مسافر زرنگ - هوش و زیرکی نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
مسافر زرنگ
زماني سه مسافرازولايت "پيه مونته "ايتالياشب هنگام به مهمانسراي محقري در كوهستان فرودآمدند .ازآنجايي كه قصدداشتندصبحگاهان هرچه زودترراه خودرا پيش گيرند،بعدازتناول شام ازصاحب مهمانسراخواستندتابامدادان صبحانه اي كافي براي آنهاآماده كند .صاحب مهمانسراعذرآوردكه هرچه خوردني بوده است در كارشام آنهاصرف گشته وآنچه باقي مانده است جزبراي صبحانه يك يك تن كفايت نمي كند .مسافران قرارگذاشتندشب بياسايندوبامدادان كه ازخواب برمي خيزند، هركس درخواب سفري درازترطي كرده باشدآن صبحانه ،كه جزبراي يك تن كفايت نمي كرد،ازآن اوباشد .آنان پس ازاين قرارازصاحب مهمانسراخواستندكه روز بعددرهنگام صبحانه داورآنهاباشد .بامدادان چون ازخواب برخاستند،هرسه به نزدصاحب مهمانسراشتافتندواوازآنهاخواست تاهريك خوابي راكه ديده بود شرح دهد .يك تن ازمسافران گفت:من خواب ديدم پرنده اي بزرگ شدم ،به پروانه درآمدم وچندان رفتم تابه سياره مريخ رسيدم .ديگري گفت:من درخواب ديدم كه ماهي بزرگي شدم وشناكنان رفتم تابه قعردريارسيدم .مسافرسوم كه نيمه شب برخاسته وآن باقيمانده طعام شبانه راخورده بودگفت:من خواب ديدم كه يكي از رفيقانم پرنده اي شد،پريدوپريدتارسيدبه سياره مريخ ،آن ديگري ماهي اي شد، شناكردوشناكردتارسيدبه قعردريا .چون دانستم كه آنهاتااين حددوررفته اند وهيچ يك ازآندونخواهدتوانست بموقع براي صرف ناشتابازگردد،من هم لباس به تن كردم وبه مطبخ فروآمدم .آهسته آهسته به قفسه نزديك شدم ،آن راگشودم ، جوجه ونان راخوردم ونيم بطرشراب راهم نوشيدم ودوباره به سوي بستردويدم .