كاروان
اين دشت سبز نگارينوين باغ سرشار از عطرهاي بهارين
صبح گل افشاني زندگاني ست
اينجا بهشت هزار آرزوي جواني ست
اينجاست آنجا كه ديگر نخواهيش ديدن
ا كاروان شتابنده عمر
لختي درنگي ! درنگي
آن سوي تر چون نهي گام
دشتي همه خار و خاشاك و افسردگي هاست
بي روشنا خون خورشيد
پوشيده از ميغ دلمردگي هاست
هر رفته دل در قفا بسته دارد
لختي درنگي كه شايد
بر جو كناري
يك دم توان آرميدن
وندر زلالين اين لحظه هاي الاهي
موسيقي هستي از چنگ مستي شنيدن
اكنون آن منزل كوچ
دور است و در ميغ ابهام
نه رهنوردي كه از رفتگانش
باز آيد آرد حديثي
نه رهنموني كه بنمايد راه
چونين شتابان كجا مي روي ... آه
اينجاست
آنجا كه ديگر نخواهيش ديدن
اي كاروان شتابنده ي عمر
لختي درنگي درنگي