير سيفه و شده وطئه و نكال نقمته و تنمره فى ذات الله عز و جل. و الله لو تكافوا عن زمام نبذه رسول الله صلى الله عليه و آله إليه لاعتلقه و لسار بهم سيرا سحجاً لا يكلم خشاشه و لا يتعتع راكبه و لأوردهم منهلاً نميراً فضفاضاً تطفح ضفتاه و لأصدرهم بطاناً قد تخير بهم الرى غير منتحل منه بطائل إلا بغمر الماء وردعة شررة الساغب و لفتحت عليهم بركات من السماء والأرض و سيأخذهم الله بما كانوا يكسبون ألا هلم فاسمع و ما عشت اراك الدهر و إن تعجب فقد أعجبك الحادث إلى اى سناد استندوا و بأى عروة تمسكوا إستبدلوا الذنابى والله بالقوادم والعجز الكامل فرغماً لمعاطس قوم يحسبون انهم يحسنون صنعاً ألا انهم هم المفسدون و لكن لا يشعرون. افمن يهدى إلى الحق أحق ان يتبع أمن لا يهدى إلا أن يهدى فما لكم كيف تحكمون.أما لعمر إلهك لقد لقحت فنظرة ريث ما تنتج ثم احتلبوا طلاع القعب دماً عبيطاً و ذعافاً ممقراً هنالك يخسر المبطلون و يعرف التالون غب ما سن الاولون ثم طيبوا عن أنفسكم و طأمنوا للفتنة جاشا و أبشروا بسيف صارم و هرج شامل و استبداد من الظالمين يدع فيئكم زهيداً و زرعكم حصيداً فيا حسرتى لكم و أنى بكم و قد عميت (قلوبكم) عليكم أنلزمكموها و أنتم لها كارهون.(بحارالانوار ج 43، ص 158، ناسخ التواريخ، جلد چهارم از كتاب دوم، ص 156- 159) ] اى دخت رسول خدا! با اين بيمارى چگونه شب را گذراندى؟ حضرت فاطمه عليهاالسلام با آنكه بيماريشان شديد بود و اين بيمارى منتهى به رحلت ايشان شد، سخنانى ايراد فرمود كه گويى اصلاً بيمار نبوده و در سلامتى كامل به سر مى برند. آن حضرت بى آنكه كمتر اشاره اى به بيمارى خود بنمايد، بر خلاف يك بيمار كه در اين گونه مواقع معمولا در پاسخ احوالپرسى به شرح بيمارى خود مى پردازد، مسأله خلافت و حقوق غصب شده همسرش را پيش كشيد- گرچه زنان عيادت كننده، طرف سخن وى بودند، اما مخاطبان حقيقى سخن ايشان همان مردانى بودند كه دست به اين كار زده، حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام را كه وارث حقيقى خلافت بود، از آن محروم نمودند. لذا ضمير جمع مذكر حاضر (كم) را در خطاب به زنان حاضر در مجلس به كار برد- و در پاسخ آنان فرمود: شب را در حالتى به سر بردم كه از دنيا بيزارى جستم و مردان شما را با ديده نفرت و دشمنى نگريستم و پيش از آنكه مورد آزمايششان قرار دهم، ايشان را از خود به دور افكندم و بعد از آن كه به ميزان آزمايش و امتحان سنجيدم آنان را دشمن داشتم. چه زشت و نابكار است شمشيرى كه لبه اش كند و نيزه اى كه شكسته و انديشه اى كه سست و نارسا باشد و چه نكوهيده است آن چيزى كه از پيش براى خويشتن فرستادند. اين مايه خشم خداوند است و آنان جاودانه در عذاب خواهند بود و چاره اى هم جز اين نيست. سوگند به خدا! من قلاده ى خلافت و غصب فدك را بر گردن ايشان نهادم و غارت و تاراج خلافت و فدك را مخصوص آنان دانستم. بنابراين، مثله شدن و نابود گشتن و ملعون شدن به خشم خداوندى از آن ستمگران باد.دريغا به حال آنان كه تا كجا خلافت را از مقر اصلى آن كه رواسى رسالت و قواعد نبوت و فرودگاه وحى امين و متخصص در امر دنيا و دين باشد، تكان دادند و جابجا كردند. آن خسارتى آشكار است كه جبران پذير نيست. ابوالحسن را دستخوش انتقام و ملامت نساختند، بلكه اين نقمت در افكار، شمشير برّان، شدت حمله وران و شمشيرزنى و جدال و خشم او در راه خداى بزرگ و گرانمايه است.