سيمرغ
تير زهرآگين طعنشمانده در چشمان
داده خسته جان بر
نيزه ي تنهايي اش بي كس
هيچش آن دستان خون
آلوده پنداري به فرمان نيست
آنچه هر سو در
افق گه گاه مي بيند
شيهه اسبان رعد و
نيزه بار آذرخشان است
در گذار باد
مي زند فرياد
از ستيغ آسمان
پيوند البرز مه آلوده
يا حرير راز بفت قصه
هاي دور
بال بگشاي از
كنام خويش
اي سيمرغ راز آموز
بنگر اينجا در
نبرد اين دژ آيينان
عرصه بر آزادگان
تنگ است
كار از بازوي
مردي و جوانمردي گذشته است
روزگار رنگ و
نيرنگ است
باد اين چاووش
راه كاروان گرد
نغمه پرداز
شكست خيل مغرور سپاه من
مي سرايد در نهفت
پرده هاي برگ
قصه هاي مرگ
وان دگر سو
كركس پيري بر
اوج آسمان سرد
گرم مي خواند سرود
فتح اهريمن
گفته بودي گاه
سختي ها
درحصار شوربختي ها
پر تو در آتش
اندازم به ياري خوانمت باري
اينك اينجا
شعله اي برجا نمانده در سياهي ها
تا پرت در آتش
اندازم
و به ياري خوانمت
با چتر طاووسان
مست آرزوي خويش
از نهانگاه ستيغ
ابر پوش تيره ي البرز
يا حرير رازبفت
قصه هاي دور
شعله اي گر نيست
اينجا تا پرت در آتش اندازم
و به ياري
خوانمت يك دم به بام خويش
بشنو اين فرياد ها
را بشنو اي سيمرغ
و ز چكاد آسمان
پيوند البرز مه آلوده
بال بگشاي از
كنام خويش