سفر مرغكان بر سردريا آرام بال بگشوده به راه سفرند نقشي افتاده بر آن پرده ي لرزان حرير گويي از پنجره ابر به ناگه دستي كاغذي چند سپيد پاره كرده ست و فرو ريخته زانجاي به زير