مناظره تاريخى - سیری کوتاه در زندگی حضرت زهرا(س) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

سیری کوتاه در زندگی حضرت زهرا(س) - نسخه متنی

سید محمدتقی سجادی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

مناظره تاريخى

اى ابوبكر! اگر چند شاهد عادل، عملى خلاف عفت را- نعوذ بالله- به صديقه ى طاهره عليهاالسلام نسبت داده، بر آن گواهى دهند، چه اثرى بر گفته هايشان ترتيب مى دهى؟ ابوبكر: به خدا قسم اگر شهود چنين شهادت دهند، من زهرا عليهاالسلام را حد خواهم زد.

اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: بنابراين، تو از دين خدا و رسولش صلى الله عليه و آله و سلم خارج مى شوى.

ابوبكر گفت: چرا؟ اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: زيرا تو شهادت خداوند را كه فرموده است: «إنما يريد الله ليذهب عنكم الرجس أهل البيت و يطهركم تطهيرا» را زير پا گذاشته اى و مخلوق ناچيز او را تصديق مى نمايى، يعنى سخن خدا را كه ناپاكى را از فاطمه عليهاالسلام دور دانسته دروغ مى پندارى.

ابوبكر كه ديگر تاب مقاومت نداشت، از جاى برخاست و پاسخى نداد. [ جانشينان محكوم، ص 35- 33، ناسخ التواريخ، جلد چهارم از كتاب دوم، ص 130- 131. ] نويسنده بامداد اسلام گويد: گويند فاطمه عليهاالسلام از خليفه پرسيد كه وقتى تو بميرى، ارث تو به كه خواهد رسيد؟ خليفه گفت: به زن و فرزندانم.

فاطمه زهرا عليهاالسلام فرمود: پس، چگونه است كه ارث پيغمبر به ما نمى رسد؟ شاهدانى نيز فاطمه زهرا عليهاالسلام براى اثبات مدعاى خود داشت كه عبارت بودند از على عليه السلام و ام ايمن، اما خليفه نپذيرفت و مدعى شد كه كسى از پيغمبر ارث نمى برد. در حقيقت، جواب ابوبكر با مذاق عمر و ابوعبيده و ديگر ياران او موافق بود، زيرا ماجراى فدك محدود به يك مسئله ارضى نمى شد، چه بسا كه در دنباله ى آن ممكن بود، مسئله خلافت به عنوان ميراث مطرح شود. [ بامداد اسلام، ص 127. ]

عثمان چه گفت

زنان پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم مقررى ساليانه از بيت المال دريافت مى داشتند. عايشه و حفصه سالى دوازده هزار دينار و بقيه ى زوجات رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم سالانه ده هزار دينار به عنوان راتبه يا مقررى مى گرفتند. [ ملكه ى اسلام، ص 39. ] در زمان حكومت عثمان، حفصه و عايشه جهت مطالبه ى راتبه ى خود نزد عثمان آمدند. عايشه گفت:

اى عثمان! آنچه پدرم و عمر بن خطاب به من عطا مى كرده اند، عطا كن.

عثمان گفت: من جايى براى اين گونه بخشش ها در كتاب و سنت نمى بينم. پدرت و عمر هم به دلخواه خود به تو عطا مى كرده اند و من نمى كنم.

شيخ مفيد (ره) گويد:

عايشه گفت: پس، ميراث مرا از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم عطا كن.

عثمان گفت: مگر فاطمه عليهاالسلام نيامد و ميراث خود را از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مطالبه كرد و تو با «مالك بن اوس نصرى» شهادت نداديد كه كسى از پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم ارث نمى برد؟ تو حق فاطمه عليهاالسلام را ابطال كردى و اينك آمده اى آن را براى خود مطالبه مى كنى؟ من پولى به تو نخواهم داد.

