ماجراى مباهله - سیری کوتاه در زندگی حضرت زهرا(س) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

سیری کوتاه در زندگی حضرت زهرا(س) - نسخه متنی

سید محمدتقی سجادی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

ماجراى مباهله

نصاراى نجران، هيئتى را كه سه نفر از بزرگانشان به نامهاى «اهتم بن نعمان»، «عاقب» و «سيد» آنان را همراهى مى كردند، به نزد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرستادند. اينان پس از آنكه وارد مدينه شدند، در وقت عبادتشان، زنگ ناقوس را به صدا درمى آوردند و اين عملشان موجب نارضايتى و ناراحتى ياران و اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مى شد. روزى به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم عرض كردند: يا رسول الله! آيا شايسته است كه در مسجد شما چنين كارى انجام دهند؟ پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در جواب اعتراضشان فرمود: كارى به كار آنان نداشته باشيد. بگذاريد در كارشان آزاد باشند.

هيئت نجرانى به حضور پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم آمدند و گفتند: مردم را به چه چيز دعوت مى كنى؟ پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمودند: مردم را به يكتاپرستى و يگانگى خدا مى خوانم. من پيامبر اويم و عيسى عليه السلام بنده خداست كه مانند ديگر بندگان خدا مى خورد و مى آشاميد و نكاح مى كرد.

از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم سؤال كردند: پدر عيسى كه بود؟ هنوز پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم پاسخشان را نفرموده بود كه وحى آمد كه از آنان بپرسيد: درباره ى آدم ابوالبشر عليه السلام چه مى گويند؟ آيا چنين نبود كه او مانند ديگران مى خورد و مى آشاميد و نكاح مى كرد؟ رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم طبق فرمان الهى از آنان پرسش نمود.

گفتند: همان است كه گفتى. او مانند ديگران مى خورد و مى آشاميد و نكاح مى كرد.

اين بار، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از آنان سؤال كردند: پدر آدم كه بود؟ آنان از سؤال پيامبر به حيرت افتادند و از پاسخ به آن عاجز مانده و سكوت كردند. در اين هنگام، اين آيه نازل شد:

«به راستى مثل خلقت عيسى عليه السلام از جانب خدا، مانند خلقت آدم است كه خدا او را از خاك آفريد و سپس بدان خاك فرمود: بشو به حد اكمال. پس چنان گشت. سخن حق همان است كه از جانب خدا به تو رسيده است. مبادا در آن هيچ گاه ترديد و شك كنى.» [ ان مثل عيسى عند الله كمثل آدم خلقه من تراب ثم قال له كن فيكون. الحق من ربك فلا تكن من الممترين. فمن حاجك فيه من بعد ما جائك من العلم فقل تعالوا ندع أبنائنا و أبنائكم و نسائنا و نسائكم و أنفسنا و انفسكم. (آل عمران/ 59- 61. ] آنگاه، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمودند:

با من به مباهله و نفرين بپردازيد. اگر من راستگويم، نعمت خدا بر شما باد و اگر من دروہردازم، نفرين خدا بر من باد.

نجرانيان گفتند: آنچه گفتى مى پذيريم. از روى انصاف سخن گفتى.

لحظه ى سرنوشت ساز

همان روز قرار گذاشتند، مباهله را به روز بعد موكول كنند. اهتم، عاقب و سيد كه نمايندگى نجرانيان را بر عهده داشتند، پس از آنكه از حضور رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مرخص شدند، با هم به شور و مشورت پرداختند:

اگر محمد صلى الله عليه و آله و سلم با اصحاب و يارانش به مباهله بيايند، از مباهله هراسى به دل راه نخواهيم داد و با آنان به مباهله خواهيم پرداخت، ولى چنانچه با فرزندان و اهل بيتش بيايد، مباهله با او بى مورد است، زيرا او در اين صورت راست مى گويد.

بامداد روز بعد، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم با اميرالمؤمنين عليه السلام، فاطمه عليهاالسلام و حسنين عليهماالسلام، به قصد مباهله با نجرانيان، از شهر مدينه بيرون آمدند.

