آرى، زندگى كوتاه دختر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از خردسالى تا به هنگام شهادت، آميخته به انواع آلام و ناراحتى ها بود. شايد مصلحت چنين اقتضا مى كرد كه وجود گل درخشنده پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم دچار مصايب و تلخكامى ها شود تا بتواند شريك غمها و ناراحتى هاى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم گردد، چه بلا، ويژه اهل ولا مى باشد و هر كسى كه در اين بزم مقربتر باشد، جام بلا افزونترش مى دهند. اگر فاطمه عليهاالسلام- كه تربيت يافته ى مكتب رسالت و مهبط وحى است- دچار رنج و ناراحتى بى وفا مردم حجاز نشود و همگام با پدرش مواجه با انواع و اقسام ناملايمات نگردد، پس چه كسى شايستگى چنين امتحان الهى را دارد؟ او به چشم خود مى ديد كه دشمنان رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم چه بلاها و گرفتارى هايى بر سر آن حضرت آوردند. او مى بيند كه پدر بزرگوارش در حجر اسماعيل نشسته و مشغول تلاوت قرآن است و مشركين و بت پرستان او را به باد ناسزا مى گيرند و آزارش مى دهند.«روزى، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در حال سجده بود كه ناگهان، مشركان شكمبه شترى را بر پشت آن حضرت انداختند. فاطمه عليهاالسلام كه اين منظره توهين آميز و ناراحت كننده را تماشا مى كرد، طاقت نياورد و به پاك كردن و زدودن آن پرداخت و شروع كرد به شماتت مشركان، ولى آن ديوسيرتان در مقابل عصبانيت فاطمه عليهاالسلام به خنده مى افتادند و قهقهه مى زدند.اين گونه ناراحتى ها بر دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم تأثير مى گذاشت و او را افسرده و اندوهگين مى ساخت.» [ فاطمه الزهراء عليهاالسلام من المهد الى اللحد، ص 143. ] فاطمه عليهاالسلام را هر چه بيشتر ناراحت مى كردند. صبر و بردبارى و مقاومتش در برابر ناملايمات بيشتر و محكمتر مى شد. سه سال بدان منوال گذشت، اكنون، فاطمه عليهاالسلام هشت ساله شده بود و با گذشت زمان، دلبستگى و علاقه اش به پدر افزون تر مى شد. پدر نيز چنين بود، او هم به دخترش علاقه اى شديد داشت و اين شدت علاقه سبب مى شد كه فاطمه عليهاالسلام غم و اندوهش را از ياد ببرد.
هجرت فاطمه
سيزده سال از بعثت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مى گذشت كه، به فرمان الهى، هجرت تاريخى آغاز شد و آن حضرت از مكه، شهر خاطرات غم انگيز، شهرى كه فضايش آكنده از دشمنى ها، توطئه ها، كينه توزى ها، اهانتها و آزارهايى بود كه از جانب مشركين نثار وى شده بود، به سوى يثرب كه مردمش با آغوش باز پذيراى مقدم گراميش بودند، مهاجرت فرمود. اين مهاجرت در تاريخ اسلام و بلكه در تاريخ بشريت، از چنان اهميت خاصى برخوردار بود كه به عنوان مهمترين مبداء تاريخ بيش از يك ميليارد پيرو دين مقدس اسلام گرديد.روز پنجشنبه اول ماه ربيع الاول از سال سيزدهم بعثت بود كه رسول گرامى صلى الله عليه و آله و سلم به همراه ابوبكر، هجرت تاريخى خويش را به سوى يثرب آغاز كرد و پس از سه روز اقامت در غار «ثور»، در روز دوازدهم ربيع الاول همان سال، وارد مدينه شد و آن وجود مقدس، پس از آن همه تحمل رنج و ناراحتى، در محله قبا فرود آمد. [ ناسخ التواريخ، جلد چهارم از كتاب دوم، ص 23، منتهى الامال، ج 1، ص 52. ] مردم شهر يثرب در انتظار ورود پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم به شهر، دقيقه شمارى مى كردند. آنان يثرب را، با افتخار و به شكرانه ى اين نعمت بزرگ، به «مدينةالرسول» يا شهر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم تغيير نام دادند و بعدها تنها كلمه ى مدينه ورد زبانها شد و به شهر مدينه مشهور شد كه هم اكنون نيز به همين نام، شهرت دارد.