به گفته ى طبرى، عثمان به هنگام اين سخن لميده بود. سپس برخاست و نشست و گفت: فاطمه عليهاالسلام اينك چه خوش خواهد دانست كه امروز من پسر عمويى هستم پشتيبان او. آيا تو نبودى كه همراه يك اعرابى كه با پول خود وضو مى گرفت، نزد پدرت شهادت داديد كه كسى از پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم ارث نمى برد و فاطمه عليهاالسلام را از ميراث محروم كردى؟ [ ملكه ى اسلام، ص 40. ] نوشته اند كه ابوبكر حاضر شد فدك را به فاطمه عليهاالسلام برگرداند و نامه اى هم در اين باره نوشت و به آن حضرت داد، ولى عمر اطلاع يافت و گفت: اين چه نامه اى است؟ ابوبكر گفت: فاطمه عليهاالسلام ادّعاى مالكيت فدك كرد و ام ايمن و على عليه السلام بر او گواهى و شهادت دادند و من اين نامه را نوشتم.

عمر، نامه را از دست فاطمه عليهاالسلام گرفته، پاره كرد و دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم گريان شد و بيرون رفت. [ حق اليقين، ص 84. ] حتى عمر نسبت به دو شاهد فاطمه عليهاالسلام اظهار نظر كرد و گفت: أما أم ايمن امرأة أعجمية لا يفصح و لا تقبل شهادتها و امّا علىّ فيجر النار إلى قرصه ، ام ايمن زنى اعجمى است و درست حرف نمى زند و على هم آتش را به طرف نان خود مى كشاند، يعنى به بهانه ى همسرش، به نفع خويش تلاش مى كند. [ معصوم سوم، ص 183. ]

ام ايمن كه بود؟

و ى «بركه» نام داشت و «ثعلبه» پدرش بود. او خانه زاد خاندان رسالت بود و رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم وى را به عقد «زيد بن حارثه» درآورد و «اسامة بن زيد» را به دنيا آورد. اسامه همان كسى بود كه از جانب پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم عهده دار فرماندهى سپاه اسلام شد. [ آمنه عليهاالسلام مادر پيامبر (ص)، ص 184. ] بنا به نوشته ى «بنت الشاطى»، ام ايمن، حبشى بود و در سفر يثرب همراه آمنه عليهاالسلام و فرزندش محمد صلى الله عليه و آله و سلم بود. همان سفرى كه در مراجعت از آن وقتى كه آمنه عليهاالسلام در «ابوا» جان مى سپارد، ام ايمن سرپرستى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را در ادامه ى مسافرت به عهده مى گيرد. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در طول زندگيش با ديدن ام ايمن به ياد مادرش مى افتاد و مى فرمود: پس از مرگ مادرم، آمنه، ام ايمن را مادر خود مى دانم. [ شرح ابن ابى الحديد بر نهج البلاغه، ج 16، ص 216. ]

سرانجام فدك

«مروان بن حكم» در زمان خلافتش، تمام فدك را به تصرف خويش درآورد و آن را خالصه ى خويش ساخت و سپس به پسرش «عبدالعزيز» بخشيد. عبدالعزيز نيز آن را به پسرش عمر واگذاشت. [ ملكه ى اسلام، ص 40 ] عمر بن عبدالعزيز بر اساس آيه ى «و آت ذى القربى حقه» فدك را به امام باقر عليه السلام برگرداند و در جواب اين سؤال كه آيا اين عمل طعن به شيخين نيست، گفت: مى دانيد كه فاطمه عليهاالسلام آمد و آن را مطالبه كرد و فاطمه عليهاالسلام دروغ نمى گويد. [ فرهنگ معين، ج 5، ص 1211. ] عمر بن عبدالعزيز در ميان خلفاى اموى مردى پاك سيرت و خوش طينت بود و نسبت به آل على عليه السلام علاقه نشان مى داد. دو سال و پنج ماه خلافت كرد و در سن 45 سالگى درگذشت. [ فرهنگ معين، ج 5، ص 1211. ] ابن ابى الحديد مى نويسد كه عمر بن عبدالعزيز، فدك را به امام حسن مجتبى عليه السلام برگرداند و گويند كه به امام زين العابدين عليه السلام مسترد داشت.«يزيد بن عاتكه» در زمان حكومتش فدك را تصرف كرد و پس از انقراض امويان و استيلاى عباسيان، «ابوالعباس سفاح» آن را به اولاد فاطمه عليهاالسلام برگرداند. پس از او موسى و سپس هارون الرشيد، پسران مهدى عباسى، آن را باز پس گرفتند و مأمون عباسى آن را به بنى فاطمه عليهاالسلام برگرداند. «دعبل»، شاعر معروف به مناسبت اين اقدام مأمون اشعارى سرود كه بيتى از آن به عنوان نمونه در اينجا آورده مى شود:

چهره روزگار از برگرداندن فدك به بنى هاشم توسط مأمون، خندان است. [ أصبح وجه الزمان قد ضحكا- برد مأمون هاشم فدكا (شرح ابن ابى الحديد، ج 16، ص 217). ] معتصم و واثق، دو خليفه عباسى، به اين دليل كه عمل مأمون مبنى بر واگذاشتن فدك به بنى فاطمه عليهاالسلام از روى آگاهى بوده است، آن را پس نگرفتند و نزد ايشان باقى ماند. متوكل عباسى آن را از دستشان خارج نمود و به حجاج بخشيد و معتصم عباسى آن را به اولاد فاطمه عليهاالسلام پس داد و مكتفى عباسى آن را دوباره گرفت و مقتدر عباسى به آنان برگرداند. [ سفينة البحار، ج 2، ص 251. ]

آيا اين بود نتيجه ى سفارش پيامبر؟

غم فراق پدر و بى وفايى مردم مدينه و ستم شيخين چنان دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را از پاى درآورد كه ديگر نتوانست بر روى پايش بايستد، از اين رو به سختى بيمار شد و در بستر بيمارى قرار گرفت.

عامه معتقدند پس از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم، دخترش فاطمه عليهاالسلام بيش از شش ماه عمر نكرد [ بامداد اسلام، ص 126 ]، ولى در ميان علماى شيعه اختلاف است. عده اى بر آنند كه 75 روز بعد از وفات پدرش ديده از جهان فروبست و گروهى نيز گويند كه بيش از 95 روز در اين دنيا نماند. كارگردانان «سقيفه ى بنى ساعده» كارى كردند كه فاطمه عليهاالسلام نتوانست بيش از اين زنده بماند.

بنا به نوشته ى «ابن قتيبه»، عمر بر در سراى فاطمه عليهاالسلام هيزم گرد آورد تا برافروزد و خانه را آتش بزند. [ از سقيفه تا نينوا، ص 187-184، به نقل از الامامة والسياسة ابن قتيبه ى دينورى. ] همچنين، مى نويسد: ابوبكر، عمر را به دنبال كسانى كه با بيعت مخالف بودند و نزد على عليه السلام گرد آمده بودند، فرستاد تا آنان را وادار به بيعت نمايد.وقتى كه نزديك خانه على عليه السلام رسيد، آنان را دعوت به خروج از خانه نمود، ولى امتناع ورزيدند. عمر هيزم طلبيد و گفت: سوگند به كسى كه جانم در دست اوست! بايد خانه را ترك كنيد وگرنه خانه را با ساكنانش آتش مى زنم. به او گفتند: اى «اباحفص»! فاطمه عليهاالسلام در آن خانه است.

عمر گفت: خانه را مى سوزانم، اگر چه فاطمه عليهاالسلام در آن باشد.

