وقتي كه آية34 و35 سورة توبه نازل شد والذين يكنزون الذهب و الفضه و لا ينفقونها في سبيل الله فبشرهم بعذاب اليم آنانكه طلا و نقره را گنج كرده و در راه خدا انفاق نميكنند، آنان را به عذاب دردناكي بشارت بده پيامبرص سه بار فرمود تباً للذهب والفضه مرگ بر طلا و نقره ياران از اين گفتار، بسيار نگران شدند و به آن حضرت عرض كردند ما كدام مال را بگيريم و چه سرمايهاي براي ما رواست كه عاقبت آن، خير باشد؟ پيامبرص در پاسخ فرمود لساناً ذاكراً و قلباً شاكراً و زوجة مؤمنة تعين احد كم علي دينه زباني يادآور خدا و قلبي سپاسگزار و همسري با ايمان كه شما را بر دينتان ياري نمايد
اشك در چشمان پيامبرص
عبداللهبن مسعود يكي از نويسندگان وحي بود، آيات قرآن كه بر پيامبرص نازل ميشد، به افرادي از جمله عبدالله پسر مسعود ميگفت آن آيات را بنويسند، روزي پيامبرص به عبدالله فرمود آياتي از قرآن را بخوان تا من بشنوم عبدالله آياتي از سورة نسأ را خواند تا به اين آيه رسيد فكيف لذا جئنا من كل امة بشهيد و جئنا بك علي هؤلأ شهيداً56 پس چگونه است حال بندگان هنگامي كه از هر گروهي، گواهي بر كردار آنان بياوريم و تو اي پيامبر گواه بر اين امت باشي پيامبرص تا اين آيه را شنيد، منقلب شد و چشمهايش پر از اشك گرديد و فرمود «ديگر بس است» علامه طبرسي مفسر معروف در ذيل اين حديث گويد وقتي كه شاهد و گواه پيامبر با شنيدن اين آيه اين چنين دگرگون و اندوهگين شود، پس امت او كه بر او شهادت داده ميشود چه بايد بكند؟!
نكات ويژه
سفارش شهيد زنده
زيدبن ثابت ميگويد پس از جنگ اُحد، پيامبرص مرا براي خبرگيري از «سعدبن ربيع» فرستاد و فرمود اگر او را پيدا كرده از طرف من احوالش را بپرس و بگو در چه وضع روحي هستي زيد گويد به قتلگاه اُحد رفتم، ناگهان بين جنازهها، چشمم به «سعدبن ربيع» خورد كه شمشير و نيزه و تير دشمن او را از پاي در آورده و به زمين افتاده و نيمه جاني دارد، به بالينش رفتم و گفت رسول خداص به تو سلام رساند و فرمود حالت چطور است و چگونهاي؟ سعد گفت سلام مرا به رسول خداص برسان و به برادران انصار بگو تا مژگانتان حركت ميكند و نفس در بدن داريد هيچ عذري در پيشگاه خداوند نداريد كه به رسول خداص كوچكترين آسيبي برسد
سه برخورد پيامبرص در شعب معراج
پيامبرص در شب معراج كه همراه جبرئيل به سوي آسمانها سير ميكردند، در راه، پيري را ديد از جبرئيل پرسيد اين پير كيست؟ جبرئيل عرض كرد اي محمدص به سير خود ادامه بده در ادامة سير، پيامبرص ديد در كنار راه شخصي او را به سوي خود دعوت ميكند و ميگويد بيا بسوي من اي محمدص پيامبرص به راه ادامه داد، تا اينكه ديد جماعتي به پيش آمدند و گفتند سلام بر تو اي نخستين و اي آخرين انسان بزرگ جبرئيل به پيامبرص عرض كرد جواب سلام آنها را بده سپس جبرئيل گفت آن پير، دنيا است و دليل آنست كه جز وقت اندكي از دنيا باقي نمانده است، اگر به او توجه ميكردي، امت تو دنيا را بر ميگزيدند و آخرت را فراموش مينمودند و آن دعوت كننده، ابليس بود، كه تو را به سوي خود ميخواند و آن جماعت كه سلام كردند؛ ابراهيم، موسي و عيسي عليهم السلام بودند