انتظار پيامبر
رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم انتظار ورود على بن ابى طالب عليه السلام را مى كشيد و مى فرمود: تا برادرم على به من نپيوندد، وارد شهر نخواهم شد، لذا «ابوواقد ليثى» را به جانب مكه فرستادند و مكتوبى براى او نوشتند كه بى درنگ عازم مدينه شود.على عليه السلام- كه مأموريت خطير خود را بخوبى انجام داده بود و با خفتن در بستر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در شب هجرت توانسته بود، بزرگترين توطئه مشركان، مبنى بر كشتن پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را خنثى و نقش بر آب كند- مهيا براى رفتن به مدينه و پيوستن به رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شد، ولى تنها نمى توانست برود، زيرا «فواطم» [ فاطمه زهرا عليهاالسلام، فاطمه بنت اسد (مادر حضرت على بن ابى طالب عليه السلام) و فاطمه بنت زبير به فواطم ثلاث شهرت داشتند. ] منتظر بودند كه على ايشان را به مدينه ببرد.على بن ابى طالب عليه السلام به آنان خبر داد كه آماده سفر شوند، براى هر كدامشان هودجى تهيه كرد و همگى، پنهانى، به قصد مدينه از مكه خارج شدند. «ابوواقد ليثى» و «ايمن»، پسر «امّ ايمن»، كه در اين سفر، همراهيشان مى كردند، از بيم آنكه مبادا آسيبى به اين كاروان كوچك برسد، بر سرعت شتران افزودند و به شتاب شتر مى راندند. على عليه السلام فرمود: ابوواقد! تند نران، بانوان را ياراى اين همه زحمت نيست. قريش به ما دسترسى نخواهند داشت.نزديك «ضجنان» [ ضجنان نام كوهى در جوار مكه است. ] كه رسيدند و خواستند استراحت كنند، ناگهان سوارانى از دور پيدا شدند كه تعدادشان به هشت نفر مى رسيد و فرماندهى آنان را «جناح»، غلام «حارث بن اميه»، به عهده داشت. وقتى كه نزديك شدند، راه را بر على عليه السلام و همراهانش بستند و مانع حركتشان به سوى مدينه شدند. على عليه السلام به مقاومت ايستاد و فرمود: هر كه مانع حركت ما شود، جانش را با شمشير خواهم گرفت. مهاجمان كه از شجاعت آن حضرت با خبر بودند، بيمناك شدند و راه گريز را در پيش گرفتند و على عليه السلام و همراهانش به سلامت وارد ضجنان شدند.ام ايمن و گروهى از مسلمانان كه عازم مدينه بودند، در ضجنان به آنان پيوستند و جملگى روانه ى مدينه شدند و به پيامبر صلى الله عليه و آله ملحق گشتند. [ ناسخ التواريخ، حضرت زهرا عليهاالسلام، جلد چهارم از كتاب دوّم، ص 24. ] فاطمه زهرا عليهاالسلام كه تاب دورى پدر را نداشت، از اينكه براى چند روزى از وى دور بود، به سختى رنج مى برد و همين كه چشمش به پدر افتاد، غم از دلش برفت و از ديدنش شادمان شد. ديگر دوره ى فراق و جدايى پايان يافته بود.پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم، پس از ورود به مدينه، در خانه ى «ابوايوب انصارى (ره)» فرود آمد و پس از مدتى اقامت در آن، به خانه اى كه در كنار مسجد، مهيا شده بود، منتقل شد. [ ناسخ التواريخ، حضرت زهرا عليهاالسلام، جلد چهارم از كتاب دوم، ص 26. ]
پيوند زناشويى
