بهمن
تو در کنار پنجرهنشسته اي به ماتم درخت ها
که شانه هاي لخت شان خميده زير پاي برف
من از ميان قطره هاي گرم اشک
که بر خطوط بي قرار روزنامه مي چکد
من از فراز کوه هاي سر سپيد و کوره راه هاي نا
پديد
نگاه مي کنم به پاره پارههاي تن
به لخته لخته هاي خون
که خفته در سکوت دره هاي ژرف
درختهاي خسته گوش مي دهند
به ضجه مويه هاي باد
که خشم سرخ برف را هوار ميزند
من و تو زار مي زنيم
درون قلب هايمان
به جاي حرف