شناختنامه حضرت عبدالعظیم حسنی (ع) و شهر ری نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
آن گاه چشم هاى آن حضرت پر از اشك شده بفرمود: كه اى ابوحمزه ترا از واقعهاين غلام حديثى گويم، شبى در اثناء آن كه به ركوع و سجود حق تعالى مشغول بودمخواب بر من غلبه كرد در واقعه بديدم كه در بهشتم و حضرت رسول اللّه صلي الله عليه و آلهو حضرت اميرالمؤمنين على بن ابى طالب و حسنين، حورايى از حورالعين تزويج بهمن نمودند من با آن حوريه مواقعه كردم و در سدرة المنتهى غسل كردم چون روانهشدم هاتفى مرا آواز داد:ليهنئك زيديعنى مسرور سازد تو را مولودى كه به نام زيداستاز خواب بيدار شدم تطهير نمودم و فريضه فجر به جا آوردم پس صداىدق الباب بگوشم رسيد عقب در شتافتم مردى را ديدم كه با او جاريه اى است و آنشخص آستين جاريه به دست گرفته و جاريه خمارى بر سر افكنده بودآن مرد رابگفتم تو را چه حاجت است؟ گفت: اراده آن دارم كه على بن الحسين را ملاقات كنم.گفتم: من خود على بن الحسين هستمگفت: مرا مختار بن ابوعبيده به رسالت نزد توفرستاده و ترا سلام مى رساند، گويد اين جاريه را در نواحى ما آورده بودند من بهششصد دينار او را ابتياع نموده نزد تو فرستادم و ششصد دينار نيز به خدمت انفاذداشتم كه در نفقه خود صرف نمايى؛ من جواب او را نوشته رسول را روانه داشتم.از نام جاريه پرسش نمودم گفت نام من حورا است چون شب درآمد با او صحبتداشتم به اين غلام حامله گشت، چون اين غلام متولد شد او را زيد نام نهادم؛ اى ابوحمزهزود است در باب اين غلام آنچه را كه به تو حديث كردم بالعيان مشاهده خواهى كرد.ابوحمزه گويد به خداى هر آنچه در باب زيد خبر داده بودند مشاهده كردم كهواقع شد.ابوالقاسم بن قولويه در كتاب خود از بعض اماميّه نقل كند كه گفت: من در خدمتعلى بن الحسين بودم كه ولادت زيد را به آن حضرت بشارت دادند آن جناب متوجّه