هنگامى كه خواهران فاطمه عليهاالسلام به خانه بخت رفته بودند، فاطمه عليهاالسلام به دامن مادرش كه هنوز زنده بود آويخت و گفت:مادر! من دوست نمى دارم به خانه ى ديگر بروم. من هيچ گاه از شما جدا نمى شوم.خديجه عليهاالسلام با لبخندى سرشار از ستايش پاسخ داد:اين را همه مى گويند، ما نيز مى گفتيم. بگذار وقتش برسد.فاطمه عليهاالسلام با اصرار گفت:نه، من هرگز پدر را رها نخواهم كرد. هيچ كس نمى تواند مرا از ا و جدا كند و مادر، ساكت بود. [ فاطمه، فاطمه است، ص 113. ] اكنون، فاطمه عليهاالسلام به سنى رسيده كه بايد به خانه ى بخت برود. به اقتضاى آب و هواى جزيرةالعرب كه منطقه گرمسير است و دختر، زودتر از نقاط ديگر به حد بلوغ مى رسد، رشد جسمى و آمادگى براى ازدواج داشت. حال بايد ديد چه كسى شايسته ى همسرى با اوست.قطعاً، فاطمه عليهاالسلام به خاطر موقعيت ويژه اى كه داشت، خواستگاران زيادى طالب ازدواج با وى بودند. حتى ابوبكر و عمر نيز به خواستگارى فاطمه عليهاالسلام رفتند، ولى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم، يك جواب داشت و آن اينكه تزويج فاطمه عليهاالسلام جز از طريق وحى، صورت نخواهد گرفت. [ ناسخ التواريخ، حضرت زهرا عليهاالسلام، جلد چهارم از كتاب دوّم، ص 28، مناقب على بن ابى طالب عليه السلام، ص 346. ] ماه رمضان سال دوم هجرى بود كه على بن ابى طالب عليه السلام، به تشويق اصحاب،به حضور پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مى رسد تا از فاطمه عليهاالسلام خواستگارى كند، ولى شرم و حيا مانع از آن شد كه مقصود را بيان كند. سرش پايين بود و چهره اش رنگ به رنگ مى شد.
گفتگوى ازدواج
على عليه السلام در كنار پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم همچنان نشسته بود و لب به سخن نمى گشود. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم هيجان درونى اش را در چهره ى وى خواند و با خنده فرمود: پسر ابى طالب! چه كار دارى؟ خجالت نكش، هر چه مى خواهى بگو، حاجات تو هميشه با دست من برآورده است. على عليه السلام چهره اش باز شد، شرم و حيا را كنار زد و جراتى به خود داد و گفت:پدر و مادرم فدايتان باد. از دوران كودكى در دامان پر محبت شما پرورش يافتم و با عادات پسنديده تان تربيت شدم. شما نيكى ها و مرحمت هايى بر من داشته ايد. اينك مى خواهم الطافتان در حقم تكميل شود. مى خواهم همچنان در سايه ى شما سر و سامانى بگيرم. من از شما دخترتان، فاطمه، را مى خواهم.پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم كه تا اين زمان، جواب رد به خواستگاران فاطمه عليهاالسلام داده بودند و در پاسخ آنان احياناً لحن خودشان را طورى تغيير مى دادند كه به قول ابوبكر، مردم مى پنداشتند كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم رضايت ندارد از دخترش خواستگارى كنند، اين بار با چهره ى گشاده و لبانى خندان- كه ام سلمه در اين رابطه مى گويد: اين حالت پيامبر، هيچ گاه از نظرم محو نخواهد شد- [ معصوم سوم، ص 24 ] خطاب به على عليه السلام فرمود:مرحبا و اهلا! چيزى از مال دنيا دارى تا عروسى را راه بيندازى؟ على عليه السلام كه چهره اش از خوشحالى درخشيده بود عرض كرد:شما خود بهتر مى دانيد كه از مال دنيا فقط يك قبضه شمشير، يك زره و يك شتر آبكش دارم.پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:شمشير و شتر را براى خودت نگه دار، چه شمشير تو شمشير اسلام است و شتر تو هم مايه ى كسب و كار توست، بايد اين دو را نگهدارى، ولى زره را بفروش. با همان مى توانى وسايل و امكانات ازدواج را فراهم نمايى. [ همان. ]
آزادى در انتخاب
