و نيز گفتهاند هر انسانى در ميان مردم يا از او ذكر خير مىشود يا ذكر شر اين جمله مىفرمايد از آنها ذكر خير مىشود و اينكه كلمه "لسان" به "صدق" اضافه شد معنايش ثناى جميل مردم است، ثنايى كه در آن دروغ نباشد اما كلمه "على" به معناى رفيع است و معنايش اين است كه، براى آنان ثناى جميل و راست و رفيع القدر قرارداديم63
7بهرهمند از رحمت پروردگار
ووهبنا لهم من رحمتنا64ترجمه و از رحمت خود به آنان ابراهيم و يعقوب عطا كرديم
ترجمه منظوم
ز رحمت نموديمشان بهرهمند
بكرديم خود نامشان را بلند
بكرديم خود نامشان را بلند
بكرديم خود نامشان را بلند
تدبر و تفكر
ره جو مقصود از رحمت پروردگار چيست؟
رهنما در خصوص معناى رحمتى كه خداوند به پيامبران بزرگوارش داده احتمالاتى داده شده
الف ممكن است مقصود از رحمت، امامت باشد، چنانكه در آيات 72 و 73 سوره انبياء رحمت بمعناى امامت آمده است، بنابراين احتمال خداوند به يعقوبع مقام امامت عطا فرموده است65
ب ممكن است مقصود از رحمت، تأييد آن بزرگواران به روح القدس باشد چنانكه در آيه 73 انبياء بدان اشاره شده است، بنابراين احتمال خداوند حضرت يعقوب را بوسيله روح القدس هدايت و تأييد نموده است66
ج و نيز احتمال دادهاند معناى رحمت، مطلق ولايت الهى باشد يعنى خداوند به حضرت يعقوبع ولايت خدايى داده است67
8با جنبه، با ظرفيت و صبور
و جاء و على قميصه بدم كذب قال بل سولت لكم انفسكم امراً فصبر جميل والله المستعان على ماتصفون68ترجمه برادران يوسف پيراهن او را با خونى دروغين آغشته ساخته و نزد پدر آوردند، پدر گفت هوسهاى نفسانى شما اين كار را برايتان آراسته؛ من صبر جميل وشكيبايى خالى از ناسپاسى خواهم داشت و در برابر آنچه مىگوييد از خداوند يارى مىطلبم
ترجمه منظوم
يكى پيرهن غرقه در خون تر
بگفتا كه اين كار منحوس و طرد
كنم صبر در اين مصيبت گران
كند يارى من خداى جهان
نهادند در پيش چشم پدر
به چشمانتان نفس، زيبا بكرد
كند يارى من خداى جهان
كند يارى من خداى جهان
تدبر و تفكر
انسان در برخورد با پيش آمدها بيش از همه جا خود را نشان مىدهد و شخصيت خود را عيان مىسازد، حال هر قدر پيش آمدها مهمتر باشد بيشتر بيان كننده شخصيت آدمى مىگردد
حادثه فقدان يوسفع براى حضرت يعقوبع بسيار تكان دهنده و طاقت فرسا بود، زيرا اولاً يوسف بسيار نزد پدر محبوب و عزيز بود، دوماً يعقوبع با دست خود فرزندش را به مهلكه فرستاد، سوماً كسانى اين حادثه را پديد آوردهاند كه قابل مجازات و انتقام نيستند، چهارماً از آنجا كه فرزندانش مكر و خدعه بكار بردند دروغ گفتند نمىتوانست به آنها اعتماد كند تا به كمك آنها يوسف را جستجو نمايد اما آن جناب با تمام اين مشكلات اظهار عجز و درماندگى و يأس و نااميدى نمىكند بلكه با استفاده از خصوصيت "صبر و توكل" درصدد مقابله با اين رخداد برمىآيد و نفس خود را تسليم آن نمىكند
آن جناب در قدم اول به فرزندان مكارش فهماند كه آنقدر ساده نيست كه حرفشان را باور نمايد بنابراين به آنها فرمود "سولت لكم انفسكم امراً" يعنى هوسهاى نفسانى شما اين كار را برايتان آراسته، و اين نقشههاى شيطانى را كشيده است