نجرانيان پرسيدند: آنان كيستند؟ گفتند: اينان، پسر عم رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم، (على بن ابى طالب عليه السلام) دخترش فاطمه زهرا عليهاالسلام و پسرانش حسنين عليهماالسلام هستند كه به همراه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به مباهله آمده اند.

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در بيرون شهر مدينه، دو زانو نشست و مهياى مباهله شد. نجرانيان به هراس افتادند و حاضر به مباهله نشدند و از آنجا پراكنده گشتند. پيش از آنكه از آنجا بروند گفتند: اگر محمد صلى الله عليه و آله و سلم بر حق نبود، جرأت آن را نداشت كه اهل بيت خود را براى مباهله به اينجا بياورد. اگر به مباهله بپردازيم، نابودى ما حتمى است و خطاب به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم گفتند:

از مباهله درگذر و با ما مصالحه كن. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم با آنان به مصالحه پرداخت. [ تفسير الميزان، ج 3، ص 250 ] بر اساس اين مصالحه مقرر شد كه نجرانيان هر ساله دوهزار جلد را كه بهاى هر يك چهل درهم بود، به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بپردازند و در صورتى كه جنگى رخ داد، سى زره و سى رأس اسب به عنوان عاريه در اختيار مسلمين قرار دهند. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم صلحنامه نوشت و به ايشان داد و هيئت نجرانى از حضور پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مرخص شده، به منازل خويش بازگشتند. بعدها عاقب و سيد، نزد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم آمدند و اسلام آوردند.

عايشه مى گويد: پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در روز مباهله عبايى از پشم سياه بر تن داشت و على عليه السلام و فاطمه عليهاالسلام و حسنين عليهماالسلام را داخل عبا كرد و اين آيه را تلاوت فرمود:

به راستى خدا مى خواهد رجس و پليدى را از شما كه اهل بيت پيامبريد ببرد و پاك گرداند. [ انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا. (احزاب/ 33)، منتهى الامال، ص 94- 95. ] اميرالمؤمنين عليه السلام بارها فرموده بودند: حسن و حسين عليهماالسلام پسران پيامبرند.

در جنگ جمل و صفين، وقتى كه امام حسن مردانه جنگيد و با دليرى تمام به صف دشمن زد، اميرالمؤمنين عليه السلام ناراحت شدند و فرمودند: جلوى اين جوان را بگيريد. مى ترسم پيش آمدى رخ دهد و نسل پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم قطع شود. و نيز آن حضرت در جنگ بصره خطاب به پسرش (محمد حنفيه) فرمودند: اينكه مى بينى حسن عليه السلام از تو دليرتر است، شرمنده مباش، زيرا او پسر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم است و تو پسر من هستى. [ معصوم سوم، ص 185. ] ابوبكر و عمر بارها حسنين عليهماالسلام را پسران پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ناميدند و با لفظ «يابن رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم» ايشان را مورد خطاب قرار دادند.

«اسامة بن زيد بن حارثه» مى گويد:

جهت انجام امرى، خدمت رسول خدا رسيدم. درب منزل ايشان را زدم، بيرون آمدند.وقتى با حضرت صحبت مى كردم، متوجه شدم كه زير لباسشان چيزى را پنهان كرده اند،اما ندانستم چيست. پس از اتمام صحبتم از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم سوال كردم: يا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم! اين چيست كه در زير دامن داريد؟ حضرت فرمودند: اين دو پسران من هستند و در حالى كه صدايشان هيجان داشت و با آهنگى كه در بيان نمى آمد، ادامه دادند:

خدايا! دوست اين دو را دوست مى دارم. تو اين دو را دوست بدار و كسى را كه دوستشان دارد دوست بدار. [ فاطمه، فاطمه است، ص 139. ] اميرالمؤمنين عليه السلام در مواقع خطر، به ويژه در جنگ، فرزندش (محمد بن حنفيه) را به استقبال خطر مى فرستادند و به حسنين عليهماالسلام چنين اجازه اى نمى دادند. علتش را از آن حضرت جويا شدند، در جواب فرمودند:

