زميني كه موش آن صدمن آهن خورد - هوش و زیرکی نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
زميني كه موش آن صدمن آهن خورد
آورده اندكه بازرگاني اندك مال بود ومي خواست كه سفري رودمقدارصدمن آهن داشت درخانه دوستي بصورت امانت گذاشت ورفت .چون ازسفربازگشت آن دوست آهن هارافروخته بودوپولش را خرج كرده بود .بازرگان روزي بطلب آهن بنزديك اورفت .مردگفت :آهن رادر گوشه اي ازخانه گذاشته بودم ،وبخوبي ازآن مواظبت نكردم ،تامن اطلاع پيدا كردم ،موش تمام آن راخورده بود .بازرگان گفت :آري موش آهن راخيلي دوست داردودندان اوبرجويدن آن قادراست .دوست بازرگان ،شادي گشت كه بازرگان دروغش راباوركرده است وگفت :امروزمهمان من باش .بازرگان گفت :فردا مي آيم وازخانه خارج شددرراه پسردوستش راديدواوراباخودش بردچون سرو صداي گم شدن آن پسردرشهرپيچيد،بازرگان گفت :من بازي راديدم كه كودكي را مي برد .دوستش فريادبرآوركه :حرف محال چراميگوي باز،كودك راچگونه بر مي گيرد؟بازرگان بخنديدوگفت :چراخودراناراحت مي كني ؟درشهري كه موش آن صدمن آهن رامي تواندبخورد،بالاخره ،بازكودكي راميتواندبرداردوببرد دوست بازرگان دانست كه قضيه ازچه قراراست ،گفت :آهن تراموش نخوردپيش من است پسرم رابمن برگردان وآهن خودت رابگير/ كليله ودمنه