ديزي مي غلطد درش را پيدا مي كند - هوش و زیرکی نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
ديزي مي غلطد درش را پيدا مي كند
اين مثل درموردي گفته مي شودكه دونفرازحيث اخلاق ورفتارباهم خيلي جوردريباينددرزمانهاي قديم مردي عالم ودانابه شهري ميرفت .درراه يك مردعامي بااوهمراه شدمردداناازاو پرسيد:تومراخواهي برديامن ترا؟مردفكركردوگفت :چه سؤال احمقانه اي ، اينكه ديگرمن وتوندارد .هردوداريم ميرويم .مرددانشمندخاموش شد .پس از طي مقداري راه به قبرستاني رسيدند .دانشمنداشاره به گورهاكردوپرسيد:اينها مرده انديازنده اند؟دومي بازسري جنباندوگفت :خوب مي بيني كه همه مرده اند .اگرزنده بودندكه پامي شدندوميرفتندخانه هايشان !وبعدباخودش گفت :امروز باچه احمقي همسفرهستم .مرددانشمنددوباره خاموش شد .به راه ادامه دادندتا نزديكيهاي شهرديدندكه مردم شهرگندم هائي سنبله داررادريك جاانباشته اند .دانشمندازمردپرسيد:مردم شهراين گندمهاراخورده اند؟مردگفت :شماچقدر سؤالهاي بي سروته ازآدم مي كنيد .مي بينيدكه همه اش اينجاست .اگرخورده بودندكه اينجانبود!دانشمندديگرحرفي نزدتابه شهررسيدندودانشمندمهمان آن مردشد .مردپيش زن ودخترش رفت وگفت :امروزيك مهمان ديوانه اي بخانه آورده ام كه حرفهاي عجيب وغريب وبي سروته ميزند .دختراوكه ازعاقلترين دختران زمان خودبودازپدرش پرسيد:پدرجان مهمان چه سؤالهائي ازشماكرده است ؟مردگفت :وقتي راه افتاديم ازمن پرسيدكه تومراميبري يامن تراببرم ؟دخترگفت :منظورش اين بوده تودرراه قصه وحكايت خواهي گفت يامشغول باشيم ورنج راه حس نكنيم يامن بگويم ؟مردانگشتش راگزيدوتعجب كرد .دختر گفت :سؤال دومش چه بود؟مردگفت :وقتي به قبرستان رسيديم ازمن پرسيد، اينهامرده انديازنده اند؟دخترگفت :منظورش اين بوده كه آنهانام نيك از خودبجاگذاشته انديانه ؟اگرنام نيك ازخودگذاشته اندزنده هستندوگرنه مرده حقيقي مي باشند .مردبيشترتعجب كردوسؤال سوم راگفت:دخترجواب داد: منظورش اين بوده كه گندم هاراقبلافروخته اندوپولش راخرج كرده انديانه ؟مرد شرم زده شدوپيش مهمان آمدوجواب سؤالهاراگفت:مرددانشمندپرسيد:جواب اين سؤالهاراچه كسي گفت ؟مردجواب داد:دخترم .دانشمندازدخترخواستگاري كردوهمان شب دختررابه عقدخوددرآورد .وقتي كه مردم اين قصه راشنيدند، گفتند:ديزي مي غلطددرش راپيدامي كند/ثمثيل ومثل