من شهر رى اسيرم
فرياد از غريبى
بهر خدا بياييد
گرييد بهر قاسم
فرياد از غريبى
قاسم به ديدن من
اهل وفا چه بينيد
عروس قاسمم نامم زبيده
گو يابند و در اين شهر
سازد براى من قبر
فرياد از غريبى
آمد غلام بابم
احيا نموده قبرم
فرياد از غريبى
يكدسته منكر من
شرم از خدا ندارند
فرياد از غريبى
اى منكران قبرم
تا كى كنيد خرابم
فرياد از غريبى
عروس قاسمم نامم زبيده
فلك خاك مرا در رى كشيده
مهمان اين ولايم
بيداد از غريبى
قبرم تمام سازيد
ماتم برام داريد
بيداد از غريبى
چو آيد افسر من
ماند چه در بر من
فلك خاك مرا در رى كشيده
دوستى كه باشدش مهر
بدهد مرا خدا صبر
بيداد از غريبى
از كربلاى پر غم
اجرش دهد خدايم
بيداد از غريبى
باريست بر دل من
اينست مشكل من
بيداد از غريبى
كمتر كنيد جبرم
ديگر نمانده تابم
بيداد از غريبى
فلك خاك مرا در رى كشيده
فلك خاك مرا در رى كشيده