تفسیر هدایت جلد 11
لطفا منتظر باشید ...
(معاذ) گفت: آن گاه پيامبر به حالت
خشمآلود بر او نگريست و سپس گفت:واى بر تو، اى جوان، گناهان تو بزرگتر است يا پروردگارت؟جوان به چهره برخاك افتاد در حالى كه مىگفت:منزّه است پروردگارم، هيچ چيز از پروردگارم بزرگتر نباشد، اى پيامبر خدا، پروردگارم از هر بزرگى بزرگتر است.پس پيامبر (ص) گفت: آيا گناه بزرگ تو را جز پروردگار بزرگ مىآمرزد.جوان گفت: نه به خدا، اى پيامبر خدا. سپس جوان خاموش شد.آن گاه پيامبر (ص) بدو گفت: واى بر تو، اى جوان آيا يكى از گناهانت را به من نمىگويى؟گفت: چرا، به تو خبر مىدهم، من هفت سال گورها را مىشكافتم، مردگان را بيرون مىآوردم و كفنها را بر مىكندم، پس كنيزى از يكى از دختران انصار بمرد، چون او را به گورش بردند و به خاك سپردند و خانوادهاش از نزد او بازگشتند و شب تيره شد من بر سر گور او آمدم، و آن را شكافتم، و او را بيرون آوردم و آنچه كفن بر او پوشانده بودند به در آوردم و او را برهنه بر لبه گور نهادم، و روانه شدم، آن گاه شيطان نزدم آمد و شروع به آراستن و زيبا نمودن او براى من كرد و مىگفت: آيا شكم و سپيدى وى را نمىبينى؟آيا سرينهايش را نمىبينى؟ و هم چنان مرا مىگفت تا به سوى آن كنيزك بازگشتم و نتوانستم خويشتن دارى كنم تا با او همآغوشى كردم و او را به جاى خود رها كردم، ناگاه شنيدم صدايى از پشت سرم مىآيد و مىگويد:اى جوان، واى بر تو از سنجنده روز سنجش به قيامت، روزى كه من و تو را برپا نگهدارند، هم چنان كه تو مرا برهنه در ميان لشكر مردگان رها كردى، و از گودالم بيرون كشيدى، و كفنهايم را ربودى، و مرا وانهادى كه بدين سان در حسابگاهم بايستم، واى بر جوانى تو از آتش دوزخ. پس نپندارم كه هيچ گاه بوى بهشت را بشنوم، اى پيامبر خدا! چه بينى؟پيامبر (ص) گفت: دور شو از من، اى فاسق، به راستى ترسم كه از آتش تو بسوزم، چه قدر به آتش نزديكى! سپس حضرتش (ص) هم چنان اين سخن را مىگفت، و به او اشاره مىكرد تا از برابرش دور شد و برفت. (آن جوان) به مدينه آمد و توشه راهى از آن شهر فراهم آورد و به يكى از كوههاى آن جا رفت و در آن به تعبّد پرداخت و جامه خشن پوشيد و دستهاى خود را تا گردن به زنجير كشيد و ندا كرد: