بچه -كلاغ - هوش و زیرکی نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
بچه -كلاغ
روزي كلاغي به بچه خودنصيحت ميكردبچه اش تازه داشت پريدن راازمادرش يادميگرفت .مادرگفت فرزندم اين آدمهاخيلي حيله گرهستندمواظب باش .بچه هاي آدميزادهميشه درپي آزارماوبچه هاي ماهستندهروقت ديدي آدميزادي سنگ دردست گرفته وقصد پرتاب بطرف توراداردفوري پروازكن .بچه كلاغخنديدوگفت چقدرساده اي تو مادر .من اصلاهروقت آدميزادي خم شدكه سنگ برداردفرارميكنم اگرتوكلاغي من بچه كلاغم .