سوگند به خدا اگر زمام امور را به دست او داده، مانع نمى شدند تا مسندى را كه پيغمبر پيش او افكنده بود، به دست گيرد، او با كمال علاقه مهار را مى گرفت، اما نه به خاطر علاقه و دلبستگى به زمامدارى، بلكه مردم را آرام آرام به نرمى و مدارا به سير ملايم به سمت جلو چنان پيش مى برد كه هيچ گاه زخم خساش [ چوبى كه در نرمه استخوان بينى شتر مى گذارند تا آن را مهار كنند. (منجدالطلاب، ص 131) ] مركوب را رنجه نمى كرد و جنبش و حركت راكب را دچار ناراحتى نمى نمود و به آبگاهى وسيع و سرشار از آب درمى آورد و به آن انداز سيراب مى كرد كه از فشار عطش و تشنگى خلاصى يابند و آتش گرسنگى را خاموش مى كرد و ابواب بركات از آسمان و زمين بر ايشان گشوده مى گشت. نزديك است كه خداوند، ايشان را به خاطر كردارشان مورد بازخواست قرار دهد.هان! آماده شو و بشنو. مادامى كه زنده اى، روزگار شگفتى هاى خود را به تو نشان خواهد داد و حوادث، تو را به شگفتى خواهد واداشت. به كدام تكيه گاه متّكى شدند و به كدام حبل المتين (ريسمان محكم) چنگ زدند. سوگند به خدا سر را با دم و ميان دو كتف را با دنباله جابجا كردند، يعنى فرومايگان را به جاى بزرگان و مهتران برگزيدند. چه بسيار ذليل و خوارند قومى كه كردار خويش را نيكو پندارند. هان! كه ايشان به يقين همان تباهكارانند، امّا خودشان آن را نمى دانند.آيا آن كس كه به شاهراه هدايت راهنمايى مى كند، شايسته تر براى پيروى كردن است يا آن كس كه در طريق هدايت نيست؟ مگر آنكه اين كس در راه هدايت قرار گيرد. چه افتاد شما را و چگونه قضاوت مى كنيد؟ به جاودانگى خداوند سوگند كه كردار شما آبستن فتنه شده است و منتظر باشيد تا آن را بزايد و نتيجه ى به بار آوردن آن، وقتى است كه خون تازه خواهيد دوشيد و ظرفهايتان آكنده از خون تازه و زهر مهلك خواهد شد. اينجاست كه زيان آبستن فتنه و سود شخص خردمند هويدا گردد و عاقبت، سنّت پيشينيان بر آيندگان پديدار شود. پس، نفوس خويش را پاك و منزّه كنيد و دلهايتان را در برابر بروز حوادث و آشوبها آرامش بخشيد و بشارت دهيد خويشتن را به شمشير بران و آشوب فراگير و استبداد ستمكاران كه منافع شما را نابود نموده، مزارع شما را درويده است. دريغ و افسوس از آن شما باد! هيچ مى دانيد به كجا افتاديد؟ بى گمان پرده ظلمت بر دلهايتان افكنده شده است. آيا ما شما را به هدايتتان ملزم مى كنيم در حالى كه شما از آن اكراه مى ورزيد؟
آخرين لحظات وداع
لحظات مرگ فرا مى رسيد و آفتاب وجود فاطمه عليهاالسلام در حال غروب كردن بود.فاطمه عليهاالسلام از اسما، آن زن باوفا و مادر محمد بى ابى بكر مقدارى آب خواست. اسما از زنان باوفايى بود كه دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را تا واپسين لحظات زندگى اش ترك نگفت و پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم او و خواهرانش را بشارت به بهشت داد كه شرح آن خواهد آمد.بسترش را به سمت قبله برگرداندند و به اين ترتيب در بسترش دراز كشيد و پيكر نحيف و لاغرش زينت بخش بستر گرديد. اميرالمؤمنين عليه السلام بيرون از خانه بود، چشمان اسما، ام ايمن و فضه از گريه سرخ شده بود، همين كه اميرالمؤمنين عليه السلام از در وارد شد، با عجله و شتاب به بالين فاطمه زهرا عليهاالسلام شتافت و از رنگ چهره اش دريافت كه بيش از چند لحظه زنده نخواهد ماند. [ منتهى الامال، ج 1، ص 137، معصوم سوم، ص 181. ] فاطمه عليهاالسلام چشم گشود و ديد اميرالمؤمنين عليهاالسلام بر بالينش نشسته است.- يابن عم! تو هستى؟ - من هستم اى عزيز من!
