حالات هانري چهارم - هوش و زیرکی نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
حالات هانري چهارم
هانري چهارم پادشاه نامي فرانسه درشكارگاه گوزني راتعاقب كردتاازموكب خوددورافتاد دراثنائي كه پادشاه براثرشكارمركب ميتاخت ودره وصحرارامي شكافت بدهكداري رسيدكه درنزديكي آن جنگل بود،مايه اميدواري اوگرديدتامگرشاخ گوزن بدرختي كيركند .ناگاه روستائي سالخورده اي ديدكه برتخته سنگي تكيه كرده .هانري اورا گفت چشم براه كيستي ؟گفت:شنيدم كه درفصل بهارپادشاه دراين حوالي بشكار مي آيدمنتظرم تامگراورابه بينم .شاه گفت:بياترك من سوارشوتاتورا بجائي كه شاه رابه بيني برسانم .روستائي برپشت است نشست ،درطي راه پرسيد .چگونه مي شودتامن شاه رابشناسم ؟گفت:هنگامي كه بمركب شاه برسيم ،درميانه آنجمع هركس كه كلاه برسرداردوازاسب پياده نشده اوشهرياراست .همينكه بموكب رسيدندهمه جماعت ازاسبهابزيرآمده باسرهاي برهنه بتعظيم پرداختند .هانري بروستائي گفت:پادشاه راشناختي ؟گفت:آنچه تصورمي كنم كه ازميان من وتوخارج نيست كه دراينجامادونفريم كه براسب سواريم وكلاه درسر .