جز على عليه السلام بقيه خارج شدند. على عليه السلام چنين فرمود: سوگند ياد كرده ام كه خارج نشوم و ردايم را نپوشم تا آنكه قرآن را گردآورى نمايم. فاطمه عليهاالسلام كه بر در خانه ايستاده بود فرمود: تا كنون كسى را بدتر از شما نديده بودم. جنازه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را گذاشتيد در مقابل ما و خودتان براى به دست آوردن رياست، كارتان را تمام كرديد و حق ما را مراعات ننموديد.

عمر نزد ابابكر آمد و گفت: از اين مرد (اشاره به على عليه السلام) كه با تو بيعت نكرده، بيعت نمى گيرى؟ ابوبكر غلام خود، قنفذ را فرستاد تا على عليه السلام را بياورد. قنفذ به خانه ى على عليه السلام آمد. على عليه السلام پرسيد: چه كارى دارى؟ گفت: خليفه ى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم تو را كار دارد.

چه ادعايى!؟

على عليه السلام فرمود: چه زود بر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم دروغ بستيد (كه ابوبكر را خليفه ى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مى دانيد.) قنفذ بازگشت و پيغام را رسانيد. ابوبكر شروع به گريه كرد و مدتى طولانى اشك ريخت.

عمر براى بار دوم خطاب به ابوبكر گفت: در بيعت گرفتن از على درنگ مكن.

ابوبكر دوباره قنفذ را فرستاد و گفت: به على بگو: «اميرالمؤمنين تو را براى گرفتن بيعت طلبيده است.» قنفذ آمد و مأموريتش را انجام داد. على عليه السلام با صداى بلند فرمود: سبحان الله، ادعايى كرده كه شايسته ى آن نيست. قنفذ برگشت و سخن على عليه السلام را به ابوبكر رسانيد. ابوبكر اين بار نيز گريست.

در اين هنگام، عمر از جاى برخاست و به همراه عده اى روانه ى منزل فاطمه عليهاالسلام شد و در خانه را كوفت. همين كه فاطمه عليهاالسلام صداى عمر را شنيد، ناله اش بلند شد و گفت:

پدر، اى رسول خدا! بعد از تو چه مصيبتها و ناراحتى ها از پسر خطاب و پسر ابى قحافه ديدم.

كسانى كه در آنجا حضور داشتند، همين كه ناله ى فاطمه عليهاالسلام را شنيدند، گريان و نالان از آنجا دور شدند و عمر با تنى چند، على عليه السلام را از منزل بيرون آوردند. [ فاطمه عليهاالسلام من المهد الى اللحد، ص 322. ]

سقط جنين

شهرستانى (ره) به نقل از نظام مى نويسد: عمر در روز بيعت به شكم فاطمه عليهاالسلام ضربه اى زد و در نتيجه، جنين (محسن) سقط شد. عمر فرياد مى زد: خانه را با ساكنينش بسوزانيد. در خانه جز فاطمه عليهاالسلام و على عليه السلام و حسنين عليهماالسلام كسى ديگر نبود.

«بلاذرى» در كتاب خود، چنين نوشته است: [ فاطمه عليهاالسلام من المهد الى اللحد، ص 325- 324 ] فاطمه عليهاالسلام در اين هنگام، پشت در خانه ايستاده، سرش را با پارچه بسته بود و چادر به سر نداشت. وقتى كه آن گروه جهت بردن على عليه السلام آمدند، فاطمه عليهاالسلام خود را پشت در پنهان كرد تا از نظر آنان محفوظ بماند. ناگهان، فشار شديدى به در خانه آوردند. فاطمه عليهاالسلام ناله اش بلند شد و از شدت درد به خود پيچيد، جنين شش ماهه اش (محسن) در اثر ضربه ى در سقط شد و ميخ آن، در سينه اش فرورفت. امام حسن مجتبى عليه السلام در مجلس معاويه، خطاب به «مغيرة بن شعبه» مى فرمايد: تو چنان ضربه اى به فاطمه عليهاالسلام، دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم وارد كردى كه خون از بدنش سرازير شد و موجب سقط جنين گشت. [ معصوم سوم، ص 176- 179، ناسخ التواريخ، جلد چهارم از كتاب دوم، ص 77. ] و قتى كه فاطمه عليهاالسلام در بستر بيمارى همچون شمع مى سوخت و كم كم به خاموشى مى گراييد و با مرگ فاصله ى چندانى نداشت، اين خبر كه ديگر اميدى به زندگانى دختر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نمانده است، در سراسر مدينه پيچيد، مردم گروه گروه به خانه ى فاطمه عليهاالسلام مى آمدند و با يك سلام (السلام عليكم يا اهل بيت النبوه)، از آن حضرت عيادت مى كردند و احوالش را مى پرسيدند و برمى گشتند، ولى به هنگام بازگشتشان چشمى نبود كه گريان نباشد.