محمد پسر من است، ولى حسنين عليهماالسلام پسران رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم هستند. منافقان مى خواستند از اين سخن اميرالمؤمنين عليه السلام سوءاستفاده نموده، رابطه محمد بن حنفيه را با حسنين عليهماالسلام تيره نمايند، به محمد بن حنفيه گفتند: چرا پدرت فقط تو را به استقبال خطر مى فرستد و حسنين عليهماالسلام را مانع مى شود؟ علت اين تبعيض چيست؟ محمد بن حنفيه گفت: من بازوى راست پدرم هستم، ولى حسنين عليهماالسلام دو چشم او به شمار مى روند. [ كشكول، ج 2، ص 217. ] آيا اين بزرگترين سند افتخار فاطمه عليهاالسلام نيست كه بقاى نسل و ذرّيه ى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم از اوست؟ چه، فاطمه عليهاالسلام اگر نبود، چراغ خاندان نبوت و رسالت براى هميشه به خاموشى مى گراييد و آرزوى دشمنان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم، كه او را ابتر مى ناميدند، جامه ى عمل مى پوشيد، ولى خواست ايزد متعال اين بود كه فاطمه عليهاالسلام، پيوند جاودانى ميان رسالت و ولايت برقرار كند تا آيين محمدى صلى الله عليه و آله و سلم با آن تعاليم مترقى و پيشرفته اش پاينده و برقرار بماند.

پيامبر در آخرين لحظات عمر

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم آخرين لحظات عمر را مى گذراند. شصت و سه سال و اندى عمر پربركت كه حاصل آن هدايت بشر به سوى سعادت و نيكبختى جاودانى بود، به پايان خود مى رسد. اضطراب شهر مدينه را فراگرفته است. آيا پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از اين بيمارى نجات خواهد يافت؟ اگر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم رحلت نمايند، سرنوشت اسلام چه خواهد شد؟ نه، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ما را تنها نخواهند گذاشت. ايشان زنده مى مانند و....

مردم مدينه در گوشه و كنار شهر، خود را با اين گونه سخنان مشغول كرده بودند،اما در خانه ى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم چه مى گذشت. رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در بستر بيمارى بودند، سرشان روى زانوى اميرالمؤمنين عليه السلام يار هميشگى، جانشين و برادر، داماد و ابن عمشان قرار گرفته بود، پى درپى، سر فاطمه عليهاالسلام را به سينه مى چسباندند، سيل اشكى كه از ديدگانشان جريان داشت، محاسنشان را تر كرده، به پيراهنشان نيز رسيده بود، حسنين عليهماالسلام پاهاى مبارك پيامبر خدا را مى بوسيدند و با صداى بلند مى گريستند، على عليه السلام آمد كه آن دو را از رسول خدا جدا كند، اما رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مانع شدند و فرمودند: كارى به آنها نداشته باش. مرا مى بويند و من آنان را مى بويم. بگذار به حال خود باشند. در آينده دچار بلاها و سختى ها خواهند شد. خدا لعنت كند كسانى را كه به اين دو ستم مى كنند! بار خدايا! من اين دو و مؤمنان صالح را به تو مى سپارم.

فاطمه عليهاالسلام كه مى ديد پدر بزرگوارش با لقاءاللَّه فاصله چندانى ندارند و نزديك است به سراى جاودانى رهسپار شوند، ايشان را مخاطب قرار داده، فرمود:

پدرم!- جانم فدايتان باد- چنين مى بينم كه ما را به فراق خود دچار مى كنيد و لشكر مرگ شما را محاصره كرده است.

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمودند: دختركم! از تو جدا مى شوم. سلامم بر تو باد. [ فاطمه عليهاالسلام من المهد الى اللحد، ص 300- 301. ] در «كشف الغمه» آمده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمودند: دختركم! تو بعد از من مورد ستم واقع خواهى شد. تو پس از من زندگى سختى خواهى داشت. هر كه تو را بيازارد، مرا آزرده است. هر كه بر تو ستم كند، به من ستم كرده است. هر كه پيوندش را با تو استوار كند، پيوندش را با من استوار نموده است. هر كه از تو جدا شود، از من جدا شده است. هر كه به تو خدمت كند، به من خدمت كرده است، چه تو از من و من از تو هستم. تو پاره ى تن من و روح منى.