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم، به جهت رعايت اين اصل كه: در ازدواج نبايد تحميلى بر طرفين باشد و بايد در تصميم گيرى آزاد و مستقل باشند، مسئله ى خواستگارى على عليه السلام را با فاطمه عليهاالسلام در ميان گذاشت. هر چند ممكن بود، دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به خاطر علاقه شديدى كه به پدر داشت، خواسته ى پدر را مبنى بر ازدواج با على عليه السلام بپذيرد، ولى اسلام دين آزادى و استقلال است. هر كسى مالك بر خويشتن است و كسى نمى تواند ديگرى را بدون آنكه از او نظرخواهى كند، وادار به كارى بكند. حتى اگر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم باشد.بدين جهت، رسول خدا به دخترشان فرمودند: على تو را از من خواستگارى كرده است. آيا بدين ازدواج تمايلى دارى، آيا على را مى پسندى؟ فاطمه عليهاالسلام در برابر پرسش پدر سكوت كرد و پاسخى نداد.پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم با آهنگى كه حاكى از خوشحالى و رضايت درونى اش بود فرمود:الله اكبر. سكوت وى علامت رضايت است. [ ناسخ التواريخ، جلد چهارم از كتاب دوم، ص 35، معصوم سوم، ص 25. ] على عليه السلام زره «حطميه» [ حطميه: منسوب به قبيله «حطميه بن محارب» از قبايل «عبدالقيس» است كه زره نيكويى مى ساختند و زره آنها معروف بود. علت اينكه حطميه مى گفتند، اين بود كه وقتى شمشير به زره مى خورد، شكسته مى شد. (ناسخ التواريخ، پاورقى ص 40) ] را در بازار به چهارصد و هشتاد درهم فروخت و پول را به گوشه ردايش بسته، به خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم آورد و در برابرش نهاد و توضيحى نداد كه مقدار پول، چه اندازه است.پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نيز پرسش نفرمود. حضرت مشتى از پول را برداشتند و به بلال دادند و فرمودند: با اين پولها براى فاطمه عليهاالسلام عطر خريدارى كن و بقيه پول را به ابوبكر داد تا به مصلحت خويش براى وى جهازيه ى تهيه نمايد.ابوبكر به همراه عده اى از اصحاب به بازار آمد و اقلام زير را خريدارى كرد:
جهيزيه فاطمه
پيراهنى، يك قواره به هفت درهم، مقنعه، يك عدد به چهار درهم، قطيفه ى مشكى كه تمام بدن را نمى پوشاند، يك تخته به ده درهم، تخت چوبى كه دورش با پوست خرما پيچيده بود، يك عدد، تشك كه جنس آن از كتان مصرى بود، دو عدد كه يكى از آن دو با پشم گوسفند و ديگرى با ليف خرما پر شده بود، بالش از پوست دباغى شده، چهار عدد كه دو عدد آن از پشم و دو عدد آن از ليف خرما پر شده بود، پرده پشمين، يك تخته، حصير بافت «هَجَر» [ هَجَر: بر وزن شَجَر، نام شهرى است در بحرين و نام قريه اى است در مدينه. (ناسخ التواريخ، جلد چهارم از كتاب دوم، ص 41 ] يك قطعه، دستاس يك عدد، باديه مسى، يك عدد، مشك آب، يك عدد، كاسه ى چوبى براى شير، يك عدد، مشربه ى پوستى، يك عدد، سبو، دو عدد، آردپزى، يك عدد، بازوبند نقره اى، دو عدد، ظرف سفالين به رنگ سبز، يك عدد.بهاى اين اقلام داده شد. ابوبكر و همراهان، اين لوازم را بر دوش گرفته و به نزد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم آوردند. رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم دستى بر آنها كشيد و فرمود:خدايا! بر اهل بيت، مبارك گردان. [ ناسخ التواريخ، ص 40، 41. ]