عيادتى كه بيمار را رنجورتر مى كند

ابوبكر و عمر تصميم به عيادت گرفتند، ولى آيا فاطمه عليهاالسلام اجازه خواهد داد؟ يقيناً با ستمهايى كه نسبت به او روا داشته بودند، چنين اجازه اى را دريافت نمى داشتند. بدين سبب، دست به دامان اميرالمؤمنين عليه السلام دراز كردند و خواهش كردند كه از دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم اجازه عيادت بگيرد. اميرالمؤمنين عليه السلام وارد خانه مى شود، ابتدا حال فاطمه عليهاالسلام را مى پرسد و او در جواب مى گويد: الحمدلله على كل حال.

آنگاه اميرالمؤمنين عليه السلام در كنارش مى نشيند و مى گويد: هيچ مى دانى كه چه كرده ام اى عزيز من؟ - چه كرده اى؟ - اجازه داده ام كه ابوبكر از تو عيادت كند.

فاطمه عليهاالسلام ابروانش را درهم كشيد و پس از مكث كوتاهى گفت: البيت بيتك، والحرة أمتك ، خانه خانه ى توست و همسرت هم كنيز توست.

تو مى توانى هر كه را بخواهى به خانه ات بپذيرى، ولى سوگند ياد كرده ام كه با اين مرد سخن نگويم.

ام ايمن، اسما، فضه، حسنين عليهماالسلام، ام كلثوم و زينب عليهماالسلام بر بالين فاطمه عليهاالسلام نشسته بودند، ناگهان ابوبكر و اصحابش آمده، اجازه ى ورود خواستند.

اميرالمؤمنين عليه السلام به صحن خانه آمد و از اين مهمانان مبغوض استقبال كرد. آنان كه وارد خانه شدند، ابوبكر، عمر، سالم بن معقل، ابوعبيده ى جراح، و دو مرد انصارى بودند. سلام كردند، به سلام هيچ كدام پاسخى داده نشد.

ابوبكر گريستن آغاز كرد و زبان به عجز و التماس گشود، ولى فاطمه عليهاالسلام چهره اش را از اين قوم به سمت ديگر برگردانيد و همسرش را صدا زد و گفت: يا اباالحسن! از ابوبكر بپرس: آيا آن شب را به ياد دارد؟ - كدام شب را؟ - آن شب را، آن نيمه ى شب را كه پدرم او و عمر و تنى چند از مهاجر و انصار را به حضور طلبيد؟ آيا آن ماجرا را به ياد مى آوردند؟ بى آنكه اميرالمؤمنين عليه السلام اين سوال را تكرار فرمايد، ابوبكر گفت: آرى،اى دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم! خوب به ياد دارم.

فاطمه عليهاالسلام فرمود: آيا به ياد دارند كه پدرم حاضران را به شهادت خواست و فرمود: گواه باشيد كه فاطمه عليهاالسلام پاره تن من است، هر كه او را به خشم بياورد، مرا به خشم آورده است و آن كس كه مرا به خشم بياورد، خدا را خشمناك ساخته است.

/ 21