آنگاه فرمودند: از كسانى كه نسبت به تو ستم روا داشتند، نزد خدا شكايت خواهم كرد. [ فاطمه عليهاالسلام من المهد الى اللحد، ص 301. ] فاطمه عليهاالسلام كه بر شدت گريه اش افزوده مى شد، به سيماى خاموش پدر چشم دوخت و اين بيت شعر را كه ابوطالب، عموى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم، در مدح برادرزاده اش سروده بود، خواند:

چهره ى درخشانى كه ابر از آن آب مى طلبد، پناهگاه يتيمان و نگهدار بيوه زنان است. [و اَبْيَضُ يَسْتَسْقِى الغَمامُ بِوَجْهِهِ- ثَمالُ اليتامى عِصْمَةُ لِلأَرامل ] پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم كه ضعف و سستى بر اندامشان مستولى بود، چشمانشان را گشودند و اين آيه را تلاوت فرمودند:

محمد نيست مگر پيامبرى از جانب خدا كه پيش از او نيز پيامبرانى بودند كه از اين جهان درگذشتند. اگر او نيز به مرگ يا شهادت درگذرد، آيا شما باز به دين جاهليت خود رجوع خواهيد كرد؟ پس هر كه مرتد شود، به خدا ضررى نخواهد رسانيد،بلكه خود را به زيان انداخته است و هر كس شكر نعمت دين گزارد و در اسلام پايدار ماند، البته خداوند، جزاى نيك اعمال به شكرگزاران عطا خواهد كرد. [و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل، افان مات أو قتل، انقلبتم على أعقابكم و من ينقلب على عقبيه فلن يضر الله شيئاً. (آل عمران/ 144). ] فاطمه عليهاالسلام با اشاره ى پدر، سر را به جانب چهره ى ايشان خم نمود. چند لحظه اى نگذشته بود كه صداى گريه اش بلند شد. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم كه به خاطر شدت علاقه اش به دختر، تاب شنيدن اين همه گريه و ناله نداشت، دوباره به او اشاره كرد. دختر، سر بر چهره ى پدر خم نمود. اين بار لبخندى بر لبانش نقش بست كه حكايت از رضايت درونيش مى كرد. او آرامش خود را دوباره يافت. عايشه از وى پرسيد: در اين دو بار پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم چه فرمودند كه بار اول، گريان و بار دوم، خندان شدى؟ فاطمه عليهاالسلام فرمود: به خدا قسم، تا پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم زنده هستند به هيچ كس نخواهم گفت. پس از مرگ پدر بود كه دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم لب به سخن گشود و فرمود: بار اول، پدرم فرمودند كه من بر اثر اين بيمارى از دنيا خواهم رفت و بار دوم فرمودند: تو نخستين كسى هستى كه از خاندان ما به من خواهد پيوست. [ محمد (ص) خاتم پيامبران، ج 1، ص 368- 389، منتهى الآمال، ج 1، ص 105، مناقب على بن ابى طالب عليه السلام، ص 362. ] لحظاتى چند نگذشته بود كه على عليه السلام از جاى برخاست و فرمود:

اَعْظَمَ اللَّهُ أُجُورَكُمْ فى نَبِيُّكُمْ فَقَدْ قَبَضَهُ اللَّهُ، خداى اجرتان دهد! پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از اين جهان ديده فروبست و به سوى خدا شتافت. [ فاطمه عليهاالسلام من المهد الى اللحد، ص 302. ]

فاطمه در سوگ پدر

به روايت فضه، فاطمه عليهاالسلام تا هفت روز در خانه نشسته، به عزادارى پدر مشغول بود و در روز هشتم در حالى كه از شدت غم و اندوه، رنگ بر چهره نداشت، به همراه مردم مدينه روانه ى مرقد پاك رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم شد و با آهنگى ضعيف شروع به درد دل نمود و آنچه در دل داشت بر زبان آورد و خطاب به رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم گفت:

«توانم از دست رفت، اندامم به سستى گراييد، مورد شماتت دشمن قرار گرفتم و غم و اندوه نابودم كرد و مرا كشت.

/ 21