گفتگوى شمع و پروانه
- مى خواهم از تو بپرسم طى اين چند سال كه با تو به سر برده ام، گمان دارم زنى وفادار و راستگو و پاكدامن بوده ام. اين طور نيست؟ اميرالمؤمنين عليهاالسلام با صداى گريه آلود گفت: پناه به خدا! مقام تو، دانش تو، نفس پاك و روح مقدس تو شريفتر از آن است كه درباره ى تو از اين گونه سخنها به ميان بيايد و رفتار و كردارت در خانه ام جاى هيچ گونه سرزنش و توبيخ نبوده است و نخواهد بود. چه سخت است بر من مفارقت و جدايى تو، ولى مرگ امريست حتمى و گريزى از آن نيست. سوگند به خدا مصيبت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را بر من تازه كردى. انا لله و انا اليه راجعون. اين مصيبتى است كه به هيچ وجه تسلى نخواهد گرفت. بعد از اين فاجعه، هرگز از فجايع زمانه هر چه هم دردناك باشد، رنجور نخواهم شد.اميرالمؤمنين عليه السلام نتوانست به سخنانش ادامه دهد، بغض گلويش را گرفته بود، هر دو به گريه افتادند و ساعتى گريستند. [ منتهى الامال، ص 137، معصوم سوم، ص 182 ] پس از آنكه اندكى آرام شدند، فاطمه عليهاالسلام دستور داد، اتاق را خلوت كنند و محرمانه با على عليه السلام چنين فرمود:
وصيت هاى غم انگيز
1- پيش از هر چيز درباره ى فرزندانم سفارش مى كنم. نخستين وصيتم اين است كه با «امامه»، دختر خواهرم، زينب ازدواج كن، چه او فرزندانم را دوست مى دارد.2- براى من تابوتى درست كن، زيرا ملائكه و فرشتگان را ديدم كه صورت تابوت براى من ساختند.حضرت فرمود: وصف آن را براى من بيان كن. دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم وصف آن را بيان كرد و حضرت براى او درست كرد و اين اولين تابوتى بود كه در زمين ساخته شد.3- وصيت ديگر من آن است كه مرا تنها مگذار و بر بالينم بنشين و سوره ى ياسين تلاوت كن و چون اين سوره به پايان رسيد، عمر من نيز پايان خواهد يافت.4- وصيتم اين است كه جنازه ام را شبانه و دور از چشم مردم از زمين بردار. مطمئن باش كه پيكرم طاهر و مطهر است و در غسل من به دشوارى نخواهى افتاد.من هرگز راضى نيستم، آنان كه بر من ستم روا داشتند و حرمم را درهم شكستند و به خانه ام تاختند، بر جنازه ام حاضر شوند و در تجهيز و تشييع من شركت كنند. اين وصاياى من است و آن را به خاطر بسپار. [ معصوم سوم، ص 182. ] و السلام عليكم و رحمةالله و بركاته
به سوى سفر ابدى
فاطمه عليهاالسلام سكوت كرد و پلك هاى اشك آلود خود را روى هم گذاشت و اميرالمؤمنين عليه السلام كه مانند ابرهاى بهارى مى گريست، به تلاوت قرآن پرداخت. وقتى سوره ياسين به پايان رسيد، نفس هاى فاطمه عليهاالسلام هم سنگين شد. در اين هنگام، دو بار چشمانش را گشود و دو بار سلام داد:السَّلامُ عَلَيكَ يا جَبرئيلُ.السِلامُ عَلَيكَ يا مَلائِكةَ رَبّى. و بعد گفت: إِلَيْكَ رَبّى لا إِلَى النَّارِ.