شبگير كاروان - شبخوانی (مجموعه شعر) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شبخوانی (مجموعه شعر) - نسخه متنی

محمدرضا شفیعی کدکنی ( م.سرشک)

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید














شبگير كاروان

پيش رويم گرد راه كارواني رفته تا بس دور

سوي آفاقي دگر سرشار از شادابي و شادي

پشت سر گسترده دشت روزگاران تهي

سرشار خاموشي

دشت انبوه فراموشي

واي من كز بستر آن لحظه هاي سبز

دير چشم از خواب نوشينم گشودم
دير

برده بود افسون شيرين لاي لاي نغز تاريخم

سوي شهر ساحل رويا

من در آن بشكوه و طرفه شارسان دور

شهسوار رخش رويين غرور خويشتن بودم

باختر سو تاختگاهم : دشتهاي روم

مرز خاور سوي فرمانم : ديار چين

شعله مي زد در نگاهم آتش زردشت

تازيانه مي زد مغرور بر دريا

با شكوه شوكت ديرين

پيش آهنگ سپاهم

صد هزاران گرد رويين تن

با درفش كاويان جاودان پيروز

تيغ هاشان بر گذشته از حرير ابر

سر به سر روي زمين زير نگين من

من به روياي نجيب و مهربان خويش

شادمان بودم

همچو موج بركه اي

با خلوت مهتاب در نجوا

در شبستان خيال خويش بيرون از زمين و آسمان بودم

بانگ زنگ كاروان روزگاران

خواب نوشين مرا آشفت

تا گشودم چشم

رفته بود آن كاروان و مانده بود از او

گرد انبوهي پريشان

چون تنوره ي ديو

در صحرا

كه نيارم ديد از بس تيرگي ديگر

جاي پاي كاروان رفته را يا پيش پايم را

كاروان رهروان باختر ديري ست

كرده شبگير و گذشته از كنار من

رفته تا شهر هزاران آرزوي دور

شهر آذين بسته از رنگين كمانهاي بهار

فكر انسان ها

شهر افسونگر كبوترهاي پيغام بشر

زي كشور خورشيد

شهر زرين غرفه هاي نور

وينك اينجا مانده من خاموش و سرگردان

با گروهي حسرت و هيهات

ديگرم هرگز

نه توان راه پيمودن

به سوي كاروان رفته تا بس دور

كه گذشته روزگاراني ست زين صحرا

نه دگر باور بدان افسانه ولالايي شيرين

مانده از اين سو

رانده از آنجا

نك چه سود از اين شتاب دير

از پس آن خامشي و آن درنگ

زود

دير شد هنگام بيداري

اي خوش آن دنياي خاموشي

و سكوت پرنيان پوش فراموشي

/ 24