وى با اين جمله بسيار ظريف بدون اينكه آنها را با صراحت تكذيب كند و بگويد شما دروغ مىگوئيد، يوسف را گرگ نخورده است و شروع به آوردن شواهد و قرائن نمايد، از اين جمله استفاده كرد كه در آيه دو مطلب نهفته است اول اينكه اين ادعا دروغ است و من به خوبى مىدانم فقدان يوسف مستند به اين گفتههاى شما و دريدن گرگ نيست دوم اينكه، اين ادعاى شما مستند به مكر و خدعهاى است كه شما به كار بردهايد و مستند به وسوسهاى است كه دلهاى شما آن را طراحى كرده، در عين حال اين جمله به منزله مقدمهاى است براى جمله بعد كه مىفرمايد "فصبر جميل"
در جمله "فصبر جميل" صبر را مدح كرده، در واقع مىبايست بفرمايد من در آنچه برسرم آمده صبر مىكنم، به سبب اينكه صبر خوب است
و اينكه كلمه "صبر" را نكره و همراه با تنوين آورده، خواسته به عظمت قضيه و تلخى و دشوارى تحمل آن اشاره فرمايد و آمدن حرف "فا" بر سر "صبر" براى تفريع و نتيجهگيرى است يعنى در اين حادثهاى كه رخ داده است جز صبر هيچ چارهاى نيست زيرا
اولاً، يوسف محبوبترين مردم در دل او بود، حال خبر دادهاند طعمه گرگ شده و پيراهن خونى او را آوردهاند ثانياً، يقين دارد كه فرزندانش دروغ گفته و در نابود كردن يوسف دست داشتهاند ثالثاً، راهى براى تحقيق مطلب و جستجو از حال يوسف برايش وجود ندارد بعلاوه براى جستجو از حال يوسف كسى جز فرزندانش كمك كار او نبودند در حالى كه اين پيش آمد به مكر و حيله خود آنها بوجود آمده است و نزديكتر از آنها چه كسى را داشت كه به معاونت و كمك وى از ايشان انتقام بگيرد، بر فرض هم كه كسى را مىداشت چگونه مىتوانست فرزندان خود را طرد نمايد پس صبر بهترين راه بود
اما معناى صبر اين نيست كه انسان خود را آماده هر مصيبتى نموده و همچون زمين مردهاى زير دست و پاى ديگران بيفتد، مردم او را لگدكوب كنند معناى صبر كه يكى از فضايل است اين نيست، زيرا خداى سبحان آدمى را طورى خلق كرده كه به حكم فطرتش خود را موظف مىداند هر مكروهى را از خود دفع نمايد، و خدا هم او را به وسايل و ابزار دفاع مسلح نموده تا به قدر توانائيش از آنها استفاده كند و چيزى را كه اين غريزه را باطل سازد نمىتوان فضيلت نام نهاد
بلكه صبر عبارت است از اينكه انسان در قلب خود استقامتى داشته باشد كه بتواند كنترل نظام نفس خود را در دست گرفته و دل خود را از تفرقه و فراموشى تدبير و نابود كردن فكر و فساد رأى بازدارد
پس صابران آنهايى هستند كه در مصائب استقامت به خرج داده و از پا در نمىآيند و هجوم رنجها و سختيها پايشان را نمىلغزاند، به خلاف غيرصابران كه در اولين برخورد با ناملايمات قصد هزيمت مىكنند و فرار را برقرار ترجيح مىدهند
از همين جا معلوم مىشود كه صبر چه فضيلت بزرگى است و چه راه خوبى است براى مقاومت در برابر مصائب و شكستن شدت آن، اما در حقيقت صبر به تنهايى كافى نيست، زيرا صبر مانند دژى است كه انسان از ترس دشمن بدان پناهنده شود، ولى اين دژ نعمت امنيت و سلامتى و حريت حيات را به انسان عودت نمىدهد، و چه بسا محتاج به سبب ديگرى شود كه آن، رستگارى و پيروزى را تأمين نمايد