وقتي درپاريس ،پل نوي رادر روي رودخانه سن مي ساختند،مهندسين ومعماران آن براي سركشي پل آمده بودندونقشه احدائي راآورده ومطالعه ومطابقه مي كردند .وباهم دراين باره گفتگومي كردند .وقراربراين بودكه پس ازسركشي ،همگي به سالن غذاخوريي بروندوناهاررا درآنجابخورند .درحين كار،شخصي كه باآنهاهيچ سابقه آشنائي نداشت ،داخل آن جمع شدوبه پايه هاي پل نظري انداخت وطول وعرض وسايرخصوصيات آن پل رابا كمال دقت مي نگريست وبراندازمي كرد .مهندسان يقين كردندكه وي صاحب سررشته و اهل فن وخبره است .آن جمع دروقت رفتن به ناهار،به اوتعارف كردندووي را به محل ضيافت بردند .دراواخرناهارازاوپرسيدندكه ."نظرشمادرباره اين پل چيست ؟آياهمين نقشه وترتيبات ماراتصديق مي فرمائيدياچيزديگري به نظرتان مي رسد؟"آن شخص كه به كام دل خودرسيده بود،گفت:"همين ترتيبي كه داده ايد بسياربسيارخوب است .بويژه كه اين پل رادرروي پهناي رودخانه قرارداده ايد، زيرااگربنابودپل رادرروي درازي رودخانه بسازيدعمرماكه سهل است ،عمر فرزندان ماهم براي تمام شدن آن كفايت نمي كرد .