آنگاه، پيكر نحيف و لاغرش كه مشتى استخوان بيش نبود، براى هميشه از حركت ايستاد. [ ناسخ التواريخ، جلد چهارم از كتاب دوم، ص 177. ] مردم مدينه كه از مرگ فاطمه عليهاالسلام با خبر شدند، همچون ابرهاى بهارى اشك از ديده فرومى ريختند، زنان بنى هاشم به خانه ى فاطمه عليهاالسلام آمدند و در سوگ او گريستند. مردان، دور اميرالمؤمنين عليه السلام جمع شدند تا با وى همدردى كنند، حسنين عليهماالسلام همچون مرغان بى بال و پر زانوى غم بغل زده، به ياد مادر از دست رفته شان ناله مى كردند، شهر مدينه يكپارچه غوغا و گريه و ناله شده بود. مردم در انتظار آن بودند كه بر جنازه يگانه يادگار پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم به نماز بايستند، ولى ابوذر خطاب به آنان گفت: به خانه هايتان باز گرديد كه جنازه گل رخشنده ى پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله و سلم بعداً به خاك سپرده مى شود و آنان با شنيدن اين سخن ابوذر از آنجا پراكنده شدند.«اسما بنت عميس»، مادر محمد بن ابى بكر كه پيوسته در خدمت دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بود، در مرگش زار زار مى گريست. [ خصايص، ص 245- 247. ]
اسما كه بود؟
نام پدرش «عميس» و نام پدر عميس، «سعد بن حارث» و نام جد اعلايش «وهب خثعمى»بود. بدين خاطر به «اسما خثعميه» شهرت داشت. مادرش هند، دختر «عوف بن زهير» بود. ميمونه همسر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم كه شرحش در بخش اول گذشت، خواهر اسما بود و خواهر ديگرش «ام الفضل» نام داشت و همسر عباس عموى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بود. چهارمين خواهرش را حمزه ى سيدالشهدا به همسرى گرفت. آنان هفت خواهر بودند كه به خواهران بهشتى شهرت يافتند. به خاطر بشارت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بود كه به آنان فرموده بود:رَحِمَ اللَّهُ الأخَواتِ مِن أهْلِ الجَّنَةِ، خواهران بهشتى را خدا رحمت كند.آنگاه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم يكايكشان را نام برد: اسماء بنت عميس خثعميه، «سلمى» زوجه ى حمزه ى سيدالشهدا، «ميمونه» همسر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم، «ام الفضل» همسر عباس بن عبدالمطلب، «قميصان» مادر خالد بن وليد (ظاهراً اين غير از خالد بن وليد معروف است)، «عزّ مكه» همسر حجاج بن غلاط و «حميده» كه بدون اولاد بود.اسما، نخست همسر جعفر بن ابى طالب معروف به «جعفر طيار» بود و با وى به حبشه مهاجرت كرد و از او سه پسر به نامهاى عبدالله و عون و جعفر به دنيا آورد. عبدالله همسر زينب كبرى عليهاالسلام قهرمان كربلا بود. جعفر سرانجام در جنگ «موته» در ناحيه بلقا كه منتهى اليه