تفسیر هدایت جلد 11

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

تفسیر هدایت - جلد 11

سیدمحمدتقی مدرسی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

(معاذ) گفت: آن گاه پيامبر به حالت
خشم‏آلود بر او نگريست و سپس گفت:

واى بر تو، اى جوان، گناهان تو بزرگتر است يا پروردگارت؟

جوان به چهره برخاك افتاد در حالى كه مى‏گفت:

منزّه است پروردگارم، هيچ چيز از پروردگارم بزرگتر نباشد، اى پيامبر خدا، پروردگارم از هر بزرگى بزرگتر است.

پس پيامبر (ص) گفت: آيا گناه بزرگ تو را جز پروردگار بزرگ مى‏آمرزد.

جوان گفت: نه به خدا، اى پيامبر خدا. سپس جوان خاموش شد.

آن گاه پيامبر (ص) بدو گفت: واى بر تو، اى جوان آيا يكى از گناهانت را به من نمى‏گويى؟

گفت: چرا، به تو خبر مى‏دهم، من هفت سال گورها را مى‏شكافتم، مردگان را بيرون مى‏آوردم و كفنها را بر مى‏كندم، پس كنيزى از يكى از دختران انصار بمرد، چون او را به گورش بردند و به خاك سپردند و خانواده‏اش از نزد او بازگشتند و شب تيره شد من بر سر گور او آمدم، و آن را شكافتم، و او را بيرون آوردم و آنچه كفن بر او پوشانده بودند به در آوردم و او را برهنه بر لبه گور نهادم، و روانه شدم، آن گاه شيطان نزدم آمد و شروع به آراستن و زيبا نمودن او براى من كرد و مى‏گفت:

آيا شكم و سپيدى وى را نمى‏بينى؟

آيا سرينهايش را نمى‏بينى؟

و هم چنان مرا مى‏گفت تا به سوى آن كنيزك بازگشتم و نتوانستم خويشتن دارى كنم تا با او هم‏آغوشى كردم و او را به جاى خود رها كردم، ناگاه شنيدم صدايى از پشت سرم مى‏آيد و مى‏گويد:

اى جوان، واى بر تو از سنجنده روز سنجش به قيامت، روزى كه من و تو را برپا نگهدارند، هم چنان كه تو مرا برهنه در ميان لشكر مردگان رها كردى، و از گودالم بيرون كشيدى، و كفنهايم را ربودى، و مرا وانهادى كه بدين سان در حسابگاهم بايستم، واى بر جوانى تو از آتش دوزخ. پس نپندارم كه هيچ گاه بوى بهشت را بشنوم، اى پيامبر خدا! چه بينى؟

پيامبر (ص) گفت: دور شو از من، اى فاسق، به راستى ترسم كه از آتش تو بسوزم، چه قدر به آتش نزديكى! سپس حضرتش (ص) هم چنان اين سخن را مى‏گفت، و به او اشاره مى‏كرد تا از برابرش دور شد و برفت. (آن جوان) به مدينه آمد و توشه راهى از آن شهر فراهم آورد و به يكى از كوه‏هاى آن جا رفت و در آن به تعبّد پرداخت و جامه خشن پوشيد و دستهاى خود را تا گردن به زنجير كشيد و ندا كرد:

/ 534