شناختنامه حضرت عبدالعظیم حسنی (ع) و شهر ری نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
نكرد وليكن با حسين بن على عابد؛ شهيد فخ بود كه شمشير حمايل كرده و حسين نيزوصيّت به وى كرد، در زمان رحلتش پس ازشهادت شهداى فخ درمدينه طيّبه قوطى جسته.هارون الرشيد خواست بداند از بزرگان علويّين كه هست از فضل بن يحيى جوياشد گفت: در مدينه عبداللّه بن حسن افطس است مردم با وى مراوده مى نمايند .پس حكم كرد وى راحاضر كردند وگفت: تا كى مردم را دراطراف خود جمع مى نمايىوبه مذهب زيديّه دعوت مى كنى؟ فرمود: قسم به خدا! من از اين طايفه نيستم والفتى باآن ها ندارم، مرد منزوى و گوشه نشين هستم، دست خود را به خون من آلوده مكن .هارون گفت: مى دانم در قول خود صادقى، پس وى را در خانه حبس كرد و چند كبوتردر آن خانه رها كرد براى آن كه كبوتر بازى كندعبداللّه هر قدر تمنا كرد از محبس او رابيرون آورد مفيد نشد، آن گاه كاغذى به هارون نوشت كه تماماً فحش و دشنام به هارونبود، به يكى از ندماى هارون داد كه از مضمونش اطلاعى نداشت چون هارون نوشته رابخواند به جعفر برمكى داد و گفت: بخوان و او را از حبس بيرون بياور و نوشته به او بدهكه اغتشاش در دماغ و اختلال در حواس وى رسيده است .پس به روايتعمدة الطالبهارون گفت:اللهمّ اكفنيه على يد ولىّ من اوليائيواوليائك.پس جعفر برمكى در روزنوروز آن سيد جليل راخواست وبه دست خودگردن او را زد و درميان ظرفى گذاشته وسرپوش بر روى آن نهادباهدايا روز نوروز براى هارون فرستادهارونبى خبر سرپوش رابرداشته سربريده عبداللّه را ديد اعضاى وى به لرزه آمدچون جعفر حاضرشد، گفت: چراچنين كردى؟ جعفر گفت: به واسطه خلاف ادب ودشنامى كه به خليفه داد.پس هارون حكم كرد سرش را با جسدش در بغداد دفن كردند.[پس]از اينجهت هارون به مسرور خادم گفت: برو جعفر را به قتل برسان جعفر گفت: چرا مرامى كشى؟ گفت: به واسطه قتل عبداللّه پس از اين جهت نسل برامكه منقطع شد .